لیلیان گیش را در حالی می‌بینیم که مرگ دو پسرش و سوختن خانه شان و تبدیل شدن آن به خاکستر را به یاد می‌آورد، چهره‌اش به سختی حرکت می‌کند و همه احساس خود را با چشم‌های آبی درشتش بیان می‌کند و...
 
شکوفه‌یی بر خاک
زندگی و دوران لیلیان گیش (1993-1893) بازیگر بزرگ سینمای کلاسیک
لیلیان گیش بازیگر بزرگ سینمای صامت که با حضور در شماری از مهم ترین آثار دیوید وارک گریفیث، تصویری جاودانه از خود در ذهن سینماشناسان به جا گذاشته، تنها یک پدیده مهم تاریخ سینمایی نبود. بازی او در برخی از ملودرام‌های کلیدی آن دوران همچون «شکوفه‌های پژمرده» گریفیث، حتی با معیارهای امروزی درس گرفتنی و اثرگذار است. او همچون مارلنه دیتریش، مری پیکفورد، بت دیویس و اغلب بازیگران مشهور دیگر آن دوران، عمری بسیار طولانی داشت و تقریباً پا به پای تاریخ صد سال اول سینما پیش آمد. این نوشته، به زندگی و فعالیت‌های او می‌پردازد. در صحنه‌های پایانی فیلم Follow me boys (1966) (یک نمونه خاص و نفرت انگیز از کارهای سطحی و بی اهمیت والت دیسنی)، شاهد یکی از بهترین بازی‌های لیلیان گیش هستیم. در این فیلم او در نقش «هتی سایبرت» زنی پریشان حواس و ثروتمند بازی می‌کند که می‌خواهد زمینش را به پسری از گروه پیشاهنگ‌ها و بازیگران دوره گرد بدهد. گیش این نقش کوتاه را بسیار قوی و با روح ایفا می‌کند. در صحنه‌یی از فیلم در دادگاه هنگام شنیدن دادرسی، از او خواسته می‌شود حرف‌هایش را بگوید و گیش این جمله را می‌گوید؛ «مرد جوان، تو یک آدم جلف، خودبین و ازخودراضی هستی،»
با شنیدن این جمله ما قاعدتاً باید به غرابت این زن پیر و عجیب بخندیم اما وقتی او شروع به دفاع از خودش می‌کند، چیزی غیرمنتظره اتفاق می‌افتد و گیش باعث هیجان زیادی (در فیلم) می‌شود و حتی بسیار قوی تر از آنچه در متن سطحی فیلمنامه نوشته شده است ظاهر می‌شود. او را در حالی می‌بینیم که مرگ دو پسرش و سوختن خانه شان و تبدیل شدن آن به خاکستر را به یاد می‌آورد، چهره‌اش به سختی حرکت می‌کند و همه احساس خود را با چشم‌های آبی درشتش بیان می‌کند و مثل خواننده‌یی است که سولو اجرا می‌کند (و آنقدر به قاعده) و اصلاً هم خارج نمی‌خواند. گیش اولین بازیگری بود که خوب می‌دانست لازمه بازی جلوی دوربین چیست و بازیگر جلوی دوربین باید چگونه باشد به نحوی که در این صحنه، در نمای بسیار نزدیک (اکستریم کلوزآپ) او تمام احساساتش در مورد خاطرات شخصی اش را در درونش جمع کرده و به تصویر می‌کشد. گیش در بیان احساسش بیقراری نشان نمی‌دهد و برای نشان دادن رنجش و غم و اندوه خود به تماشاگر تلاش خاصی نمی‌کند و در واقع بدون اینکه تظاهر کند مثل زندگی واقعی رفتار می‌کند و بازی و هیجانات او آنقدر واقعی است که اصلاً به نظر نمی‌آید از تکنیک‌های بازیگری استفاده می‌کند. گیش در نقش هتی در آغاز این صحنه چنین می‌گوید؛ «هیچ کس با وجود داشتن خاطرات خوبی که بتواند آنها را به یاد بیاورد تنها نیست.» و هنگام گفتن این جمله در چشمانش رضایت و ایمانی دیده می‌شود که وجه مشخصه اکثر بازی‌های گیش است.
