نوستالژی فقط این نیست كه یك خاطره، یك موضوع، یك ترانه یا یك فیلم و شخصیت را در سالهای خیلی دور به یاد بیاوریم. نوستالژی میتواند خیلی نزدیكتر از این باشد؛ شاید اتفاقی و ماجرایی در همین 15 تا 20 سال پیش. سریالی چون قصههای تابهتا یا همان زیزیگولوی معروف را با آن امیرآقای جمالی به یاد بیاورید، سریالی چون خانه ما را با آن نوجوان بازیگوش به نام پویا به یاد بیاورید، سریالی چون تولدی دیگر را با آن بازیگر خردسالش در نقش سهیل به یاد بیاورید، آن دختربچه سروزباندار را در برنامه عموپورنگ و. . . بله، اینها همه میتوانند نوستالژی باشند برای كسانی كه خاطرههایشان خیلی هم دور نیست و با این سریالها و شخصیتها به خوبی آشنایی دارند.
مانی نوری، مهران ضیغمی و فاطیما بهارمست همان بازیگران خردسال و نوجوانی هستند كه نقشهای گذشتهشان حالا برای یك نسل حكم نوستالژی را دارد و اتفاقا در ذهن همه ماندگار شدند. هر سه نفرشان از سن خیلی كم و حدود شش، هفت سالگی به كارهای هنری و بازیگری پرداختند و امروز هركدام برای خودشان یك بازیگر جوان و پرتجربه هستند حتی تجربههای تئاتری مختلفی دارند كه در نوع خود بسیار جالب است. حالا این جوانها در سریال آخرین بازی گردهم آمدهاند و یكبار دیگر هنر خود را در این زمینه به رخ میكشند.
این سه نفر نهتنها بازیگری را از كودكی تجربه كردهاند و عاشق آن هستند بلكه آن را به صورت آكادمیك نیز دنبال كرده و به نوعی در یك رشته هنری تحصیل كرده یا مشغول تحصیل هستند. این نشان میدهد كه دغدغه آنها صرفا دیده شدن و شهرت ظاهری در این صنعت نیست بلكه دوست دارند در حرفهشان به صورت علمی و آكادمیك قدم بردارند و اصول اصلی این كار را درست و اساسی درك كنند.
مانی نوری: از زیزیگولو تا قباد بارسلونا
در اوج شهرت رفتم!
مانی خیلی زود به یك ستاره بازیگری تبدیل شد. در حالی كه تنها 16-17 سال بیشتر نداشت در بیش از 20 سریال و فیلم سینمایی بازی كرده بود و در بسیاری از آنها نقشهای كلیدی را برعهده داشت. از زمانیكه در نقش امیرآقای جمالی در سریال پرمخاطب قصههای تابهتا بازی كرد، مشخص بود كه استعدادی قابل توجه در این عرصه دارد و خیلی زود به یك چهره پركار تبدیل شد. سریالهای پرمخاطب دیگری چون خانه ما، هتل، تهران11، داستانهای نوروز، جزیره جادو و. . . در كنار فیلمهای سینمایی پرفروشی چون مربای شیرین، عزیزم من كوك نیستم، تلفن و فرار از حیات و كسب جوایز متعدد از مانی نوری یك نوجوان محبوب و معروف ساخت.
او این شهرت را به یكباره رها كرد و برای ادامه تحصیل راهی كانادا شد تا بتواند استعدادش را با علم این رشته عجین كند و به یك حرفهای در این عرصه تبدیل شود. مانی كه در حال تحصیل در مقطع دكترای رشته هنر، ادبیات و فلسفه است بعد از اینكه در برخی از رفتوآمدهایش به ایران در چندكار ایفای نقش كرده بود، در بازگشت خود با صداپیشگی در نقش مشكی در شهر موشهای2 نشان داد كه آمده تا بار دیگر خودش را ثابت كند. سریال آخرین بازی و باز هم حضور او در نقش محوری حاكی از این است كه هنوز هم فیلمسازان ما استعداد او را فراموش نكردهاند. او قصد ماندن دارد و منتظر است تا اتفاقهای تازهای را رقم بزند.
فرار از لودگی برای خنداندن
در سریال «آخرینبازی» سعی كردیم طنز جدیدی را ارائه دهیم و كاراكتری را با جانبخشی تازهای رو كنیم. میخواستیم شیرینی خودش را در حد مطلوب و به شكلی معقول داشته باشد. من خودم شخصا استفاده از لودگی و دلقكبازی را برای خنداندن مردم دوست ندارم. ترجیح میدهم مردم از این كاراكتر خوششان بیاید تا اینكه بخواهم با آن شكل مسخرهبازیها بخندانمشان. این انتخاب و اعتقاد من است.
