داوینچی نه فقط یك طراح خطی بلندپایه بود، بلكه در ظهور طراحی تونال نقشی محوری داشت. او در دوره‌ای كار می‌كرد كه به طور بی‌سابقه‌ای نسبت به حوزه بصری كنجكاو بود و در پی آن چیزی بود كه...
 
 در این مقاله واژه‌ طراحی متناوباً برای تبیین روش طراحی نقاشانه تونال به كار رفته است. اما نباید فراموش كرد كه طراحی، در گستره هنرهای تجسمی معاصر، معانی تازه‌ای به خود گرفته است. با قید احتیاط، به معنای امروزی طراحی كه به عنوان ژانری مستقل بازدارنده طیفی از تجربه‌های تجسمی است، مقاله زیر را از نظر می‌گذرانیم.

گاهی وقت‌ها آنچه از یك شیء می‌دانیم با آنچه می‌بینیم متفاوت است. وقتی یك هنرمند طراحی یا نقاشی می‌كند، گاهی مجبور می‌شود بین آنچه می‌داند و می‌بیند، انتخاب كند. برای مثال، اگر در بهترین نقطه‌ای باشد كه بتواند یك انسان یا یك شیء را ببیند، باز مطمئن است كه آن شیء در ورای دو لبه كناری خود امتداد دارد. یك طراح می‌تواند بر صفحه دوبُعدی، خطوطی بكشد و تلا‌ش كند واقعیت را نشان دهد. اما طراحی دیگر می‌تواند تجربه‌ای سه‌بُعدی از آن شكل ارائه كند. پل سزان شناخت عمیقی از سطح دوبُعدی به عنوان واقعیت نقاشی داشت، اما درك وی از بُعد سوم استحكامی به آثارش داد كه كمتر هنرمندی به آن دست یافته است. این درك موجب شد كششی میان واقعیت دوبُعدی و سه‌بُعدی ایجاد شود كه می‌تواند یكی از دلا‌یل قدرت آثار سزان باشد.

ارتباط میان طراحی و خط، در ذهن اغلب مردم جاافتاده است. اگر از كسی بخواهید چیزی را طراحی كند، دركش از این مسأله خواه ناخواه خطی است. این امر منطقی است؛ چون تمركز خطوط بر توصیف سریع اشیا و دادن اطلا‌عات درباره اشیاست. خط موجب تفكیك می‌شود و در نتیجه ابزار خوبی برای نمایش وضوح است. این خطوط در اوج خود می‌توانند در طراحی‌های انگر یا دگا به شكلی دقیق و باشكوه وسیله انتقال فرم، حركت و ریتم باشند.
اما در كنار زبان خط، زبان تون 1 قرار دارد؛ زبانی كه به خط بستگی ندارد، بلكه به مجاورت درجه‌های نسبی رنگ وابسته است. این زبان، درواقع، نوعی روش طراحی نقاشانه است كه به جای خطوط كلی اثر به حجم توجه می‌كند. در طراحی تونال 2، نگاه‌ها از لبه اشیا دور می‌شود و به جای آن تكه‌های نور و سایه مورد توجه قرار می‌گیرد، در حالی كه طراحی خطی به مرزها توجه می‌كند. هدف طراحی تونال آن است كه مرزها را حل كند و بر كیفیت نور و فضا، كه موجب وحدت اشیا در حوزه بصری می‌شود، تأكید ورزد. این روش عاطفی و سریع دیدن اشیاست و در طول تاریخ طراحی پدیده متأخرتری است كه از درون طراحی خطی ظاهر شده است. اما، با این حال، طراحی تونال هم اصل‌ونسب و تاریخچه خود را دارد و بسیاری از هنرمندان معاصر شیفته این زبان متمایز شده‌اند.