 
گیش در طول عمرش و طی 75 سال خاطرات بسیاری دارد. او ویژگی به خصوصی داشت و می‌توانست در 19سالگی نقش یک آدم 90 ساله را بازی کند و در 90 سالگی، 19ساله باشد. چرا که او بازیگری فناناپذیر و جاودانه بود. اما متاسفانه او اغلب چیزها را غلط به خاطر می‌آورد و این به تدریج او را به وحشت می‌انداخت. چارلز آفرون که در کتاب بزرگ و باشکوهش «بازی ستارگان» در سال 1978 با چشم باز و بی‌طرف از سبک بازی گیش تقدیر کرده بود، بعدها در نوشتن بیوگرافی گیش در سال 1998 نسبت به او هواخواهی و علاقه کمتری نشان داد؛ البته در روش کلاسیک بیوگرافی نوشتن. یک نویسنده نباید شیفته سوژه اش باشد و این مساله در نوشتن بیوگرافی اهمیت بسیاری دارد. بخشی از این مساله به این دلیل بود که گیش در افسانه سازی‌هایش دروغ‌های ناگهانی و بی مقدمه‌یی می‌گفت مثل اینکه MGM آنها را مجبور کرده یک پایان خوش برای بهترین فیلم صامت او (باد، 1928) دوباره فیلمبرداری شود. البته چنین پایانی هرگز فیلمبرداری نشد. بنابراین از نظر آفرون قهرمان زن پاکدامن فیلم‌های گریفیث یک دروغگو است، اما بازیگری خودش یک دروغ است و گیش ذاتاً بازیگر بود. در سال‌های آخر استاد گیش- گریفیث- افسانه سازی‌های او را بر مبنای دلایل خوبی تکذیب کرد. گریفیث نژادپرست بود و این تعصب نژادپرستی در تمام فیلم‌هایش دیده می‌شد. او با سیاهپوستان، آلمانی‌ها یا آسیایی‌ها بدرفتاری می‌کرد. او عاشق دیدن صحنه‌هایی بود که در آن زنی شکننده و ظریف در فضایی بسته مورد تهدید و تهاجم و کتک خوردن به وسیله مردانی قوی قرار گرفته است. او در عنوان فیلم‌هایش به طرزی ریاکارانه عشق و محبت را تبلیغ و موعظه می‌کرد. اوج نفرتش را (در فیلم) نشان می‌داد. گریفیث از نظر زیبایی شناسی، الفبا و اصول فیلمسازی را ابداع کرد. روش تدوین گریفیث (برش‌های متقاطع) سبب آغاز یک نوع عملکرد بی ملاحظه و بی فکر در فیلمسازی شد و یک جور روند بدون تعلیق و خسته کننده‌یی ایجاد کرد که تا امروز هم ادامه دارد. گریفیث که خودش به عنوان یک بازیگر نادیده گرفته شده بود، این فرصت را برای لیلیان گیش فراهم کرد که ستاره دائمی ‌فیلم‌های او و مثل یک الهه (الهه شعر و موسیقی) باشد. گیش از اولین فیلمش در سال 1912 تا آخرین فیلم او (1987) هنرمندی ذاتی و قدرتمند بود. اما کتاب آفرون به شهرت و خوشنامی ‌او آسیب زد. در کتاب «بازی ستارگان» آفرون از استعداد بازیگری هنرمندانه گیش- که خیالات و آرزوهای شاعرانه او را برانگیخته می‌کرد- هیجان زده شده بود اما در بیوگرافی اخیری که درباره او نوشت، در مورد نحوه بازیگری گیش نکاتی جزیی وجود دارد و آفرون بیشتر سرگرم رسوا کردن و