مانی نوری، مهران ضیغمی و فاطیما بهارمست همان بازیگران خردسال و نوجوانی هستند كه نقشهای گذشتهشان حالا برای یك نسل حكم نوستالژی را دارد و اتفاقا در ذهن همه ماندگار شدند. هر سه نفرشان از سن خیلی كم و حدود شش، هفت سالگی به كارهای هنری و بازیگری پرداختند و امروز هركدام برای خودشان یك بازیگر جوان و پرتجربه هستند حتی تجربههای تئاتری مختلفی دارند كه در نوع خود بسیار جالب است. حالا این جوانها در سریال آخرین بازی گردهم آمدهاند و یكبار دیگر هنر خود را در این زمینه به رخ میكشند
فاطیما بهارمست؛ غیب شدن مجری، ستاره شدن فاطیما
در چشمهایم برق بازیگری هست !
هنوز هم بسیار جوان است و سالها فرصت دارد تا به یك چهره شاخص تبدیل شود ولی او پلههای ترقی را خیلی سریع طی كرده و حالا در 18 سالگی كولهباری از تجربه دارد. او كه در یك مسابقه تلفنی در برنامه پرمخاطب عموپورنگ برنده شده، در هفت سالگی راهی تلویزیون شد تا بهعنوان مجری فعالیت خود را آغاز كند.
اجرای او طوری بود كه كسی باور نمیكرد او تنها هفت سال داشته باشد! سپس به پای ثابت مجریگری برنامههای كودك در شبكههای مختلف صداوسیما تبدیل شد و در كنار كار اجرا، به كار بازیگری هم میپرداخت كه از میان آنها میتوان به آثاری چون راهشب، حلقه سبز، آلبوم جادویی، ساعت شنی، پاتوق و بیدارباش اشاره كرد. او در تئاترهای زیادی نیز حضور داشته و مدتی است در رشته بازیگری و كارگردانی نمایش مشغول به تحصیل شده است.
آشنایی از سریال ترانه مادری
همیشه دوست داشتم با آقای سهیلیزاده كار كنم. مانند بسیاری از مخاطبان كه كارهای ایشان را میبینند و لذت میبرند، من هم همین حس را داشتم. اولین باری كه اسمشان را در زمینه سریالسازی شنیدم سر پخش «ترانه مادری» بود. در آن كار محسن افشانی بازی میكرد كه او را از قدیم میشناختم. میخواستم ببینم محسن افشانی چه نقشی را ایفا كرده كه متوجه شدم كار چقدر خوب و جذاب است. البته كارهای قبلی ایشان را هم دیده بودم اما تا قبل از «ترانه مادری» نمیدانستم آنها را هم ایشان ساختهاند چون آن زمان خیلی كوچك بودم، اما هنگام پخش سریال «ترانهمادری» سن من آنقدری بود كه بفهمم چه چیزی خوب است و چه چیزی بد.
یك جمع كاملا اتفاقی
راستش نمیدانم كه حضور من، مانی نوری و مهران ضیغمی با هم در كار اتفاقی بود یا برایش برنامهای داشتند. من كه به واسطه معرفی آقای افصحی كه در سریال ساعت شنی با ایشان همكاری داشتم وارد پروژه شدم. مهران ضیغمی هم كه قبلا با آقای سهیلیزاده كار كرده بود. گویا آقای سهیلیزاده مشغول تماشای «زیزیگولو» بودند كه تصمیم گرفتند سراغ مانی نوری بروند. انگار خیلی اتفاقی اینطور شد كه سه نفری كه برای كار انتخاب میشویم قبلا در كودكی كار كرده باشیم. البته من خیلی بعدتر از مهران و مانی به پروژه پیوستم.
من، مانی نوری و مهران ضیغمی
من و مهران ضیغمی از بچگی با هم كار كرده بودیم اما با مانی نوری كار نكرده بودم و او را فقط در تصویر دیده بودم. «زیزیگولو» شاهكار بود اما در «خانهما» بود كه از كارش خیلی خوشم آمد و حتی بازپخشهای كار را هم میدیدم. فیلمهای دیگرش مثل «مربای شیرین» را هم دیده بودم. دورادور خبر داشتم كه به كانادا رفته و حالا برگشته و كار میكند. اولین باری كه همه دور هم جمع شدیم موقع دورخوانی كار بود.