طراحی تونال در پی تكامل مواد (متریال) و آثار هنری، از طراحی خطی نشأت گرفت و پیشرفت كرد. ابزارهای اولیه طراحی نظیر قلم‌هایی با نوك فلزی و پر قو و پر كلا‌غ بسیار سخت بودند و در ارتباط با سطوح سركش مانند كاغذ پوست قرار می‌گرفتند. با كثرت كاغذهای كتانی، از قرن سیزدهم به بعد، استفاده از ابزار ملا‌یم‌تر و نرم‌تر هم ممكن شد.
ظهور طراحی تونال از طرفی مربوط می‌شود به تغییر در اهداف طراحی. طراحی‌های اولیه تنها مقدماتی بودند برای نقاشی. برای همین، خطوط محیطی‌شان كاملا‌ً آشكار بود تا بتوان آنها را روی پانل‌های چوبی یا دیوارهای گچی برای نقاشی آبرنگ3 منتقل كرد. آنها، در واقع، به عنوان الگو به كار گرفته می‌شدند. هر چه اندازه نقاشی‌های دیواری بزرگ‌تر می‌شد و هر چه كاغذ فراوان‌تر می‌شد، ابزارهای طراحی دیگری نظیر گچ سیاه بیشتر مورد استفاده قرار می‌گرفت. بعد از این كه نقاشی آبرنگ روی دیوار راه را برای نقاشی رنگ روغن روی بوم باز كرد، نقاشان ‌توانستند مستقیماً روی بوم نقاشی كنند و در طول نقاشی اصلا‌حات و تغییرات را انجام دهند. در نتیجه، دیگر خطوط محیطی طرح یك مزیت شمرده نمی‌شد و هر چه سلا‌یق به سمت مطالعه آثار نور و فضا پیش رفت، تأكید بر خطوط فاصل از اهمیت كمتری برخوردار شد. هرچند خطوط محیطی در طول تاریخ بسیار متداول بوده است، اما امری غیر واقعی است. ما هر قدر هم كه به ترسیم دقیق اشیا خو گرفته باشیم، آنها را درون خطوط نمی‌بینیم. زمانی كه به ساختمانی نگاه می‌كنیم و لبه آن را در كنار آسمان در نظر می‌گیریم، خطی نمی‌بینیم، بلكه حجمی از رنگ تیره می‌بینیم در كنار حجم دیگری از رنگ روشن‌تر و جایی كه این دو حجم به هم می‌رسد، لبه پدید می‌آید. در واقع، در طراحی تونال حجم رنگ به جای خط لبه تشكیل می‌شود. جایگزینی خط به جای لبه یعنی جایگزینی چیزی كه وجود ندارد به جای چیزی كه وجود دارد. برای همین است كه طراحی خطی انتزاعی‌تر و روشنفكرانه‌تر به نظر می‌رسد؛ نه به این خاطر كه خط فاقد احساسات است، بلكه به این خاطر كه در عالم واقع وجود نداشته و باید رمزگشایی و تفسیر شود.

داوینچی نه فقط یك طراح خطی بلندپایه بود، بلكه در ظهور طراحی تونال نقشی محوری داشت. او در دوره‌ای كار می‌كرد كه به طور بی‌سابقه‌ای نسبت به حوزه بصری كنجكاو بود و در پی آن چیزی بود كه چشم واقعاً می‌دید. این دوره همزمان بود با اوج نقاشی رنگ روغن كه ابزار تكنیكی را به هنرمندان می‌داد تا مشاهدات خود را ثبت كنند. اشیا، كه تا آن زمان به عنوان نماد مورد توجه قرار داشتند، از نظر واقعیت مادی بررسی شدند. نوشته‌های داوینچی سرشار است از ملا‌حظات وی در باب چگونگی اجسام در مقابل چشم، نور و سایه و تأثیرات فضا و فاصله. بیشتر این تفكرات او از مطالعاتش درباره نور و پرسپكتیو فضایی ناشی می‌شود. بنابراین، زمانی كه او هنرمندان را به نقاشی از طبیعت ترغیب می‌كند، مانند یك تونالیست اصیل حرف می‌زند4: “انتهای هر رنگ تنها آغاز رنگی دیگر است و نباید خط نامیده شود؛ چرا كه چیزی بین آن دو وارد نمی‌شود، مگر انتهای یكی در كنار دیگری ... .” داوینچی، در نهایت، كشفیات خود را از رنگ روغن در طراحی به كار برد. او ادامه می‌دهد: “مراقب باشید نورها و سایه‌ها به وحدت برسند و یا در یكدیگر گم شوند، بدون هیچ ضربه یا خط سخت و خشنی؛ همان گونه كه دود در آسمان گم می‌شود، نور و سایه نیز باید بدون هیچ جدایی ظاهری از كنار هم عبور كنند.”