تخریب شخصیت او و ماجراهای زندگی واقعی گیش است. «ریچارد شیکل» در نوشتاری در باب کتاب آفرون در نیویورک تایمز گیش را با لقب‌های منفی بسیاری توصیف کرد. چیزهایی مثل افراطی، گیج و منگ، خسته کننده، به طرزی نومیدکننده از مدافتاده و کمی‌ عتیقه. او فکر می‌کرد فیلم «باد» تقریباً چرند است و در مورد گیش این طور ادامه می‌دهد که او از اساس فاقد قابلیت ستاره شدن و اصلی‌ترین مولفه آن جذابیت‌های زنانه است. کتاب آفرون و یادداشت‌های شیکل منفی‌تر از آن بود که پاسخ دلیرانه‌یی درباره گیش باشد و او (مثل فیلم‌ها) مجبور بود دوباره خودش را از چنگال آدم‌های پست نجات دهد. دوران کودکی گیش پر از سرما، گرسنگی، محرومیت و فقر مالی بود. مادرش او و دوروتی خواهرش را به عنوان دختربچه‌های بازیگر دوره گرد با خود به خیابان می‌برد اما آنها هرگز نمی‌توانستند به این فقر پایان دهند. گیش به یاد می‌آورد که آن زمان می‌خواست راهبه شود (او از جنبه‌های مختلف هنرمندی مذهبی به حساب می‌آمد و مثل درایر یا برسون همیشه در حال حرف زدن با خدا بود). سرانجام او و دوروتی برای دیدن «مری پیکفورد» دوست دیگرشان به بیوگراف استودیو رفتند. او بازیگر خردسالی بود که برای گریفیث کار می‌کرد. از این لحظه لیلیان وارد دنیای فیلمسازی شد. گریفیث عشق زندگی او و او عشق زندگی گریفیث بود و تمام عشق و علاقه آنها منحصر به کار فیلم بود. گیش در اولین فیلمش، دشمن پنهان به نظر راحت، رازآمیز و زیرک می‌آمد و چشمانی غمگین و بی تفاوت و دست‌های تاثیرگذاری مانند نوازنده‌های چنگ داشت. (انگشتان گیش در کمک به بیان او شگفت آور بودند) او و خواهرش در اتاقی حبس شده بودند و اسلحه‌یی از سوراخ در به سمت شان نشانه رفته بود.
 
سال بعد در فیلم قلب مادرانه (1912) گیش بهترین بازی خودش را به عنوان بازیگری کم سن و سال ارائه داد. گیش در نقش زنی شلخته با کلاهی نرم و مسخره در حالی که خیلی پیرتر از سن واقعی‌اش نشان می‌داد ظاهر شد (او در آن زمان 20ساله بود اما صورتش اغلب سن او را بیشتر نشان می‌داد). والتر میلر نقش شوهر او را بازی می‌کرد و مدام دست‌هایش را مثل بازیگران تئاتر تکان می‌داد. گیش در این فیلم احساساتش را با چشمانش نشان می‌دهد. او زن خانه نشینی است که از فضاهای تنگ و بسته می‌ترسد. او حالتی گیج و گنگ پیدا می‌کند و انگار در دریایی از هیجانات شناور است. گیش همیشه این جور لحظه‌ها واکنش‌های خلاف قاعده معمول از خود نشان می‌دهد، مثل لبخند کوچکی که از سر بیچارگی می‌زند. او در فیلم دیگرش The muske teers of pig alley (1915) یک بچه خیابانی خشن و مغرور است و مدام انگشتانش را به شکل چنگال خم می‌کند.