نسلی كه ماند، نسلی كه نماند
به نظرم ما سه نفر خیلی خوششانس بودیم. خیلی بازیگرهای دیگر در نسل ما و همسن ما بودند كه حالا دیگر فید شدهاند و كاری نكردند؛ كمااینكه بعضی از آنها بازیگرهای خوبی بودند. مثالی كه همیشه در ذهنم است متین عزیزپور است كه در «خواب و بیدار» خیلی خوب بازی كرده بود اما نمیدانم چه شد كه دیگر نیست!
یك نفر از میان 500 نفر
زمانیكه برای سریال «آخرین بازی» انتخاب شدم در شروع كار متوجه شدم انگار 500 دختر را برای این نقش دیده و تستهای زیادی گرفته بودند. گویا آقای سهیلیزاده تاكید داشتند كه حتما دو، سه نفر چهره تازه داشته باشند.
خانواده راضی، من ناراضی!
من تكفرزند خانواده هستم. در دوره كودكی بهشدت از كار كردن متنفر بودم. حتی مرا به زور سر پروژه میبردند. دلم میخواست درس بخوانم و بهشدت مدرسه را دوست داشتم. اصلا دوست نداشتم وسط سال تحصیلی مرا برای كار دعوت كنند. از این هم خیلی بدم میآمد كه در خیابان مرا بشناسند و با من خوش و بش كنند. درحالیكه والدینم برعكس بسیار از این اتفاق خوشحال بودند. مثلا مادرم از آن آدمهایی است كه خودش دوست داشت برود هنرستان و هنر بخواند اما نتوانست!
وقتی تصمیم خودم را گرفتم
سه سال تمام در اوج نوجوانیام حتی كسی به من زنگ هم نزد كه حتی بخواهد مرا ببیند. حس خیلی بدی داشتم. میدیدم كارهای زیادی درباره دختران نوجوان ساخته میشود و بازیگرهای بزرگسال را به زور در نقش دختر نوجوان در كار میگذاشتند، اما كسی سراغی از من نمیگرفت.
در آن مدت احساس كردم این در چشم بودن جزئی از وجود من است و حالا كه دیگر امكانش كم شده خلأیی را در وجودم حس میكردم. با خودم فكر میكردم یعنی ممكن است دیگر كار نكنم؟ یعنی دیگر كسی مرا نمیخواهد؟ بعد آنجا فهمیدم بهرغم تمام شیطنتهای بچگی كه نمیخواستم بروم سر كار ولی، این كار در خون من است و بهشدت آن را دوست دارم. همانجا بود كه تصمیم گرفتم تحصیلاتم در همین زمینه باشد و كارگردانی سینما را انتخاب كردم.
از حضور اتفاقی تا ماندن آكادمیك
چند وقت پیش شخصی در صفحه اینستاگرام من نظری گذاشته بود با این مضمون كه «خوب با گفتن دو جمله غیب شو و صدات را عوض كن در مسابقه تلفنی عموپورنگ بازیگر شدی.» اولین بار كه به برنامه عموپورنگ زنگ زدم و در مسابقه شركت كردم، دقیقا همین جملهها را گفته بودم. بعد با من تماس گرفتند و داستان اجرا پیش آمد.
احساسم این بود اگر در رشته هنر تحصیل نكنم، خیلیها خواهند گفت كه فاطیما اتفاقی وارد این عرصه شده، اتفاقی هم مانده و اتفاقی هم ادامه میدهد. حتی هنوز هم گاهی این حرفها را میشنوم. جدای از این مسئله حس میكنم فقط با هنر دوام میآورم. اینكه تاریخ هنر بخوانم حالم را خوب میكند، اینكه تاریخ سینما را بخوانم برایم لذتبخشتر از آن است كه وارد مسائل تانژانت و كتانژانت بشوم. این حرفه بیشتر با من عجین است.
یك كودك 6 ساله خوششانس
در بچگی عاشق بازی بودم، لباسهای مختلف میپوشیدم و جلوی آینه صحبت میكردم. با این حال اصلا به این فكرم نبود كه روزی مجری یا بازیگر شوم. من فقط یك كودك 6 ساله بودم كه چون برنامه عموپورنگ را دوست داشتم، روزی یك نقاشی كشیدم و برای آن برنامه فرستادم. بر حسب شانس از بین آن همه نامه، نامه مرا باز كردند و تماس گرفتند تا در مسابقه شركت كنم. بعد كه حرفم تمام شد، تهیهكننده تلفنی با من صحبت كرد و پرسید واقعا 6 سال داری؟ باورشان نمیشد. حتی به پدرم گفتند اگر راست میگویید فردا او را بیاورید دفتر ببینیم. ما هم رفتیم. از من پرسیدند اگر بخواهی مانند یك مجری اجرا كنی چه میگویی و من هم هرچه را كه قبلا در تلویزیون دیده بودم و در یادم مانده بود، برایشان اجرا كردم.