طراحی‌های مبهوت‌كننده ژرژ سورا 5، با كنته سیاه، مفهوم تونالیته را بسیار گسترش داد. توجه هنرمندان ناگهان به كنار هم چیده شدن تیره‌روشن‌ها جلب شد. اگر یك طراحی شامل آن چیزی باشد كه ما از شكل می‌بینیم و آن چیزی كه از شكل می‌دانیم، آن گاه سورا تا حد بی‌سابقه‌ای دیدن را بر دانستن ترجیح می‌داد. او طوری به طبیعت می‌نگریست كه انگار نمی‌دانست هر شی‌ء چه شكلی دارد. او جهان را در كنار هم چیده شدن درجه‌های مختلف رنگ می‌دید، و نه فقط یك شی‌ء بلكه تمام حوزه بصری را در نظر می‌گرفت. مارك كارنس6 درباره طراحی‌های او می‌گوید: “طراحی‌های او به شدت دموكراتیك‌اند، انگار هنرمند می‌خواهد بگوید نور موجب تمایز اشیا از هم نمی‌شود، بلكه در همه وقت و برای تمام اشیا می‌تابد.” سورا توجه نقاشان و طراحان را به دیدن ارزش‌های رنگ معطوف كرد، اما هرگز نسبت به استفاده نكردن از خط متعصب نبود. در واقع، اغلب این نوسان میان طراحی خطی و طراحی تونال است كه اثر را برانگیزنده می‌كند. سورا خود اثری دارد كه نوعی خطاطی ناخوانا 7 را در فضاهایی تونال قرار می‌دهد و موجب خلق بافت و انرژی می‌شود. بسیاری از هنرمندان نظیر فرانسیس كانینگهام 8  ازخطوط اولیه برای مشخص كردن فرم در صفحه استفاده می‌كنند. این خطوط بیشتر به عنوان نقشه عمل می‌كنند تا به او بگویند ارزش‌های مختلف رنگ را چه طور كنار هم قرار دهد.

ادوین دیكنسون
9، یكی از بزرگ‌ترین طراحان مدرن، خطوط گاه‌وبیگاه نافذی در طراحی‌های خود می‌كشد. این خطوط نظیر آثار كانینگهام كاربردی مانند یك نقشه اولیه دارد. اما در طول طراحی به وسیله‌ای تبدیل می‌شود برای نشان دادن یك عنصر گمشده معمارانه. می‌توان گفت: این خطوط گاه‌وبیگاه در طراحی‌های دیكنسون به عنوان علا‌ئم نشانه‌گذاری بصری به كار می‌روند تا نگاه را به خود جلب كنند، به سمتی هدایت كنند، سرعتش را كند یا متوقف سازند. این افكار خطی برای به وجود آوردن امتداد در طراحی بسیار حیاتی است، هرچند تنها برای تأكید به كار روند؛ چون سنگینی بار بیان‌گرایی در چنین طراحی‌هایی بر دوش بخش تونال طراحی است. چنین نگاهی به حوزه بصری، هر قدر هم ساده به نظر رسد، برای برخی مردم بیگانه است؛ چون عادت كرده‌اند در طراحی اشیا را از فضای اصلی آنها خارج كنند. مثلا‌ً در طراحی فیگوراتیو آكادمیك، یك فیگور از بافت خود در واقعیت خارج می‌شود و بر صفحه‌ای سفید در انزوا قرار می‌گیرد. با این كه این مسأله دقت هنرمند را در طراحی چند برابر می‌كند، اما غیر طبیعی بودن آن را هر لحظه به طراح یادآور می‌شود.
طراحی تونال در جستجوی برقرار نگه داشتن شیء در بافت خود است و آن را در رابطه با اشیای پیرامونش در نظر می‌گیرد. در طراحی تونال بی‌شمار روش بیان وجود دارد (چه نگاهی واقع‌گرا و چه نگاهی طبیعت‌گرا داشته باشیم)؛ چون آنچه در طراحی تونال اهمیت دارد، چگونه دیدن ارزش و اندازه رنگ‌های مجاور است.
پی‌نوشت
1- آهنگ؛ Tone.
2- سبك تونالیسم در نقاشی با طراحی تونال فرق می‌كند. تونالیسم در نقاشی، در 1880، در امریكا رشد كرد و تحت تأثیر نقاشی‌های فرانسوی بود، بخصوص سبك باربیزون. هرچند این دو سبك در طراحی و نقاشی دارای ویژگی‌های مشتركی هستند، اما تونالیسم نقاشی (بخصوص نقاشی‌های منظره) ویژگی‌ها و تكنیك‌های خاص خود را دارد.
3-.Fresco
4- نقل به مضمون: رساله‌ای در باب نقاشی.
5-. George Seurat.
6- Mark Karnes.
7- Scribbling.
8- Francis Cunningham.
9-Edwin Dickinson.
 
تهیه شده توسط مجله تندیس
اختصاصی سیمرغ
www.seemorgh.com/culture