ماجرای یك متوهم غیرتی
شخصیت «قباد» در «آخرین بازی» چند ویژگی جالب دارد؛ او توهمی است، غیرتی و حتی دچار دوگانگی شخصیت است اما با همین ویژگیها در جامعهای وارد میشود كه پر از آدمهایی است كه تنها دنبال منافع خودشان هستند. او میخواهد در این وضعیت خودش را بالا بكشد. خودم معتقدم كاراكتر مستعد این بود كه در داستان، موقعیتهای متنوع دیگری هم برایش پیش بیاید كه خب نشد. او میخواهد به چیزهایی برسد كه لیاقتش را ندارد.
پسری با ۸۰ كیلو وزن و شكم برآمده، میخواهد در بارسلونا بازی كند و فكر هم میكند حقش است كه برود. این در جامعه هم وجود دارد و تیپسازی نیست. نگاه كنید در جامعه جوانهایی هستند كه فقط دوست دارند پشت بهترین اتومبیل بنشینند اما كار نمیكنند یا بدون آنكه تحصیلاتی داشته باشند، میخواهند پست مدیریت بگیرند؛ این هم همان است. حالا كاراكتری كه من بازی كردم ویژگیهای كمیكی هم دارد اما خب كاریكاتور همان واقعیت است.
من یك بازیگرم، نه فوتبالیست!
سریال خیلی به موضوع فوتبال نمیپردازد، من هم آشنایی خاص و دقیقی با زیر و بم این ورزش ندارم. به هر حال فوتبال ورزشی است كه همه آن را دوست دارند. تا حدی پیگیرش هستم اما بیننده حرفهای و پیگیر دوآتشه فوتبال نیستم. این را در پاسخ بعضی دوستان میگویم كه من حتما نباید كارشناس و یك فوتبالشناس باشم كه بتوانم نقش یك فوتبالیست را بازی كنم. من بازیگرم و كارم این است نقشی را كه به من داده شده و آن را پذیرفتهام، ایفا كنم. مگر كسی كه نقش دكتر را بازی میكند، دكتر است؟
اولین واكنش دوستداشتنی
اولین ریاكشنی كه بعد از پخش كار «آخرین بازی» دیدم٬ واكنش خوبی بود. فردای پخش اولین قسمت سریال، دوستی، من و مادرم را برای صرف صبحانه به هتلی دعوت كرد. برای خودمان نشسته بودیم كه دیدم پیرمردی آمد، مرا بوسید و گفت: «من آمریكا زندگی میكنم. مدتی است برای كاری اینجا آمدهام و در هتل زندگی میكنم. دیشب كارت را در تلویزیون هتل دیدم. چقدر خوب بازی كردی، امیدوارم جایزه بگیری و. . .» خیلی برایم جذاب بود. او كلا هیچكدام از كارهای مرا ندیده بود و اصلا مرا نمیشناخت، فقط گذری كار مرا دیده و خوشش آمده بود.
بهای سنگین بزرگ شدن
در 16 سالگی دیپلم گرفتم و خیلی زود وارد دانشگاه شدم. زمان دانشگاه همه از من بزرگتر بودند. خیلی اذیت میشدم. وقتی با كسی جدی صحبت میكنم به من میگویند به 35 سالهها میخوری. برای مسیری كه طی كردم، بهای سنگینی پرداختم حتی خیلی وقتها تصمیم گرفتم برگردم اما هدفی داشتم كه به خاطرش ایستادگی كردم.
مرز بین سواد و دانش اگر خدا بخواهد به زودی مدرك دكترایم را در كانادا میگیرم. رشته من هنر٬ ادبیات و فلسفه با تخصص سینما و جامعهشناسی است و پروژههایی كه انجام دادم٬ مرتبط با رشتهام بود؛ البته مدرك اصلا مهم نیست. من سواد و دانش را از هم جدا میكنم. آدمهای زیادی را میشناسم كه دیپلم ندارند اما بسیار بادانشتر از من هستند. هنگام انجام پروژههایم به اندازه صدتا مدرك یاد گرفتم. در آن كار كنار هر قشر آدمی بودم تا یاد بگیرم.