اما در فیلم The batt of elder Bush Gulch (1934) او برای اولین بار این شانس را پیدا می‌کند که نقش کسی را بازی کند که در حال دیوانه شدن است. گیش دست‌هایش را در هوا حرکت داده و گهواره یی خیالی را تاب می‌دهد. چشم‌هایش را به سرعت به اطراف می‌چرخاند و همه اینها را بسیار خوب انجام می‌دهد. او در این فیلم بهتر از آنچه تاکنون بوده، ظاهر می‌شود. بازی گیش به اندازه دوستش مری پیکفورد، تهاجمی ‌و پرخاشگرانه نیست، احساسات او صاف و زلالند و از یک نوع خلوص سرچشمه می‌گیرند. پس از این فیلم گیش خود را برای بازی در فیلم حماسی «تولد یک ملت» آماده می‌کند. این فیلم نقطه عطفی در تاریخ سینما محسوب می‌شود. اما این موقعیت برای گیش و بازی در این فیلم خیلی بهتر از گرتا گاربو است که در همان زمان دوره کاری خودش را با فیلم Trumph of the will (1934) شروع کرده بود. بازی گیش در تولد یک ملت سرشار از نوعی شرم زنانه و حسابگری غیرجذاب است که قطعاً از دید گریفیث پنهان نمانده است. او ضعف و خجالت خود را به طریقی استادانه نشان می‌دهد. گیش در یک صحنه از فیلم به یادماندنی است، وقتی برادرانش به جنگ می‌روند او در بدرقه آنها خود را شجاع نشان داده و حرکاتش جوری است که مثلاً تفنگی در دست دارد و به آنها می‌گوید؛ «به دشمن شلیک کنید و به خانه برگردید.» وقتی آنها می‌روند با دستش دهانش را می‌پوشاند و احساس ناامیدی می‌کند. در این صحنه او بازی قابل لمسی از خود ارائه می‌دهد. گیش پس از فیلم تولد یک ملت در فیلم تاثیرگذار «تعصب» (1916) بازی می‌کند؛ فیلمی ‌که درباره جنگ جهانی اول است. پس از آن گریفیث فیلم «قلب دنیا» (1918) را می‌سازد. گریفیث به رغم اینکه در عنوان فیلم صلح را تبلیغ می‌کند، با ساختن صحنه‌های شورانگیز جنگ، به نوعی دروغ می‌گوید. گیش در این فیلم وارد قلمرو مری پیکفورد می‌شود. او موهایی مجعد دارد و (مدام) صورت مادرش را غرق نیم دوجین بوسه می‌کند. گریفیث همیشه می‌خواست زنان فیلمش انرژی خود را با جست و خیزهای سنجاب وار در فیلم نشان دهند. گیش از این فرم بازی خسته شده بود و به گریفیث شکایت می‌کرد، اما در نهایت توضیحات ناکافی گریفیث را که می‌گفت می‌خواهد گیش با دیگر بازیگران متفاوت باشد، می‌پذیرفت. در فیلم قلب دنیا وقتی پدر گیش می‌میرد، گیش واکنش‌های غریبی از خود نشان می‌دهد؛ او به سمت آسمان جیغ می‌زند و ناگهان آرام می‌شود، سپس چشم‌هایش را به اطراف می‌چرخاند.
 
این حرکات اغراق آمیز بسیار سریع تغییر می‌کنند، وقتی گیش به خلوت خود می‌رود به شدت احساس فرسودگی می‌کند. او در حالی که دامن بلند نامزدی اش روی زمین کشیده می‌شود مثل مری تیرون در شهر نابود شده راه می‌رود غمری تیرون کاراکتر نمایش مشهوری است که معتاد به مرفین بود و حین راه رفتن ناگهان به جسد نامزدش می‌رسد. در کنار جسد می‌نشیند و سرش را روی آن می‌گذارد. گیش در این صحنه مهارت زیادی در بازی از خود نشان می‌دهد. گریفیث این صحنه را در لانگ شات گرفت تا امکان هر نوع احساسات گرایی افراطی از بین برود و این زوج خلوت خود را داشته باشند. در این فیلم صحنه یی وجود دارد که گیش به وسیله مردانی قوی هیکل شلاق زده می‌شود. سادیسم گریفیث در این صحنه‌ها خودش را نشان می‌دهد. وقتی لیلیان گیش پس از بازی در این صحنه به خانه برگشت، مادرش جای شلاق‌ها را در پشت دخترش دید اما لیلیان با خودش عهد کرده بود راجع به این موضوع چیزی نگوید. پس از آن گریفیث دو فیلم