اگر به جریانات افشاگرانه علاقمند هستید حتما بخوانید
مردم ما علاقه ای عجیب به افشاگری دارند پس ژورنالیست ها نیز از افشاگری استقبال می کنند.

فرصتی مغتنم برای افشاگری: آخرش مردم می‌مانند با یک فهرست بلند و بالای بدنامی

در همه جای دنیا ژورنالیست‌ها از «افشاگری» استقبال می‌کنند و آن را فرصت مغتنمی می‌دانند تا در سایه‌اش بدرخشند و نام خود را به عنوان خبرنگاری که به جنگ کانون‌های ثروت و قدرت می‌رود سر زبان‌ها بیندازند. تلقی عوام‌الناس هم از روزنامه‌نگاری مترادف افشاگری است. به نظر مردم خبرنگار خوب کسی است که شم کارآگاهی دارد و مثل تن‌تن وارد ماجراهای عجیب و غریب می‌شود و پرده از اسرار سیاسی و اقتصادی برمی‌دارد. برای همین هم هست که حرفه خبرنگاری توام با شجاعت و زیرکی است. کلا مردم ما علاقه علاوه‌ای به افشاگری دارند و افشاگر را تا حد قهرمان می‌ستایند. یک دلیل اینکه در ذهن اکثریت، محمد مسعود به عنوان روزنامه‌نگار جایگاه ویژه‌ای دارد، همین است که او بیش از بقیه مشهور به افشاگری بود. اوایل انقلاب که دست مطبوعات برای نوشتن و انتشار هر حرف و گزارشی باز بود، خاطرتان باشد مسابقه افشاگری راه افتاده بود. هر روز یا از پیوند فلان شخص با ساواک می‌گفتند یا از نفوذ کاگ‌ب در بهمان سازمان. مجله‌های زرد هم برای اینکه از قافله عقب نمانند قصه‌های محرمانه‌ای سرهم می‌کردند تا فروش‌شان افت نکند. یادم هست یکی از مجله‌های نوجوانانه دست‌های «سیا» را در قتل بروسلی رو کرده بود و قصه‌ای سیاسی- جنایی- عشقی ساخته بود… اما همین که دانشجوها سفارت امریکا را تسخیر کردند، سطح افشاگری و مطالبه افشا چنان ارتفاع گرفت که روزنامه‌ها و روزنامه‌نگاران جا ماندند و بازی را تمام و کمال به جریان‌های سیاسی واگذاشتند. مردم همیشه در صحنه تا پاسی از شب، جلوی لانه جاسوسی شعار می‌دادند «افشا کن، افشا کن». آن افشا کردن‌ها اما نه‌تنها مسیر سیاسی کشور را عوض کرد بلکه راه و رسم ژورنالیسم را بالکل تغییر داد و در افشاگری غیررسمی را تخته کرد… چند سال بعد در جریان دوم خرداد مجددا موج افشاگری راه افتاد و بازار برملا کردن رونق گرفت. این بار کسانی که خود دستی بر آتش مدیریت داشتند یا از پشت‌پرده امور مطلع بودند کسوت روزنامه‌نگاری به تن کردند و اسرار مگو را گفتند. تاریخ افشاگری را گزارش نمی‌کنم. صرفا دارم عرض می‌کنم که این کار برخلاف جذابیت ظاهری‌اش آثار خوبی نداشته‌ و چندان مفید فایده نبوده‌ است. اوج تاثیرات منفی افشاگری‌ها مربوط به میانه  دهه ٨٠ است. رییس‌جمهور وقت، معمولا لیستی در جیبش بود که با آن کانون مشکوک و مجهول قدرت و ثروت را تهدید می‌کرد. گوشه‌هایی از این لیست را در جریان منازعات سیاسی دیدیم و جسته و گریخته اسم‌هایی هم شنیدیم اما این اقدامات حاصلی جز آشفتگی و بی‌اعتمادی عمومی و سرخوردگی و تهمت و تقابل نداشتند، چیزی گیر مردم نیامد، تغییری هم در توزیع قدرت و ثروت اتفاق نیفتاد.  از من نشنیده بگیرید اما بدتر شد که بهتر نه. به سابقه که رجوع می‌کنم هیچ افشاگری را سراغ ندارم که از قِبَلش اوضاع بهتر شده باشد. منظورم این نیست که باید جلوی حقایق را بگیریم. حقایق اگر «حقایق» باشند در جیب و پستو و پشت پرده و گاوصندوق نمی‌مانند، کسی هم جلو‌ی‌شان را نمی‌تواند بگیرد. اما می‌خواهم بگویم افشاگری، بیش از آنکه خیرش به مملکت برسد، حربه‌ای است برای تقابل سیاسی، ابزاری است برای هدم رقیب، بهانه‌ای است برای ضایع کردن طرف مقابل، سلاحی است برای ترساندن حریف و… می‌ترسم آخرش جز بدنام شدن کل «خانواده» هیچ سود دیگری نداشته باشد… آخرش مردم می‌مانند با یک فهرست بلند و بالای بدنامی.

گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع: روزنامه اعتماد