درك زودهنگام درد جامعه
راستش من خیلی سریع بزرگ شدم. شاید دلیل اصلیاش هم این بود كه از بچگی با آدمهای بزرگ كار میكردم. فقط پنج ساله بودم كه با فیلم سینمایی «فرار از حیات» كار بازیگری را شروع كردم. زشت یا زیبا، خوب یا بد خیلی زود به درك بعضی مسائل رسیدم و خیلی از دردها را زود لمس كردم. وقتی زود بزرگ میشوی درد كشیدن را خیلی زودتر درك میكنی. یقینا هرقدر هم فراتر از سن بودن در شخصیت من وجود داشته باشد، بدون ورود به بازیگری هیچوقت در 18 سالگی به این مرحله نمیرسیدم. هرچه هم كه جلوتر رفتم این دغدغهها برایم پررنگتر شد. برای من همیشه آبرو و حیثیت افراد خیلی اهمیت دارد ولی متاسفانه در دنیای امروز این مسائل برای مردم خیلی كمرنگتر شده است.
علاقه مشكی به صورتی. . .
اواخر سال 92 به ایران بازگشتم. هم برای اینكه خانوادهام را ببینم و هم برای اینكه استراحتی داشته باشم. برگشت من مصادف شد با ساخت «شهر موشهای2» كه خانم برومند به من خیلی لطف كردند و صداپیشگی «مشكی» را به من سپردند. «شهر موشها» برای من یك فرصت بینظیر بود. جالب این است بعد از سالها دوباره با خانم لیلی رشیدی همكاری میكردم. ایشان مادر خانومی زیزیگولو بود و حالا در «شهر موشها» با اختلاف حدود ۲۰ سال٬ نقش صورتی را میگفت؛ یعنی دختری كه مشكی عاشقش میشود و این برای من بسیار جالب بود.
ناراحتی خیلیها از برگشتن من!
مطمئنم كه خیلیها از برگشتن و كار كردن دوباره من ناراحت هستند حتی میدانم خیلیها ناراحتند كه در شهر موشها صداپیشگی كردم یا در سریالی روتین نقش اول را گرفتهام. بیشتر آدمها جلوی شما بره و پشت سرتان گرگ هستند.
اما به هر حال خبر آن آدمی كه پشت سر شما گرگ میشود٬ به شما میرسد. البته این مسائل باعث نشده كه از برگشت و كار مجدد پشیمان شوم چون اگر قرار باشد نگران حرف و كار دیگران باشم دیگر نمیتوانم زندگی كنم. من راه خودم را میروم. من جای كسی را تنگ نمیكنم و نان كسی را نمیبرم. سعی من این است که به كسی بدی نكنم حالا میخواهد كسی از من خوشش بیاید یا نیاید.
احساس خطر برای هیچ
همه میگویند فلانی در خارج درس خوانده٬ چندتا زبان بلد است و. . . اما كسی نمیپرسد تو چطور به این مرحله رسیدی و چطور در این سن و سال این كارها را كردهای یا اصلا چرا این كار را كردهای و علتش چیست؟ همه گیر دادهاند به زیزیگولو. . . خب، این سطحی نگاه كردن به تلاشهای آدم است. جالب است بازیگری كه حتی بازی مرا ندیده٬ از آمدن من احساس خطر میكند. شاید بازی من اصلا بد باشد و آن وقت متوجه شوی من اصلا خطری برایت ندارم.
به قصد ادامه دادن و ماندن
میخواهم بمانم و مادامی كه بتوانم خوب بازی كنم و انگیزهاش را هم داشته باشم، به بازیگری ادامه میدهم. دلیلم برای نوشتن و ساختن كارهایی كه انجام دادهام این نبود كه بگویم اگر در بازیگری محیط مساعدی برایم نباشد بروم سمت كار دیگری. آن كارها را انجام دادم چون دغدغههایی برای خودم دارم.
یك سری قصههایی دارم كه دوست دارم آنها را بگویم. من در هیچ زمینهای ادعایی ندارم. آن قدری كه استعداد و بضاعتش را داشته باشم٬ ارائه میدهم. ممكن است كسی بگوید فوقالعاده و پر از نبوغ است و ممكن است كسی هم اصلا خوشش نیاید. من این كارها را كردهام چون مسیری است كه دوست دارم در زندگیام بروم.
