فرهاد اصلانی: من با سرنوشت نمی جنگم, نترس شدم!
فرهاد اصلانی در این گفت و گو از راز تنوع نقش هایش، «عصر یخبندان» و اوضاع و احوال سینمای ایران می گوید.

گفتگو با فرهاد اصلانی درباره فیلم "عصر یخبندان"

جنس نگاه و لحن حرف زدنش شبیه هیچ کدام از نقش هایش نیست. نه ابن زیاد کیاس «مختارنامه» است، نه شوهرخواهر زن ذلیل اکبر در «آشپزباشی»، نه آب زیرکاهی اکبر ابوالحسنی در «راه بی پایان» را دارد، نه شیرینی اسد خفته «شاهگوش» را، نه قاتل بی رحم «خرس» است، نه روحانی مهربان «یه حبه قند». همین ناآشنا بودن خودِ «واقعی»اش نسبت به نقش هایی که همیشه در آنها به چشم آمده، یعنی یک «بازیگر» روبروی ما نشسته.

کسی که سال هاست حرفه اش را جدی گرفته و پس از 22 سال بازی در سینما حالا در اکثر فیلم هایش می درخشد. او کمتر نقش اول بوده اما در همه سال های اخیر از «زندگی خصوصی» و «پل چوبی» و «قصه ها» تا «دوران عاشقی»، «کوچه بی نام»  و «عصر یخبندان»، گاهی حتی بیشتر از فیلم و قصه به چشم آمده. او در فیلم مصطفی کیایی هم نقش مرد ساده ای را بازی می کند که به او خیانت شده و شبیه نقش های قبلی اش نیست. فرهاد اصلانی در این گفت و گو از راز تنوع نقش هایش، «عصر یخبندان» و اوضاع و احوال سینمای ایران می گوید.

وقتی کارنامه یکی، دو سال اخیر شما را نگاه می کنیم می بینیم که یک نوع خاص از فیلم ها بیشتر به چشم می خورند. منظورم فیلم های تجاری است. چرا در سال های اخیر بیشتر فیلم های تجاری مثل «مستانه»، «خصوصی»، «خواب زده ها»، «کلاشینکف» و... را برای بازی انتخاب کرده اید؟

هیچ وقت این طوری به موضوع نگاه نکرده ام. اصلی ترین ملاک من برای انتخاب، فیلمنامه است. از طرفی خانواده سینما کوچک است و بعضی موقع ها به تو احتیاج دارند. به خاطر همین باید بروی به آنها کمک کنی و بعضی انتخاب هایم به همین دلیل بوده. مثلا سالی که سریال «شاهگوش» را بازی می کردم، در سینما نبودم، ولی همان سال در سه فیلم «کلاشینکف»، «مستانه» و «ساکن طبقه وسط» بازی کردم که فقط 2-3 روز سر صحنه آنها رفتم. اما سال بعد فقط در سینما بودم و آن انتخاب ها را هم دوست دارم.

چرا این فیلم ها را دوست دارید؟

فیلم ها باید هم به اقتصاد سینما کمک کنند، هم حرفی برای گفتن داشته باشند. من فیلم هایی را که مخاطب خیلی خاص داشته باشند و به مخاطب عام اهمیت ندهند، اصلا دوست ندارم. همیشه به کارگردان هایی که با آنها کار کرده ام اعتقاد داشته ام و با باور با آنها کار کردم.

پس جهت گیری کلی تان این است که فیلمنامه خوب باشد و تماشاگر عام را مدنظر داشته باشد...

بحث برای من از فیلمنامه شروع می شود. هرکاری مصائب خودش را دارد ولی فیلمنامه من را امیدوار می کند که بتوانم از آن عبور کنم. بعد هم کارگردان و تیمی که با آنها کار می کنم. چون یک رابطه متقابل بین بازیگر و کارگردان وجود دارد. اگر اتفاق خوبی بیفتد و به هم اعتماد کنند، نصف راه را رفته اند و بعدش می ماند اجرای کار. معمولا هم با کسانی کار کرده ام که پیش از این تجربه های خودشان را داشته اند و می شود فیلم های آنها را رصد کرد.

