نیم‌رخ مهدی اخوان ثالث در تاریخ شعر معاصر ایران
تاریخ شعر معاصر ما پر از شنیدنی‌هاست. اخوان ثالث، احمد شاملو، حمید مصدق، فروغ فرخزاد، هوشنگ ابتهاج و... همگی تاریخ شعر معاصر ما را شکل داده‌اند. مهدی اخوان ثالث بخشی جداناشدنی از تاریخ شعر فارسی...
مهدی اخوان ثالث در آینه تاریخ:
بخش‌ عمده‌ی شعر فارسی در سال‌های 1320تا 1357هجری‌ی شمسی را می‌توان واقعیتِ مستحیل در ترفندهای شاعرانه خواند؛ تصویركننده‌ی مراحل گوناگون یك نبرد در مقابل قدرت حاكم. ‍در این دوران همه‌ی تشبیه‌ها، استعاره‌ها، نمادها، تغییرات دستوری، همه‌ی هنجارشكنی‌ها و قاعده‌افزایی‌ها در خدمت شعر بیان به‌كار گرفته شد؛ بیان چه‌گونه‌گی، چرایی و چه‌بایدی‌ی جهانی كه حضور قدرتمندان را خوش‌ نمی‌داشت. شعر بیان در تقابل با قدرت و بر مبنای باور به ارزشی همه‌گانی سروده می‌شد. در این نوع شعر، حسرت، ستایش‌ و یا مرثیه تنها موقعیت اردوی خیر در مقابل قدرت را استعاری می‌كرد؛ موقعیت آرزو در مقابل نظم سیاسی را.

فضای حاكم بر شعر فارسی در فاصله‌ی سال‌های 1320 تا 1357 را در قامتِ چهار واژه یا عبارت می توان بازخواند: بشارت، یأس‌، سرگردانی و ستایش‌ قهرمانان. سقوط رضاخان و اطمینان به توان انسان برای برپایی‌ی جهانی دیگر در فاصله‌ی سال‌ها 1320تا 1332 شعر بشارت را ساخته است؛ كودتای 28مرداد ماه سال 1332 و باور به مرگ همیشه ی حماسه سازان در فاصله ی سال های 1332 تا 1341 شعر یأس را آفریده است ؛ ظهور دوباره ی مبارزان در صحنه و باور به کورسویی دیگر ، در فاصله ی سال های 1341 تا 1349 شعر سرگردانی را ساخته است ؛ نبرد سیاهکل و شگفتی از توان ایثار انسان در فاصله ی سال های 1349 تا 1357 شعر حماسی را آفریده است . دمی به صدای مهدی اخوان ثالث در همه ی این سال ها گوش فرا دهیم ؛ به صدای یأس و خسته گی .

عاقبت حال جهان طور دگر خواهد شد
سال های 1320 تا 1332 ، سال‌های گریز رضاخان، پایان جنگ جهانی‌ی دوم، ورود و خروج بیگانه‌گان، فراررویی‌ی احزاب سیاسی و نبرد مستمر برای كسب قدرت بود. اما بیش‌ از همه‌ی این‌ها، سال‌های تولد رؤیاهای مردمی بود كه پس‌ از خوابی شانزده ساله چشم می‌مالیدند و در جست‌و‌جوی غبار سم‌ضربه‌های مركب سوار رهایی به هر سو نظر می‌كردند. بقایای گروه پنجاه‌و‌سه نفر خاك زندان را از شانه های خود تكانده و حزب توده را بنیان گذاشته بودند. محمد مصدق خشم مردم از جور تاریخی‌ی بیگانه‌گان را نمادین می‌كرد. افسران خراسان شتاب برای پیروزی را تجسم می‌بخشیدند. جنبش‌های كارگری رؤیای جهانی خالی از طبقات را در سر می‌پروردند. و هیچ‌كس‌ جز به رؤیاها نمی‌اندیشید.

در آن سال­ها باور به تولد روزی دیگر، ایمان به توان خویش‌ و حس‌ به‌بازی‌گرفته شدن در صحنه‌ی سیاسی، همه‌ی ذهنیت مردمی را می‌ساخت كه به تغییر تقدیر خویش‌ چشم امید داشتند. آن سال‌ها، روزگار شوق و خیال معصومانه بود و جهان شعر فارسی هرگز نتوانست از خضوع در مقابل وسعت این شوق و خیال شانه خالی كند.

در آن سال­ها هوشنگ ابتهاج با نگاه به هم‌سایه‌ی شمالی كه تبلور همه‌ی نیك‌بختی‌های سترگ شمرده می شد، چنین سرود: ”در نهفت پردة شب دختر خورشید\نرم می بافد\دامن رقاصة صبح طلایی را”. سیاوش‌ كسرایی جان شاعر فردا را تصویر كرد؛ شاعری كه اندوه را خاطره‌ای دور می‌انگارد. یقین او به تولد سراینده‌ای كه بر شعرهایش‌ عطر گل نارنج می‌نشیند، بی خدشه بود: ”پس‌ از من شاعری آید\كه می خندند اشعارش‌\كه می بویند آواهای خودرویش‌\ چون عطر سایه دار و دیرمان یك گل نارنج”. احمد شاملو به خشم ستم‌دیدگان سلام ‌كرد؛ به خون جوشان آنان كه عدالت را بشارت می دادند: ”اكنون این منم و شما...\و خون اصفهان\خون آبادان\و قلب من می زندتنبور\ و نفس‌ گرم و شور مردان بندر معشور\در احساس‌ خشمگینم\می­كشد شیپور”.