ملایم تر با حضور گیش ساخت؛ یکی فیلم A Romance of happy valley بود که گیش در آن نقش جنی فراموشکار را داشت و تلاش می‌کرد با بی‌هارون (شوهرش) خانه شان را ترک نکند و فیلم بعدی سوزی خوش قلب بود که او همین نقش را کامل تر بازی کرد. در این فیلم گیش وقتی نامزدش را با دیگری (بتینا) می‌بیند چشم‌هایش را می‌بندد، انگار وقتی چشم‌هایش را باز کند همه چیز عوض شده است و این حرکت غریبی در بازیگری است. در صحنه دیگر وقتی بتینا خواب است، گیش او را با حالتی شیطانی نگاه می‌کند و می‌خواهد با مشت به او بکوبد، اما یکباره احساسات او نرم می‌شود. این تصویر جذاب و قابل لمس بیان کننده عقیده یی مسیحی مبنی بر دوست داشتن دشمن است. این فیلم بهترین فیلم گیش به کارگردانی گریفیث است ولی اینکه چرا به صورت دی وی دی موجود نیست تبدیل به رازی شده است. هر چند سوزی خیلی شناخته شده نیست اما فیلم بعدی گریفیث «شکوفه‌های پژمرده» (1919) به اندازه «تولد یک ملت» مشهور است. گریفیث در این فیلم گیش را به صورت دختر کوچکی که مدام به وسیله پدر بوکسورش کتک می‌خورد، تجسم می‌کند (بتلینگ بارونز که دونالد گریس نقش اش را بازی می‌کند). این فیلم لبریز از لحظه برجسته در بازیگری گیش است مثل تلاش رقت انگیزی که برای خندیدن می‌کند (با دست گوشه لب‌هایش را بالا می‌دهد که به نظر خنده بیاید) یا صحنه یی که گیش به طور کابوس وار دور کمد در اتاق خواب می‌چرخد در حالی که پدرش می‌خواهد در را بشکند تا وارد اتاق شود. گیش قادر بود به روش‌های مختلفی بروز ترس در چشمان و گشاد کردن چشم را نشان دهد و جوری این صحنه را بازی می‌کند که انگار التماس کودکان مورد سوء استفاده در دنیا را نشان می‌دهد. از نظر بازیگری دقت موجود در این صحنه به شدت شبیه «بازجوی بزرگ» در فیلم «برادران کارامازوف» است. گیش در سال 1919 در فیلم Greatest Question (بزرگ ترین سوال) بازی کرد و پس از آن در سال 1920 در راهی به سوی شرق ایفای نقش کرد. این فیلم دو صحنه مشهور دارد؛ اول مرگ فرزندش و بعدی سکانس معروف طولانی است که گیش در یخ‌ها گیر می‌کند. در اولی واکنش گیش به صورت جیغی بی صدا است و در سکانس یخ‌ها او سرسپردگی بیش از حد مازوخیستی خود را به هنر نشان می‌دهد. در انتها وقتی یخ و برف صورت گیش را پوشانده است گریفیث به صورت کلوزآپ (نمای بسته) از او تصویر گرفته است و صورت گیش که ترکیبی از پیرزن و دختر جوان است در کادر دیده می‌شود. فیلم آخر او با گریفیث فیلم «یتیمان توفان» (1922) بود که گیش و خواهرش دوروتی را به دوران انقلاب فرانسه می‌برد. در طول سال‌ها من تلاش کردم بفهمم نویسندگان قدیمی ‌چه چیزی در آثار دی دبلیو گریفیث دیده بودند. بعضی از بهترین منتقدان از «جیمز آگی» تا «پائولین کال» با احساسات فراوانی فیلم‌های او را می‌ستودند. در اکثر این نقدها، تلاش ثابتی برای پرهیز از دیده شدن آنچه به صورت واقعی روی صحنه وجود داشت، دیده می‌شد و اغلب روی ایده گریفیث که گیش تبلور آن بود تمرکز می‌کردند. حتی امروزه تکنیک‌های گریفیث کاملاً استاندارد است و نقطه دید او را نشان می‌دهد و البته این به معنای تقدیس او نیست. او ذهنی قدیمی‌ داشت و آرامش طلبی اش در تناقض با نفرت و ترس او از دیگران و ترسیم صحنه‌هایی بود که احساس مورمور در بدن ایجاد می‌کرد. فیلم بعدی گیش با نام Remola(1924) هر چند کمی ‌ضعیف تر از رمان جرج الیوت (که فیلم از روی آن نوشته شده است) است اما فیلمی‌دلپذیر است.