در «عصر یخبندان» چه چیزی برای قبول نقش، قلقک تان داد؟ آن چیزی که امیدوارتان کرد چی بود؟

«بعدازظهر سگی سگی»، اولین فیلمنامه مصطفی کیایی را که خواندم، خیلی دوست داشتمش ولی آن روزها مشغول بازی در فیلمی بودم. «ضدگلوله» هم همزمان شد با سالی که به خاطر یکسری اتفاقات اجتماعی و سیاسی، حال خوبی نداشتم. بعد از آن هم رسید به «خط ویژه» که باز هم درگیر کاری بودم. اما این دفعه خودم پیش قدم شدم. گفتم مصطفی من آماده کار کردن هستم؛ او هم گفت بسم اله و سرانجام شد «عصر یخبندان». که بعد از «دوران عاشقی» و «کوچه بی نام» بود و به خاطر فشارهای کاری آنها، واقعا خسته بودم. اما خوشبختانه تکلیف کیایی با خودش خیلی روشن بود و ما تقریبا همان فیلمنامه را گرفتیم.

توانایی و حال هر بازیگری به کمک فیلم آمده اما تقریبا همان فیلمنامه مکتوب مصطفی را گرفتیم. انرژی گروه پشت صحنه هم قوت قلب بود و مصطفی هم فکر شده می آمد. مونتاژ هم خوشبختانه از ابتدای فیلمبرداری شروع شد. در جشنواره هم به واسطه بازیگرها و سابقه خوبی که مصطفی برای خودش درست کرده، فیلم خوب دیده شد و الان در اکران هم همین طور است. مهم تر هم اینکه همه طیف ها با خط و خطوط فکری خودشان با فیلم موافق هستند.

در «عصر یخبندان» تعدد شخصیت وجوددارد و این کار و دیده شدن نقش شما را سخت می کند. برای این موضوع نگران و مردد نبودید؟

می شود نگران بود و فکر کرد سرنوشتش چه می شود. ولی شاید نترس شده ام! از آن طرف هم بچه ها بلدند به خوبی کار گروهی کنند و تمایل به کار تیمی تقریبا زیاد شده. لاجرم هم باید به این سمت برویم. در فرهنگ های دیگر مثل هالیوود یا سینمای اروپا تیمی دور هم جمع می شوند که از ملیت های مختلف هستند. خیلی بد است که ما که همزبان هستیم و دنیای مشترکی داریم نتوانیم با هم کار کنیم. الان برای رل های کوچک هم بازیگران را می آورند. البته این کار مراقبه ای هم می خواهد که بازیگر نسبت به کل فضای فیلم مسلط باشد.

همین موضوع کار شما را سخت می کند. وقتی شما فیلمی با شخصیت کمتر مثل «به خاطر پونه» بازی می کنید، خیلی مسلط تر هستید.

خب آنجا من بار فیلم را می کشم و قبل و بعدش را هم خودم می دانم. ولی برای فیلم کیایی که قصه غیرخطی و همینطور فیلم پرپرسوناژی هم بود، یکی از نگرانی هایم این بود که من در هارمونی کار بازی ام درست باشد. برای همین بیشتر اوقاتی هم که کار نداشتم، سر صحنه بودم. می رفتم و دوست داشتم در کوکِ بازی بمانم.

این نوع فیلم ها یک ویژگی دیگر هم دارد. جنس بازی بازیگرانی مثل شما یا اقای مهدی هاشمی با بازیگرانی مثل حامد بهداد فرق دارد. انگار شما بیشتر بازیگرِ درآوردن یک روند برای شخصیت هستید و این نقش ها را با ظرافت و استادانه بازی می کنید. این مساله کار شما را برای بازی در فیلم هایی مثل «عصر یخبندان» سخت نمی کند؟

نه. من خوشبختانه در کار طولانی رکورددار هستم. کار طولانی در تلویزیون به من کمک کرد که هیچ وقت دچار روزمرگی نشوم. یعنی حالم روی اجرا تاثیر نمی گذارد. من کارهای طولانی مثل «مختارنامه» بازی کرده ام که چهار سال طول کشیده. در این نوع کارهای تلویزیونی روحیه کارمندی می آید اما خیلی می جنگیدم که این اتفاق برایم نیفتد تا همیشه تر و تازه باشم. البته آدم خیلی مستهلک می شود، ولی آن 20-30 تجربه تلویزیونی قطعا کمک کرده که در سینما در تایم محدودتری که داریم، در مود نقش بمانم و قبل و بعد هر سکانسی را فراموش نکنم. و وقتی هم مونتاژ همزمان می شود، اگر شکی داشته باشی می توانی برطرفش کنی.

