راسل کرو
پالین کیل- منتقد فقید سینما- مدتی قبل از مرگش «گلادیاتو» را دید و بیش از همه چیز ار راسل کرو انتقاد کرد: «نمی‌دانم این گردن کلفت نخراشیده چی داشت که...
 
مردانه بتاز
«راسل کرو» این روز‌ها با«رابین هود» ریدلی اسکات، روی پرده‌ها دارد هنرنمایی می‌کند. بازیگر گلادیاتور و ذهن زیبا الان در کجای سینمای دنیا ایستاده
بزرگان بازیگری جهان، همگی فارغ از نوع و سبک بازی یک فصل مشترک دارند؛ آن جا که هر یک به شیوه خودشان مسیری سخت را می‌پیمایند و یک شبه تازه شدن جایگاهی برایشان ندارد. آل پاچینو برای تامین شهریه مدرسه بازیگری لی استراسبرگ، از دستفروشی تا کنترل بلیت سالن‌های سینما را تجربه می‌کند و تام هنکس با گارسنی و نگهداری از سگ‌های مردم و شرکت همزمان در تست‌های بازیگری بختش را می‌آزماید. اما آن چه این ابر بازیگران را در کوران زندگی آبدیده کرده صرفا تحمل بعضی مشکلات نبوده است؛ بازیگر در ایفای هر نقش چیزی از خود به همراه می‌آورد و رنگی حاصل از همه تجربه‌های شخصی اش به آن می‌زند. آن چه روی پرده می‌آید تنها حضور فیزیکی یا معنایی بازیگر نیست بلکه مجموعه عظیمی است از همه وجود زندگی و تجربیات او که در کپسول فشرده آن شخصیت نوعی ریخته شده است و ما شانس آن را داریم که بخشی بسیار ناچیز از آن را ببینیم ... و راسل کرو یکی از آن‌هاست.
یک بازیگر/ستاره که جلوه بازیگریش به هیچ وجه کمتر از ستارگی اش نیست. در حقیقت ‌آن چه را او در زمانی کوتاه از نقش‌های فرعی در «محرمانه لوس آنجلس» و «insider» به شمایل یک ستاره در «گلادیاتور» رساند، قدرت بازیگریش بود و نه بالعکس. البته رسیدن به اوج برای او همچون پاچینو و هنکس پر دست انداز نبود. درخشیدن در یکی از اپیزودهای سریال «گروه امداد» (که از تلویزیون خودمان هم پخش شد) سکوی پرتابی بود که این بازیگر استرالیایی را مثل دیگر هموطنانش (نیکول کیدمن، هیو جکمن، هیث لجر، نائومی واتس و..) به قلب تپنده سینمای جهان برد؛ ‌هالیوود.
 
جادوی کاریزما؛ اصالت هنر
پالین کیل- منتقد فقید سینما- مدتی قبل از مرگش «گلادیاتو» را دید و بیش از همه چیز از راسل کرو انتقاد کرد: «نمی‌دانم این گردن کلفت نخراشیده چی داشت که نقش یک سردار رومی را به او داده‌اند» (نقل به مضمون) اما شاید اگر کیل زنده می‌ماند و ماحصل کارنامه ده ساله کرو را می‌دید این واژه‌های عجیب را برای بازیگر نمونه قرن بیست و یکمی ما به کار نمی‌برد. البته گلادیاتور راسل کرو شبیه به هیچ کدام از شمایل‌های کلاسیک مثل چارلتون هستن، استیفن بوید، گرگ داگلاس، پیتر اوتول و... نبود، همچنان که خود فیلم فرسنگ‌ها از الگوی قراردادی ژانر اپیک (حماسه پرداز) فاصله داشت. پیچیدگی‌ها، تناقض‌ها و موقعیت تراژیک ماکسیموس با چهره مصمم اما درهم شکسته و صدای رسا و مردانه ای که از درون می‌شکند، همخوانی عجیبی دارد.
ماکسیموس، اسپارتاکوس برده نیست؛ اسپارتاکوس را همه می‌ستایند و پیروانش همه فریاد می‌زنند «منم اسپارتاکوس». ماکسیموس اما یک قهرمان ملی بوده که حالا باید در عین عزت نفس، تنها برای بقا در میدان کولوسیوم بجنگد. کرو با درک این ظهور و سقوط محتوم، پرتره ای خلق می‌کند که هیچ شباهتی به قهرمانان تیپیکال دهه‌های پیشین ندارد. جذابیت او، جذابیت صرف چهره و اندام نبوده و نیست؛ جذابیت او از جادویی می‌آید که بازیگران بزرگ با ورود به صحنه، تماشاگرانشان را با آن مسحور می‌کنند. مقایسه راسل کرو در «گلادیاتور» با برد پیت «تروی» و کالین فارل «اسکندر» به خودی خود بازگو کننده تفاوت‌هاست.