 
گیش سه فیلم بزرگ زندگی خود را با کمپانی MGM کار کرد؛ فیلم‌های La boheme (1925)، داغ ننگ و باد. در فیلم La boheme به کارگردانی کینگ ویدور زیبایی اثیری گیش بیشتر از همیشه به چشم می‌آید. او در نقش می‌می ‌در یک بنگاه رهنی کار می‌کند و دختری مغرور و مشکل پسند است. صحنه مرگ گیش در این فیلم بسیار واقعی از کار درآمده است و شباهت زیادی به فیلم‌های ترسناک دارد. گیش چندین روز بی آب و غذا مانده و دهانش را با پارچه نخی کتان پر کرده اند، چشم‌هایش سیاه و فرورفته و تلاش او برای زنده ماندن از حرکات صورتش پیدا است. او شروع به تکان‌های شدید می‌کند تا بی حال می‌افتد. این صحنه به اندازه سکانس مرگ گیش در فیلم شکوفه‌های پژمرده تاثیرگذار است اما این فیلم بهتری است. در فیلم داغ ننگ کارگردان سوئدی ویکتور شستروم سبب می‌شود گیش اوج هنر بازیگری خود را به نمایش بگذارد. این فیلم اقتباس کوتاه شده یی از رمان ‌هاثورن است که ویژگی‌ها و قابلیت‌های منحصر به فرد خودش را دارد. در داغ ننگ آن خجالت مصنوعی گیش که گریفیث را عصبانی می‌کرد جای خود را به یک جور اصالت و جذابیت دوبعدی زنانه داده است. گیش با طنازی در نقش هستر پرینه به چشم می‌آید. کارگردان روی بهترین ویژگی‌های گیش تاکید می‌کند؛ ویژگی‌هایی مثل قدبلندی و باشکوه بودن او و موهای بلندی که تا کمرش می‌رسد و وقتی او به پرنده دست آموزش نگاه می‌کند موهای او به اطراف پخش می‌شود و این یک نشانه تصویری است که شور و عشق به زندگی را در وجود او تداعی می‌کند و البته این چیزی نیست که در یک دهکده متعصبان مذهب پروتستان قابل تحمل باشد. او را برای تنبیه به خاطر رفتارهای شاد و زنده دلانه در روزهای سبت (شنبه و یکشنبه) در یک انبار زندانی می‌کنند و...
 
فیلم بعدی تحلیلی بی پروایانه از خودپرستی ذاتی گیش و بی رحمی‌ طبیعت مادرانه او را به نمایش می‌گذارد. این فیلم شبیه فیلم پرندگان هیچکاک است. گیش در این فیلم نقش زنی را بازی می‌کند که به ازدواج اجباری با مردی خوش تیپ به نام شای (با بازی لارنس‌ هانسون) تن می‌دهد. این فیلم اوج هنر گیش در دوره صامت سینما است. فیلم‌های صامت قالب خاصی می‌طلبد و گیش این را می‌داند و بنای هنر بازیگری را در قرن 20 پایه گذاری می‌کند. او بازی روی صحنه را ادامه داد و وارد تلویزیون شد و با شهرت بسیار نمایش Trip to Bountiful (1953) را در نقش «کری واتز» بازی کرد. کری واتز پیرزن غمگینی بود که می‌خواست پیش از مرگ، زادگاهش را ببیند. آخرین فیلم بزرگ و مهمی‌که گیش در آن بازی داشت فیلم شب شکارچی، شاهکار اسرارآمیزی به کارگردانی چارلز لافتون بود. او در نقش راشل کوپر زن پیری ظاهر شد که دو بچه را سرپرستی می‌کرد و در مقابل موعظه‌های شیطانی رابرت میچم حافظ آنها بود. گیش در این فیلم بدون هیچ تلاشی به سرشت انسانی تجسم می‌بخشید. گیش هرگز ازدواج نکرد و چیز زیادی از زندگی واقعی او نمی‌دانیم. تنها در اتوبیوگرافی او آمده است که او با گریفیث روابطی دوستانه و کاری داشت. گیش می‌گوید؛ «زن‌ها برای رفتار بی قاعده و غیراخلاقی ساخته نشده اند و اگر تو رفتاری بی قاعده داشته باشی، به زودی به سرنوشت بدی دچار خواهی شد.»