اما به خاطر جنس بازی عمیقی که معمولا دارید، به چشم آمدن در این مدت کوتاهی که در فیلم دارید کار سختی است.

چرا از یک طرف دیگر نگاه نمی کنید؟ تو می روی و قالب آن پرسوناژ را می گیری و مثل آن شخصیت شروع می کنی به فکر و زندگی. تو در رابطه با شخصیتی که بازی می کنی چیزهایی را برای خودت می چینی و آن قدر که به آن فکر میکنی، دنیای تو می شود و بازی در آن پرسوناژ شروع می شود. گاهی ممکن است تیپ بازی کنی که رویکرد دیگری دارد، اما برای بازی شخصیت، وقتی ستون های اصلی آن شخصیت را پیدا کردی، دیگر اجرایش می کنی. خود فیلم هم به تو می گوید که چه چیزهایی از شخصیت برجسته است. اگر چنین ترس، خشونت، خوشحالی و... آن آدم را بتوانی درست برای خودت تعریف کنی، همه چیز حل می شد. دیگر سختی ندارد.

شیوه شخصی تان برای این تعریف از نقش و شخصیت چیست؟ تمرین یا فکر کردن یا گپ زدن با کارگردان؟

اگر تحقیقی لازم باشد حتما برای رسیدن به پرسوناژ تحقیق می کنم که البته بیشترش را از خود سناریو و گفت و گو با کارگردان استخراج می کنم. گاهی حتی شده به عکس پناه می برم. ولی عموما دنیای آن پرسوناژ را از خود قصه می گیرم و اگر کم و کاستی داشته باشد همان موقع پیشنهاد می دهم. مثلا وقتی موضوع اعتیاد است، باید دید به چه چیزی اعتیاد دارد. چون رفتارهای هر کدام متفاوت است. باید دید شخصیت در چه طبقه ای تعریف می شود، در جایگاه مختلف زندگی اش، در خانواده، اجتماع و حرفه اش کجاست و سرانجام تصمیم خودم را برای اجرایش می گیرم.

سناریوی «عصر یخبندان» را که خواندید، تعریفی که از بابک به دست آوردید، چه بود؟

به نظرم موجود طفلکی است. آدمی است از طبقه متوسط اما رفاه نسبی هم دارد. سخت کار می کند اما زندگی خانوادگی سردی دارد و رابطه اش با زنش خیلی خوب نیست. در محیط کار هم می بینید که بی اخلاقی هایی هست که بابک نمی تواند با آنها کنار بیاید ولی به نظر عادی می آید. همکارش خیلی راحت خلاف و خیانت می کند ولی بابک می گوید یعنی چی. وقتی بابک متوجه می شود که این اتفاق دارد برای خودش می افتد در برخورد با آن شوکه می شود. حتی در شکل تحقیق و برخورد گاهی واقعا کودک است.

تماشاچی ها هم به خاطر همین گاهی به رفتارهای بابک می خندند. ولی به نظرم من خیلی خوب موقعیتش را درک کردم. دنیای او خیلی وسیع نیست و اطلاعاتش هم محدود است. انگار سه تا آدمی که در آن خانه زندگی می کنند هرکدام تنها هستند، در عین حال که کنار هم هستند. این موضوع واقعا خطرناک است. خانواده های ما که هسته اصلی این جامعه را تشکیل می دهند، واقعا در معرض خطر هستند. روابط امروز ما همین شکلی است؛ جمعی با هم هستند اما با هم نیستند! تنها هستند و هرکدام مشکلات خودشان را دارند. خیلی با همدیگر دیالوگ نمی کنند. پیش از این خانواده های سنتی تر دور هم بودند و همدیگر را می جوریدند.

واقعا فعالیت هایی در خانه بود و به همه کاری سپرده می شد. خانواده مدام فرزندشان را رصد می کردند که چه اتفاقی برایشان می افتد. ولی الان به نظرم خیلی پیچیده شده. واقعا از در که بیرون می روند به نظر می آید که هرکدام می توانند کار خطرناکی کنند. اصلا شب بر می گردند یا نه؟ به خاطر همین فکر می کنم مصطفی کیایی دست روی نقطه خوبی گذاشته. ویژگی دیگری هم که برای پرسوناژ بابک هست این است که ما برای اولین بار می بینیم که مردی به خیانت زنش آگاه است. به خاطر مجموع این ها هم فوق العاده رل سختی برای من بود.