موفقیت پیوسته و مداوم
اگر بگویم كه من تنها كودك با استعداد آن زمان یعنی 18-17 سال پیش بودم، حرف اشتباهی است. دوستان دیگری بودند كه هم شیرین بودند و هم خیلی خوب بازی میكردند؛ مثلا آقای مهدی باقربیگی بازیگر سریال «قصههای مجید» بسیار شیرین و خوب بازی میكردند ولی بازیگری به این معنا نیست كه شما تنها در یك كار بازی كنید. بازیگر كودك و نوجوان شیرین زیاد داشتیم اما حضور موفق من پیوسته و طولانی بود نه محدود به یكی، دو كار.
خاص بودن جایزههای آن روزها
نباید از خودم تعریف كنم ولی آن زمان من بیش از 10 جایزه گرفتم. جایزههای معتبر و غیرمعتبر، آن زمان مانند امروز نبود كه انواع و اقسام جشنوارههای مختلف وجود داشته باشد. آن زمان وقتی تلویزیون شما را در حال دریافت جایزه نشان میداد، یك اتفاق عجیب و خاص بود؛ مثل امروز نبود كه مثلا سایت فلان به فلان بازیگر جایزه داد یا نشریه فلان به فلان بازیگر جایزه داد.
اهمیت بازیگری بعد از خانه ما
از سریال «خانه ما» به بعد مقوله بازیگری برایم خیلی جدی شد. این سریال چند ماه پیش بازپخش داشت ولی هنوز مردم این سریال را دوست دارند. هنوز هم با من در مورد بازیام در این سریال صحبت میكنند. من نمیگویم فقط من بودم، مگر میشود فقط من بوده باشم. آن عزیزان دیگر كه بودند یا به آنها فرصتی داده نشده یا اینكه ادامه ندادند.
از خیلیها 20 سال جلوتر هستم
در حال حاضر فكر میكنم اگر همین حالا هم كار نكنم، از خیلیها كه دارند كار میكنند ۲۰سال جلوترم. چون اعتبار شما همان اعتبار رزومهتان است نه الزاما تعداد كارهایی كه انجام میدهید. تمام تلاشم را میكنم تا طوری جلو بروم كه پیش خودم خجالتزده نشوم. میخواهم اول خودم راضی باشم و به این فكر نمیكنم كه ممكن است كمكار شوم یا پیشنهادی نباشد. از كسی هم انتظاری ندارم چون این انتظار اگر برآورده نشود آدم را ضعیف میكند.
در اوج شهرت از ایران رفتم
در 12سالگی مشغول بازی در تئاتری بودم كه 50 شب در سالن اصلی تئاترشهر برگزار میشد و بهخاطرش موهایم را رنگ كرده بودم. یادم هست كه در مدرسه مسخرهام میكردند. این را تعریف كردم كه بگویم زمانی كه در 16سالگی یك سوپراستار بودم، این مسائل را رها كردم و رفتم. آن زمان خانوادهام صلاح من را در این دیدند كه برای ادامه تحصیل بروم و یك مانی نوری جدید بازگردم. در شرایطی این عرصه را رها كردم كه از لحاظ دستمزدی، دو برابر كسانی كه از من بزرگتر و باتجربهتر بودند، دستمزد میگرفتم.
همیشه به شما لیبل میزنند!
متاسفانه شما به هر طریقی زندگی كنید یك لیبل به شما میچسبانند. در مورد همكاری با خانم برومند هم لیبلهای زیادی به من زدهاند. خانم برومند آنقدر به من اطمینان دارند كه نقشی را كه ببینند میتوانم اجرا كنم، به من بسپارند. زمانی میتوانیم از اصطلاح پارتیبازی استفاده كنیم كه كاری كه به طرف سپرده میشود، از عهده آن برنیاید و فرصتسوزی كند. به خاطر فیلم «مربای شیرین» جایزه اول سه جشنواره مختلف را به دست آوردم.
بدهی اخلاقی من به خانم برومند
سریال «زیزیگولو» یك نوستالژی است كه با اسم من هم گره خورده، اما من آن را نساختم، بلكه خانم برومند این كار را ساختند. در مورد «شهر موشها2» هم همینطور، اگر من مانی نوری در كار نبودم بازهم این فیلم 13میلیارد فروش خود را داشت. آدم باید با خودش روراست باشد. از اینکه در «شهر موشها2» حضور داشتم هم باعث افتخارم و هم باعث اعتبار من است. بدهی اخلاقی من به ایشان بعد از این كار بیشتر هم شده چون ایشان دوباره مرا در یك كار موفق سهیم كردند.