متد اکتینگ، از تکنیک تا جوهر
الیا کازان، لی استراسبرگ و استلا آدلر فکرش را هم نمی‌کردند که کارگاه بازیگریشان، «اکتوز استودیو» موجی را ایجاد کند که در سال‌های بعد، اصول و تعلیماتش معیاری برای سنجش قدرت بازیگری باشد.
از مارلون براندو، پل نیومن و لی جی کاب تا نسل میانی رابرت دنیرو و آل پاچینو و جدیدی‌ها (جانی دپ، نیکلاس کیج) تاریخی 60 ساله از خلاقیت مطلق پیش روی ماست. آن چا بازیگران متد را از دیگران متمایز می‌کند، البته تنها تکنیک‌های متداول این سبک نیست؛ (در متد اکتینگ، بازیگر سعی می‌کند خودش را به نقش نزدیک کند نه نقش را به خودش) همه این شگردها و تمهید‌ها بدون چیزی به نام «آن» بازیگری جلوه ای پیدا نمی‌کند.
راسل کرو در ایفای بعضی نقش‌هایش به ویژه در دو فیلم «یک ذهن زیبا» و «مرد سیندرلایی» بازیگری «اکتوز استودیویی» است اما قالب‌های سبک را به قواره خود در می‌آورد و چیزی را از خود به نقش می‌افزاید؛ آن چنان که در پایان می‌گوییم «این جان نش راسل کرو بود» و یا این که باورمی‌کنیم هر کدام از ما می‌توانیم یک مرد سیندرلایی باشیم.
سال‌ها پیش تر از آن نیز، شخصیت معلول «بیداری‌ها» و جیک لاموتای «گاو خشمگین» را از رابرت دنیرو دیده و باور کرده بودیم. کرو و دنیرو از دو مسیر به یک نتیجه می‌رسند؛ یک جور باور پذیری رشک بر انگیز که از تلفیق فن و هنر به دست می‌آید و «آن».
 
فراز‌ها و فرود‌ها؛ معادله چند مجهولی
خط سیر بازیگران در سینمای مستقل یا ‌هالیوود، مسیری همیشه در اوج نیست. تام هنکس سال‌هاست که از سال‌های اوج فاصله گرفته و نیکلاس کیج فعلا مشغول شمردن پول‌هاست. رابرت دنیرو، چپ و راست در فیلم‌های بی‌ارزش بازی می‌کند و آل پاچینو کم فروغ تر از همیشه شده. راسل کرو هم داستانی مشابه دارد. از سال‌های طلایی 2005 -2000 او را کمتر در آثاری متفاوت و بحث بر انگیز دیده ایم.
فیلم‌هایی که او در این دوره بازی کرده، البته به کل ضعیف و پیش پا افتاده نیستند اما خب، انتظار تماشاگر علاقه‌مند به یکی از معدود بازیگرانی که روشنایی فانوس خیال را زنده نگه داشته، چیز دیگری است؛ هر چند متوجه هستیم که بازیگری حرفه ای هم به هر حال اقتضائات خودش را دارد. همچنان که مارلون براندو پس از «بارانداز»، 18 سال تمام در آثاری نه چندان در خور بازی کرد تا نوبت به «پدرخوانده» برسد.
از آن سو رابرت دنیرو از «مخمصه» (1995) به این طرف در حسرت یک نقش چالش‌برانگیز دست و پا می‌زند. این چند سال فترت را می‌توان زمان استراحت دونده ای دانست که دارد برای اوجی دیگر دور خیز می‌کند. «رابین هود» شاید طلیعه این فراز دوباره باشد.