این نمک شخصیت در سناریو بود یا خودتان اضافه کردید؟

عمدی نبود. رفتارهای این آدم در برخورد با مشکلی که برایش به وجود آمده شاید کمی مضحک به نظر برسد ولی البته مواظب بودیم که تلخکامی بابک را به سخره نگیرند و تماشای استیصال این آدم را مسخره نکند و کمی به پرسوناژ فکر و با او همدردی کند. شاید حدس بزند اگر من در موقعیت این بودم چطور می شد. خوشبختانه آدم هایی هم که خیلی علاقه مند به سینما نیستند به من می گفتند دوست دارند دوباره این فیلم را ببینند. من قصه غیرخطی فیلم را هم دوست دارم. برای اینکه پیچیدگی شهر را به نوعی به ما نشان می دهد.

آدم هایی که ما در این فیلم مرور می کنیم از پایین شهر تا خیابان فرشته هستند. آدم هایی که لحن ها و دنیاهای متفاوتی دارند و به صورت زنجیره ای به هم وصل شده اند. پیغام فیلم همین است که حال شهر خوب نیست. این جمله را از خانم کرامتی نقل قول می کنم که می گفت برای بازی در فیلم «یبست» پیداکردن یک خانم معتاد برای تحقیق خیلی سخت بود ولی الان به وفور پیدا می شود. الان رشد اعتیاد در زن ها بسیار بیشتر از مردهاست. به خاطر همین ها فکر می کنم «عصر یخبندان» فیلم زمانه خودش است.

و بابک هم یکی از آدم های این زمانه.

حتما. البته خیلی سختی کشیدم. چون هم خستگی کارهای قبل را داشتم، هم این رل و شرایطش از لحاظ روحی و روانی من را اذیت می کرد. واقعا زندگی در دنیای این آدم سخت بود.

با اتفاق پایانی فیلم برای شخصیت تان مشکلی نداشتید؟

نه، یک واقعیتی در آن هست که باید بهش توجه کرد. با ایجاد آن حادثه در انتهای فیلم انگار به او پیشنهاد می شود «فراموش کن». این یک اتفاق واقعی است که در جامعه ما وجود دارد. طبقه متوسط ما هم به خاطر همین اتفاق به نوعی حذف شده یا میل به حذف شدن دارد یا می خواهد دچار فراموشی شود. برای همین آنها را اصلا در کنش های اجتماعی نمی بینیم. این طبقه خودش را بیشتر مشغول ماهواره و اینترنت کرده و نهایت فعالیت اجتماعی شان لایک کردن و پست گذاشتن است.

من واقعا این مساله را خطرناک می بینم. این ها باید به جامعه ورود کنند و نظرشان را بگویند. اینکه الان دولت دارد به راه اندازی کمپ ترک الکل تن می دهد، خبر از این می دهد که آدم ها می خواهند دچار رخوتی بشوند و فراموش کنند. انگار بعد از آن اتفاقات دو دوره دولت قبل و اتفاقاتی که در آن سال ها پیش آمد، افسردگی جمعی ایجاد شد و فکر می کنیم راهش این است فراموش کنیم. این خوب نیست به نظرم الان از هر زمانی واجب تر است که آن آدم ها دوباره به جامعه برگردند و نقش واقعی خودشان را داشته باشند. نمی شود گذشته را دوباره بازسازی کرد. اما آینده بچه ها چه می شود؟ باید برای وضع بی اخلاقی در جامعه فکری کرد. این کار مدیر و مسوول نیست جامعه باید با هم هم قسم شود و قدم بردارد.

شما برای بیشتر نقش هایی که بازی می کنید، معمولا اذیت شده اید. چون همیشه انتخاب هایی دارید که چالش دارند. از این تنوع نقش ها خسته نمی شوید؟ گریم هایتان در اکثر فیلم ها خیلی فرق نمی کند ولی بازی ها واقعا تفاوت دارد. چرا این چالش تنوع نقش ها همیشه برایتان جذاب است؟

من از ابتدا میل به تکرار نداشتم. در زندگی شخصی هم سعی می کنم هر روز، روز متفاوتی برای خودم درست کنم. در کارکردن هم همین شکلی است. اگر یک روزی احساس کنم که حرفی برای بازی کردن ندارم و پیشنهاد جالبی به من نمی شود، شک نکنید که بازی نمی کنم. اصلا اعتقاد ندارم که تا ابد به کار بازیگری ادامه بدهم.