بازیگری با روحیاتم سازگار نیست
تمام تلاشم در این سالها این بود که كارم را حرفهای انجام دهم. كارهایی هم كه انجام دادم به آنها افتخار نمیكنم و باعث ناراحتی من هم نمیشوند، چون در سن كم و بدون هیچ پشتوانهای شروع كردم. راه من راه كاملا مستقلی است. حتی والدینم در عرصه سینما فعالیت نداشتند كه بخواهند راهی به من نشان دهند. اگر امروز از من بپرسید، میگویم روحیات من خیلی با این عرصه سازگار نیست. منتها كاری است كه انجام دادهام و خدا را شكر تا به حال بازخورد منفی از بازیام نداشتهام. دوست دارم این راه را بروم.
برای بازی پول ندادهام
حسرت مسیری كه آمدم را نمیخورم. این برای هركسی افتخار است كه مسیری را كه طی كرده خالی از هرگونه حسرت باشد. افتخار بزرگی است كه شما حسابی با كسی نداشته باشید. خدایی ناكرده حرف من مبنی بر قدرنشناسی نباشد. من همیشه و همیشه مدیون خانم برومند هستم، ایشان همیشه به من لطفی مادرانه داشتند. زمانی هم كه در ایران نبودم با ایشان در تماس بودم. رابطه من و ایشان بیشتر از اینكه یك رابطه كاری باشد، رابطه احساسی است. اما من با كسی هیچ حسابی ندارم. به كسی پول ندادم تا در فیلمی بازی كنم. با رانت و رابطه در كاری بازی نكردهام.
كلانپروژهای از جنس تحقیق
این روزها روی كلانپروژهام كار میكنم كه شامل كتاب، ویدئو آرت، ویدئوهای مضمونی، عكاسیهای ساختاری، شبهمستند و مستند و بعضی نوشتهها و كارهای تحقیقی خودم است. حین تحصیل در كانادا استادم به من گفت برای اینكه فیلمساز خوبی شوی باید درك درستی از پیرامون خودت داشته باشی.
به همین خاطر تریلوژی «ایران به روایت تصویر»، «بهشت تو، جهنم من» و «برزخ» را آماده كردم. در «ایران به روایت تصویر» همراه با كتاب توضیحی به نام «ما، ما نیستیم» به مقولههای اجتماعی مانند پخش شدن بلوتوثهای خانوادگی و فیلمهای خصوصی پرداختیم. در «بهشت تو، جهنم من» وارد قصههای زندگی مردم شدیم تا دردهای مردم كه بخشی از آنها در همه دنیا وجود دارد را نشان دهیم. نام كتاب توضیحی آن را هم «مردم، مُردم» گذاشتم. در پروژه «برزخ» كه مشغول كامل شدن است به هنر و سینما و بحثهای مرتبط با آن پرداختهایم.
نجات اعدامی در 18 سالگی
كارهای مختلفی را در راستای پروژهام انجام دادم؛ مثلا تلاش كردیم تا بتوانیم چند نفری را از قصاص نجات دهیم كه خدا را شكر این اتفاق افتاد و باعث دلگرمی من شد. از اینكه در 19-18 سالگی توانستم جان انسانی را نجات دهم، خیلی حس و حال خوبی داشتم. در این كارها دوستان نزدیكم خیلی كمكم كردند و حتی بعضیهایشان در كارم نقشهایی را ایفا كردند. بعضی دوستان هنرمند و بازیگر هم لطف كردند در كار حضور پیدا كردند. برای همه عجیب بود كه دارم چه كاری انجام میدهم.
اخلاقیات فراموششده زندگی
حدود هفت سال ایران نبودم ولی در این فاصله میرفتم و میآمدم. احساسم این است كه ما از نظر فرهنگی و اخلاقی بهتر نشدهایم. خیلی چیزها عوض شده است. امیدوارم كه بتوانیم یكسری اخلاقیات از بین رفته و فراموش شده را برگردانیم؛ یعنی به روزهایی برگردیم كه اگر بلوتوث یا عكسی خصوصی از هنرمندی پخش شد به خودمان اجازه ندهیم آن را نگاه كنیم. وقتی این كار را میكنید، انگار دارید حق را به آن آدم متجاوزی میدهید كه آن تصویر را پخش كرده نه آن كسی كه به او ظلم شده. این اصلا چیز خوبی نیست و باید جلوی آن بایستیم.
گردآوری : گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع : مجله زندگی ایده آل