فیلم‌های مطرح
محرمانه لس آنجلس (کرتیس هنسن، 1997)
فیلم، بهشت لس آنجلس را در بستر جنایت پیچیده در زرق و برق‌ هالیوود، جهنمی تصویر می‌کند؛ یک فیلم نوآر پست مدرن که به خلاف قاعده خیابان‌های باران زده و ته مایه‌های سیاه و سفید ندارد. راسل کرو در این اثر و در اولین حضور جدی اش در‌ هالیوود، نقشی مکمل اما تعیین کننده دارد. خشونت پنهان و روحیه برون گرای شخصیت پیچیده «باد وایت» گویی انگ شخصیت واقعی کرو در زندگی شخصی‌اش هم هست. منتقدان کار او را با جیمز کاگنی و همفری بوگارت در نوآرهای کلاسیک مقایسه کردند و از آن پس بود که درهای بهشت به روی او باز شد.
 
گلادیاتور (ریدلی اسکات، 2000)
آغاز دوباره ژانر حماسه پردازانه تاریخی، آغاز دوباره اسکات و به رسمیت شناخته شدن از سوی مخاطب جهانی و شروعی واقعی برای بازیگری که پس از بازی در دو فیلم نسبتا مهم به ستاره ای محبوب تبدیل می‌شود. اسکات با تاثیر از همه کلاسیک‌های جاودانه دهه‌های 60 و 50 نظیر «بن هور» و «اسپارتاکوس» در آغاز قرن بیست و یکم هم ژانر «شمشیر و صندل» را احیا کرد و همچنین در سال‌های بعد به یک کالت (فیلم /الگو) بدل شد. اما راسل کرو در بازی خود از هیچ کدام از ستاره‌های آن فیلم‌هاـ با وجود همه ارزشهای احتمالی ـ تاثیر نگرفته بود. در واقع از گلادیاتور است که سنت صلابت مردانه راسل کرو آغاز می‌شود.

یک ذهن زیبا (ران ‌هاوارد،‌2001)
یکی از آن نقش‌های رویایی برای بازیگرانی که از چالش نمی‌ترسند. دنیای آدم‌های معلول، اسکیزوفرنیک یا درگیر مشکلات روانی خاص و البته نوابغ، همیشه عرصه ای جذاب برای جلوه غول‌های بازیگری بوده؛ مارلون براندو در «مردان»، داستین ‌هافمن در «رین من» و ... نمونه‌های برجسته ای هستند که اتفاقا بیشتر اوقات، آکادمی اسکار با جایزه از آن‌ها استقبال کرده است. اما راسل کرو، جان نش را راسل کرویی بازی می‌کند؛ شکنندگی در عین صلابت، اوج بازی کرو، صحنه‌های عجز و استیصال او مقابل آن اشباح مالیخولیایی است.
 
مرد سیندرلایی (ران ‌هاروارد،‌ 2005)
جلوه آسیب پذیری مردانه، اینکه مرد باشی، مردانه مبارزه کنی، مردانه شکست بخوری و حتی پیروزی سیندرلایی انتهایی‌ات هم از جنس و حال و هوای مردانه باشد. اوج بازی او، صحنه مبارزه پایانی است. آن جا که تماشاگر فیلم، نیم خیز و هیجان زده، خود به یک جیم برادک تبیدل می‌شود. ضربات او را ما می‌نوازیم و از هر مشتی که می‌خورد، ما دردمان می‌گیرد. جاودانگی این صحنه مدیون بازیگرش و همچنین کارگردانی بی نقص ران‌ هاوارد و تدوین خلاقانه اش است.

گنگستر آمریکایی (ریدلی اسکات، 2007)
رویارویی کرو و دنزل واشنگتن چندان به نفع کرو تمام نشد. او پیش از این هم در virtuosity (1995) با واشنگتن همبازی بود و در 2002 اسکار را به او باخته بود. در «گنگستر آمریکایی» اما نقش فرانک لوکاس گنگستر گوس سبقت را از کارآگاه ریچی رابرتز می‌رباید. در واقع این نبردی میان نقش‌هاست و نه لزوما توانایی‌های بازیگری، کرو با شرط پر رنگ شدن شخصیت،‌ نقش را پذیرفت اما ماحصل کار برای او اعتباری مضاعف نداشت.
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: هفته نامه همشهری جوان/ شماره 265/ مهران آرین
بازنشر اختصاصی سیمرغ
 
مطالب پیشنهادی:
 عکس‌های فیلم رابین هود
 10 رابین‌ هود برتر روی پرده سینما
راسل کرو؛ بازیگر چند منظوره!
بهترین «آدم بد»های سینما!!
مت دیمون بزرگمرد كوچك!