زمانی به معشوق خواهیم رسید که دیگر نمی خواهیمش / نقد فیلم کمدی انسانی
در این مقاله به تحلیل دیدگاه های فلسفی فیلم کمدی انسانی ساخته دکتر محمدهادی کریمی است.

تحلیل فیلم کمدی انسانی به لحاظ ابعاد فلسفی

انسان, انسان ها و یا ملتی که در چنگال سرنوشت اسیر هیچ و پوچ هستند و تا همه ی راه ها را نروند و نیز همه ی بازی های سرنوشت را در نهایت عجز از تغییر آن تجربه نکنند, به کمال نمی رسند. کاراکترها اینجا نامی ندارند, قرار نیست روایت یک فرد به خصوص باشد, اینجا صحبت از انسان و نگاهی به حضور و تاثیر پذیری انسان در بازی زندگی و سرنوشت و ... است.

کاراکتری که از کودکی تا به کمال رسیدنش روایت می شود, در جوانی به اندازه ی چندین نفر عمر و زندگی می کند, و انگار زمان چندانی نگذشته است. ما سرانجام به خودمان بازخواهیم گشت, پس از آنکه سال ها از خودمان دورمان کردند. پس از آنکه به دیگری بودن عادت کردیم.

کافیست تصمیم به انصراف بگیریم و گذشتن از همه ی داشته های مان بگیریم, به هر قیمتی حتی به قیمت شکست, آن وقت است که زمانی می یابیم برای بازگشت به اصالت خود حقیقی مان...

که از همان اول قرار بوده است که باشیم, که اما در ادامه ی راه قرار شد خودمان نباشیم...

سرانجام زمانی به معشوق مان خواهیم رسید که دیگر نمیخواهیمش, دیگر برای مان تمام شده است, و طعم وصال را با زهر نفرت و خیانت معشوق خواهیم چشید.

بهاره کیان افشار در فیلم کمدی انسانی

بهاره کیان افشار در فیلم کمدی انسانی

از کودکی او را مجبور کرده بودند تا چپ دست نباشد, آرام و لطیف و مهربان و نقاش و کشاورز نباشد. او سرانجام یک نظامی و بوکسور راست دست می شود. مادر بیوه و غم دیده اش هرگز مرد شدنش را نمی بیند.

لیلا زارع در فیلم کمدی انسانی

لیلا زارع در فیلم کمدی انسانی

عشقش او را به بهانه های مالی رها می کند اما بازی های سیاسی سرانجام آن دو را بهم می رساند, در حالیکه او باید خیانت همسرش را به دلایل امنیتی که ساواک تعیین کرده ببیند و دم نزند.

هر کسی که در کودکی سهمی در شکل گرفتن شخصیت و هویت و آینده اش داشت است, را باید دوباره در آینده ببیند, اما در شکل و پوست و رنگی دیگر ...

اسطوره ی دوران کودکی او پیرمردی است که بذرهایی را برای کاشتن به او می دهد, نه برای کاشتن در امروز و روییدن در فردا. برای مخفی شدن و متوقف ماندن در امروز و کاشته شدن در فرداهایی دور...

نقد فیلم کمدی انسانی

نقد فیلم کمدی انسانی

این پیرمرد اسطوره ای در آرزوی آباد ساختن دنیاست, اما زندگی خودش و خانواده اش را به نابودی می کشد. او آرزو دارد تفکری نو در میان مردم بیافریند اما در نهایت پیش از دستگیر شدن برای امرار معاش مجبور به نوشتن سطور خرافی و خیالی فال برای مردم می شود.

کاراکتر اصلی قصه در روزگار جوانی با همسر و دختر این مرد طی جریاناتی به ظاهر اتفاقی رو به رو می شود, و حقایقی دیگر از پشت پرده ی ابعاد وجودی اسطوره ی دوران کودکی اش را می بیند.

هستی مهدوی و آرمان درویش در کمدی انسانی

هستی مهدوی و آرمان درویش در کمدی انسانی

و اما بازگشت به چپ دست بودن و یا همان حقیقت اصلی وجودی اش درست زمانی اتفاق می افتد که از همه چیزش می گذرد. او که سال ها یک قهرمان بوکس و یک نظامی موفق بوده, و برای حفظ لباس نظامی اش حتی انگ بی ناموسی را نیز تحمل نموده, اکنون خسته از همه چیز تن به شکست می دهد, شکستی که سمت راست بدنش و یا در واقع نیمه ساختگی و غیر اصیل وجودش را برای همیشه فلج می کند.

به روح لطیفش بازمی گردد و نقاشی صاحب سبک و سرشناس می گردد, چندی نمیگذرد تا به مقامی مهم و دولتی در موزه می رسد. اما در جریان یک درگیری و کینه کشی قدیمی( بازگشت و دیدار با کاراکترهای قدیمی از ارکان این فیلم است) نه تنها مقامش در موزه را از دست می دهد, بلکه از سوی مبارزین آزادی خواه به جرم تفاوت عقاید و ... به اتهام قتلی که هرگز مرتکب نشده, دستگیر می شود, و در راهرو زندانی ساختگی و لا مکان محبوس می گردد. اینجا زندان نیست. همان زیر زمین تاریکی ست که در کودکی ناظم شان او را در آن برای تنبیه حبس می نمود. همان ناظمی که از او میخواست تا چپ دست نباشد, تا نقاشی نکشد, تا بوکسور شود. حال که از همه ی این ها گذشته و به نقاشی رجعت کرده, درست زمان مناسب بازگشت آن ناظم دوران مدرسه اش به زندگی اش می باشد, تا وی را دوباره دستگیر و در آن زیر زمین حبس نماید.

هومن سیدی در کمدی انسانی

هومن سیدی در کمدی انسانی

این بار نه به جرم چپ دست و منضبط بودن, نه به جرم مودب بودن(جرایمی که در کودکی بابت آن ها تحقیر می شد) بلکه به جرم قتل نکرده...
او سرانجام از قتل تبرئه می گردد. او, تنها یک انسان نیست. نمادی از همه ی انسان هاست, پس از این همه حادثه هنوز جوان است و فرصت دارد.
اکنون که دیگر همه چیزش را برای همیشه از دست داده و امکان بازگشت نیست, به زادگاهش باز میگردد و بذرهایی که در دیوار پنهان کرده بود را می کارد و با آن ها سبز می شود و جوانه می زند.


 نویسنده: پگاه ماسوری


تهیه و تدوین: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh .com/culture
اختصاصی سیمرغ