اولین و آخرین مجری كودك
من فقط دو جلسه با عموپورنگ همكاری كردم اما بهرغم اجراهای متعدد دیگر و حتی چند تجربه بازیگری، تمام ایران همان دو جلسه را یادشان است. من اولین و آخرین مجری كودك تا اینجای كار هستم. حتی امیرمحمد هم كه چند سال است كنار عموپورنگ فعالیت میكند، بیشتر بازی میكند و اجرای مستقیم ندارد.
خداحافظ اجرا برای همیشه
تیرماه امسال بهطور رسمی برای همیشه از اجرا خداحافظی كردم. راستش من اصلا اجرا را دوست ندارم اما واقعا به آن مدیونم. مهران و مانی در بچگی كارهای شاخصی انجام دادند. من هم چندین كار بازی كردم اما كار بازیگری شاخصی ندارم. مرا با اجرا میشناسند. مثلا من «تولدیدیگر» یا «زیزیگولو» در كارنامه بازیگریام ندارم.
تجربه زودهنگام خنجر نارفیقان
اصلا آدمی نیستم كه كسی را از خودم دور كنم. دوستی كه واقعا مرا دوست داشته باشد با شرایط من كنار میآید. دوستان صمیمیام درك میكنند كه به خاطر كارم مجبورم كمتر با آنها باشم و حتی نتوانم تولد صمیمیترین دوستم بروم یا كنار هم باشیم، اما همچنان سنگر دوستیمان را حفظ كردهاند. البته دوستان زیادی را عوض كردهام كه مشكلات از جانب آنها بود. مثلا از ارتباطات من سوءاستفاده میكردند و برای اینكه خودشان را وارد كار كنند، از پشت به من خنجر میزدند.
در انتظار یك معجزه بودم!
دوست دارم تئاتر و بعد سینما را دنبال كنم، یعنی خیلی به قاب تلویزیون هم فكر نمیكنم. آن برههای كه كار نمیكردم، فكرم این بود كه قرار است چه اتفاقی در آینده برایم بیفتد. به خودم گفتم اگر تا 18 سالگی اتفاقاتی كه میخواهم نیفتد واقعا باید فكری جدی بكنم. یكی از آن اتفاقات این بود كه در یك سریال روتین برای سهیلیزاده یا سیروس مقدم و یك فیلم سینمایی بازی كنم كه خوشبختانه این اتفاق افتاده است.
زیر سرم رفتن از شدت ذوق
وقتی قرار بود قسمت اول سریال «آخرین بازی» پخش شود، حال عجیبی داشتم، حتی نزدیك بود زیر سرم بروم. نمیدانستم باید چهكار كنم. تمام مدت جلوی تلویزیون ایستاده بودم و حتی نمیتوانستم بنشینم. تا قبل از آن چنین حس و حالی نداشتم. فكر میكنم آدم هرچه بزرگتر میشود بیشتر متوجه میشود كه چه اتفاقهایی دارد میافتد. در مورد خودم بسیار سختگیر هستم، اما حس كردم در این كار خیلی خوب بودهام. كار كه پخش شد افراد زیادی با من تماس گرفتند و تبریك گفتند. اولین نفر داییام بود. بعد از او یك دفعه تمام دوستانم تماس گرفتند و پیام زدند. یكی از آنها شیدا خلیق بود كه حتی قرار بود در این كار با ما باشد اما نشد.
فقط و فقط لیلا و دیگر هیچ
نقشی كه در «آخرینبازی» برعهده داشتم را خیلی دوست دارم. حتی یك بار سر كار كه صحبت میكردیم، مهران از من پرسید اگر در این سریال نقش لیلا را بازی نمیكردی دوست داشتی كدام نقش را بازی كنی و من جواب دادم فقط لیلا. یعنی حسم این بود كه یا لیلا یا هیچ نقش دیگری. نمیتوانستم خودم را در هیچیك از نقشهای دیگر كار تصور كنم. من واقعا چند ماه با لیلا زندگی كردم و هر كاری میكردم او در ذهنم بود. جزئیات زیادی به او اضافه كردم كه حتی در جاهایی طبق آنچه من ساخته بودم، ادامه لیلا را مینوشتند.
گردآوری : گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع : مجله زندگی ایده آل