این تنوع را دوست دارم.به خاطر همین متعجب می شوم از آدم هایی که یکنواخت کار می کنند. من موافق با طبیعت خودم کار می کنم و در هر صورت با این روش، کار سخت تر می شود. به نظر می آید در صنعت فیلمسازی در ایران هم با سرعتی که پیدا کرده ایم به واسطه دنیای دیجیتال باید راحت تر کار کنیم اما خیلی سخت تر شده. اما من هیچ وقت خسته نشدم. البته تنوع هم به این قیمت نبوده که کار اشتباهی کنم و سمت نقشی بروم که کار من نباشد.

بعضی موقع ها واقعا شده که بروم پیش فیلمسازی و بگویم من فکر می کنم «این پیشنهادی که به من دادید، همکارم بهتر اجرایش می کند». تنوع باعث نمی شود حماقت کنم.

شاید اگر خیلی زودتر، مثلا در سال های دهه 70 و اوایل 80 به اندازه این سال های اخیر بازی های خوب تان گل کرده بود، درخشش تان بیشتر دیده می شد. هیچ وقت به این مساله فکر کرده اید؟

نه، من با سرنوشت جنگی ندارم. حتما خواست خدا همین بوده.

اصلا الان از وضع سینمای ایران راضی هستید؟

وضع سینمای ایران؟ فاتحه! یک اتفاق مهم که افتاده این است که سیاست مدارها در سیاست و برای دعواهای خودشان خیلی از حوزه فرهنگ خرج کردند. طبیعتا این اتفاق باعث شد که دسته بندی های بی خاصیتی درست شود. من بازیگر یکی از تلاش هایم این است که ببینم در چه تیمی بازی می کنم. به خاطر همین وارد خیلی از فیلمنامه ها نمی شوم. برای اینکه می دانم مال جریان خاصی است. انگار دولت ها همیشه به یک چیزهایی تمایل دارند. به خاطر همین است که یکهو بازیگر با بازی در یک فیلم از فرش به عرش می رسد یا برعکس.

این اغتشاشی که وجود دارد کلی است و شک نکنید که ما به یک آشتی ملی احتیاج داریم تا این مسائل حل شود. من هرچه فکر می کنم ببینم کل جامعه ما سر چه چیزی با هم توافق دارد، چیزی پیدا نمی کنم. فقط فکر کنم فوتبال ایران- آرژانتین باشد که همه موافق بودیم خوب بازی کردیم ولی باختیم! درباره هر پدیده اجتماعی ده ها جور نظر وجود دارد.

شرایط سینما هم بازتاب شرایط اجتماعی خودش است. مثل موسیقی که اهالی این فن نمی دانند اصلا حیات شان را ادامه بدهند یا نه. اصلا به رسمیت شناخته می شوند یا نه. ادبیات هم همین طوری الکن جلو می رود. حتی نویسنده ها هم از چاپ کتاب خودشان به واسطه سانسور بی قاعده راضی نیستند. تئاتر هم رفته به سمتی که بگوید من آزاری ندارم و می خواهم بفروشم. البته هر جا اضافه کاری کنند هم گوش شان را می کشند! درمجموع حوزه فرهنگ و هنر همیشه این مصیبت ها را داشته اما الان دیگر بدترین دوره خودش است. این سال های اصلا سال های خوبی نیست. چون پشت کارها اعتقادی نیست. انگار حاشیه بر متن علبه کرده.

آدم ها دنبال فیلم ساختن و کارکردن نیستند. حواشی بیشتر از خود کارهاست. البته که خودم هی دل خوش می کنم به این جمله که می گوید وقتی خیلی به نظر تاریک می آید، روشنایی در راه است. سن مان و زندگی مان را در ازای این اتفاقات دادیم اما کماکان مثل همیشه امیدواریم.

در این سال ها به تجربه کارگردانی فکر نمی کنید؟

بدم نمی آید. اگر روزی بخواهم کار کنم، کارگردانی می کنم چون مسوولیتش تمام و کمال با خود من است. البته صبر و اراده زیادی می طلبد.

و این روزها مشغول پروژه جدیدی هستید؟

نه. فعلا استراحت مطلق!


گردآوری : گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع : هفته نامه صدا