فیلم شهر گناه شهری به رنگ خونریزی یا شهوت
فیلم سین سیتی sin city یکی از فیلم های خاص و متفاوت است که قصد داریم نگاهی بکنیم به این فیلم خاص.

نگاهی به فیلم سین سیتی

احتمالا مهم ترین وجه مضمونی فیلم کالت رابرت رودریگز نه اشاره به «گناه» در نام شهر و فیلم بلکه جا به جایی مفهوم خیر و شر است. آنچه در «باسین سیتی» ملقب به «سین سیتی sin city» (شهر گناه) رخ داده، آن است که مرزبندی اخلاقی و عرفی میان آدم خوب ها و آدم بدها کاملا به هم ریخته است. قهرمانان فیلم مارو یک روانی آدمکش (میکی رورک)، دویات یک قاتل تغییر چهره داده (کلایو اوون) و هارتیگان یک پلیس متهم به قتل (بروس ویلیس) و البته فاحشه های الد تان هستند و در مقابل، یک سناتور و پسر منحرف و برادرش که اسقف شهر است، یک پلیس قهرمان جامعه و دار و دسته اش سیاه ترین و پست ترین شخصیت ها هستند.
 
درواقع آنچه به عنوان گناه اصلی در شهر گناه پررنگ می شود، در نهایت جنبه اجتماعی آن است. گناهکاران اصلی در مصدر امور قرار گرفته اند و با فساد و تهدید و رشوه و قتل و زد و بند و زورگویی بر دیگران حکمرانی می کنند. سایر شخصیت ها هم مصون از خطا و گناه نیستند، اما در نظم به هم ریخته دنیای ساخته شده به دست رابرت رودریگز و فرانک میلر آن ها معصوم ترین شخصیت ها هستند.

وجه دیگر نمایش گناهکاری در فیلم مورد بحث مجازات است. همه گناهکاران باید به مجازات برسند؛ چه کسانی که قطب خیرند و چه آن ها که قطب شر را تشکیل داده اند. راه رستگاری مسدود است. مارو بعد از کشتن کشیش و شاگرد دست آموز آدم خوارش به صندلی الکتریکی بسته می شد.

پلیس فاسد به دست زن های مقیم الد تان old town به قتل می رسد. هارتیگان برای نجات دادن دختر جوان خودکشی می کند و تنها دوایت است که با دسیسه می تواند مافیا را قتل عام کند و زنده بماند. تنها شخصیت صاحب اصول و مصون از خطا ظاهرا هارتیگان است که او هم بر اثر مشکل قلبی به آستانه بازنشستگی می رسد و در آخرین ماموریتش حبس چندساله را به جان می خرد و در نهایت به قیمت جانش فداکاری می کند. در شهر گناه مسیر رستگاری بسته است و قانون جنگل حاکم شده. بکش تا کشته نشوی. بخور تا خورده نشوی. همه گناهکارند چون خودخواسته در جایی حبس شده اند که رهایی و رستگاری در آن جایی ندارد.

مفهوم زنانگی در این شهر سیاه و سفید معنایی جز کامجویی و در معرض استثمار بودن ندارد. زن ها اغلب برده هایی در دست مردانند که حتی توان شورش ندارند و تنها جمع روسپی ها می توانند از خود دفاع کنند. حتی آن ها هم در دام خطرند که دیگرانی آنان را به بند بکشند چون مستقل بودن در شهر گناه تحمل نمی شود. در این دنیای سیاه و سفید، رنگ یا نماد جسمانیت است یا نشانه درنده خویی.

رنگ قرمزی که گاهی روی تصویرهای بی رنگ نقش می بندند، یا خون است یا رنگ شهوت. ساکنان شهر خاکستری فقط می توانند رنگی جز سیاه و سفید بسازند که مرتکب گناه شوند؛ خونریزی یا شهوت. به شکل غریبی فرم و محتوا در فیلم رودریگز درهم آمیخته است.
 
جامعه چنان از جرم و جنایت و فساد اشباع شده که تنها لحظات رنگی را در قالب شکلی از گناه رقم می زند. این شهر، در انتهای جاده ناکجاآباد و در بی زمانی، تصویری نمادین از آخرالزمانی است که به دست ماشین های هوشمند یا زامبی ها و یا بیماری و یا حمله اتمی رقم نمی خورد. خود انسان ها چنان سقوط کرده اند که از تمدن چیزی جز زرق و برق ظاهری باقی نمانده و پایه های زندگی اجتماعی چنان بر اثر نبود اخلاق ویران شده که «گناه» به اسم خاصی لایق چنین جامعه ای تبدیل شده است.
 
و همان طور که در ابتدای یادداشت اشاره شده، این فقط یک اسم نیست؛ لقبی شایسته است برای شهری که در آن خیر و شر در سطحی پست تر از شأن و منزلت انسانی با یکدیگر می جنگند و در نهایت همه فرجامی جز مجازات شدن ندارند چون در نبرد برای بقا در قلب تاریکی مهم نیست که چه کسی برنده است و چه کسی بازنده.


گردآوری : گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع :
هفته نامه کرگدن