هنر گیش با ایفای بعضی از نقش‌های آخرش آسیب دید مثل بازی در فیلم The cobweb به کارگردانی وینسنت مینلی که در یک آسایشگاه مسلولین می‌گذشت.
و همچنین فیلم دیگری به نام «آزادی شیرین» (1986) که گیش در آن نقشی کمدی داشت. پس از این دو، گیش در فیلم «نابخشوده» (1960) به کارگردانی جان هیوستون بازی کرد که هیوستون از او در نقش زنی لرزان و اهانت دیده استفاده کرد. در سال 1978 وقتی رابرت آلتمن شروع به ساخت فیلم «نامزدی» کرد گیش زنی پیر و خسته از زندگی بود و وقتی قرار شد در فیلم بازی کند خدا را شکر کرد که در تمام مراحل زندگی اش به او کمک کرده است.
 
او در 94 سالگی آخرین نقش زندگی اش را در فیلم وال‌های ماه آگوست در سال 1987 بازی کرد. نقشی آرام و بی اتفاق که در آن با بت دیویس همبازی شده بود و کار طاقت فرسایی در دوره پیری بود. بازی گیش نشان می‌داد او زمان چندانی ندارد. در بهترین صحنه فیلم او جرعه یی از یک نوشیدنی می‌خورد و با خاطرات مرگ شوهرش وداع می‌کند و چشمانش مثل همیشه تمام احساسش را منعکس می‌کنند. او در فیلم‌هایش خود را از گریفیث جدا کرد اما در زندگی واقعی متاسفانه هرگز این طور نبود و تا پایان عمر از هواداران گریفیث بود. او برای گیش خدای روی زمین بود. اتوبیوگرافی گیش با نام «فیلم‌ها، آقای گریفیث و من» به قدر کافی می‌تواند ما را متقاعد کند که گریفیث موجودی دوست داشتنی و باروح بود هر چند مرد گمراهی بود. گیش در نوشتن از مرگ گریفیث او را با مسیح و گاندی مقایسه می‌کند. چیزهایی که گیش از گریفیث به یاد می‌آورد گاه آزاردهنده است مثل پیشنهاد گریفیث که به او می‌گوید او باید به حیوانات نگاه کند و از آنها یاد بگیرد حرکات بدنش در بازیگری چگونه باشد. گریفیث به او می‌گفت؛ به آن سگ نگاه کن، بالا و پایین می‌پرد و برای صاحبش پارس می‌کند. کاش بازیگران من می‌توانستند آنقدر بیان رسایی داشته باشند، این گفته‌ها تاثیر بدی روی کار کردن گیش و گریفیث گذاشت. بعدها مجموعه یی از عکس‌های آنها در کتابی دیده شد که در آنها گیش عاشقانه به لنز دوربین گریفیث خیره شده بود.
 
گردآوری: گوره فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: etemaad.ir
 
مطالب پیشنهادی:
پری مهربان هالیوود+گزارش تصویری
گرگوری پک: قهرمان نیکوکار+گزارش تصویری
زنی که در تاریخ سینمای جهان خوش درخشید
همفری بوگارت اسطوره سینمای جهان
سعی كنید آلیس بلانش را فراموش کنید