مهدی اخوان‌ثالث نیز محوِ روزگارش‌ بود. او در سال 1328 امید پیروزی‌ی رنج‌بران را پای كوبید: ”عاقبت حال جهان طور دگر خواهد شد\زبر و زیر یقین زیر و زبر خواهد شد\... گوید امید سر از بادة پیروزی گرم\رنجبر مظهر آمال بشر خواهد شد”. در آن سال‌ها، مهدی اخوان‌ثالث طراح طرحی دیگر بود؛ مایل به برافكندن بنیان جهان: ”برخیزم و طرح دیگر اندازم \بنیاد سپهر را براندازم\...هر جا كه روم، سرود آزادی\چون قافیه مكرر اندازم”. جان پراندوه و دیر‌باور او اما بسیار پیش‌ از دیگران به استقبال روزهای بد رفت. در پشت همه‌ی فریادها و شعارها مردمی ایستاده بودند كه رخوت‌شان دیرپا بود و آرزوهایشان به لقمه نانی خریدنی: ”ملت گاهی بخواب، گاهی بیدار\و آبروی خود نهاده در گرو نان\...\گاه گرفتار جلوه های دروغین\گاه بكف، پتك و داس‌، سركش‌ و غصبان”. تردید در دل مهدی اخوان ثالث جوانه زده بود؛ تردید به معبر آرزوها:”دیگر بگو كدام خدا را كنم سجود؟\یا شیوة كدام پیمبر برم بكار”. مهر زردشت و مزدك و مانی و بودا باید همان روزها به دل او نشسته باشد.

هست شب یك شبِِ دم كرده و خاك\رنگ رخ باخته است
سرانجام آن‌روز فرا رسید. 28 مرداد ماه سال 1332 تنها روز سقوط حكومت محمدمصدق و پیروزی‌ی یاران شعبان جعفری نبود. تنها روز به بار‌نشستن”خیانت‌ها” یا خطاهای حزب توده، تنها حاصل محافظه‌كاری یا ناتوانی‌ی”حكومت ملی” در شناخت تضادهای جهانی، تنها روز بازگشت محمدرضا‌شاه به تخت سلطنت، تنها روز سخن‌رانی‌ی فلسفی در فواید وجود شاهان نبود. 28 مرداد ماه روز پایان یك باور بود. روز تجسم بدعهدی‌ی مردم، روز در نور آمدن تزلزل رهبران، روز از سكه افتادن اطمینان به خویش‌ و به دیگری بود. آخرین فریادهای كسانی كه فاصله‌ی هستی و نیستی‌شان آبی بود كه خون‌ها را از سنگ فرش‌ها می شست، دیگر آبستن هیچ رؤیایی نبود. گویی آن‌ها تنها به خاك می افتادند تا كسب مخفیانه‌ی قاری‌های مسلول را رونق ببخشند.

هیچ كس‌ نمی داند در آن روز نخست چه كسی تنهایی و ترس‌ را احساس‌ كرد؛ نخست چه كسی یار دیروزی را به انگشت به گزمه‌ها نشان داد یا زیر مشت گرفت؛ اما چهره‌ی رنجور مصدق در آستانه‌ی دادگاه، دستی كه كاشانی به مهربانی به پشت زاهدی زد، هجوم شركت‌های نفتی‌ی انگلیسی- آمریكایی به ایران، كشف محل اختفای فاطمی، لو‌رفتن سازمان افسری‌ی حزب توده، درج تنفرنامه‌های رنگارنگ در روزنامه‌ها و حتا تصویر چهره‌های پر‌خشم آنان كه تا دم مرگ بر اعتقاد خود پای‌فشردند، تجلی‌ی خود را در ناباوری و حیرت همه‌گانی یافت؛ ناباوری و حیرت مردمی كه ناگهان خود را هیچ یافتند و تكیه‌گاه‌های خود را فروریخته. 28 مردادماه سال 1332 روز آغاز یك سقوط بود؛ روز ترس‌ و آه؛ روز كوچك شدنِ آدمی.

اوج شعر مهدی اخوان ثالث در چنین روزگاری نطفه بست؛ شعر او تبلور فریاد كسانی بود كه با كوچكی پیوند نمی‌توانستند و بزرگی‌ی دوباره‌ی كوچك‌شده‌گان را نیز باور نداشتند؛ تبلور فریاد كسانی كه عقربه‌های آرزوهایشان با چنین جهانی هم‌خوانی نشان نمی‌داد. شعر مهدی اخوان ثالث اندوه همه‌ی جان‌ها و هرزه‌گی‌ی خاك جهان را پشتوانه داشت. او به هیچ چراغی دل نبست؛ نه چراغی و نه سواری. پهنه‌ی برآمده از خیال او دورتر از آن بود كه دست یافتنی بنماید. مهدی اخوان ثالث از پرنده سوخته‌گی‌ بال‌ها را باور داشت و از انسان بی‌سرانجامی را. چنین بود كه روزگار پس‌ از كودتا را هیچ كس‌ چون او نسرود.

بعد از كودتای 28 مردادماه سال 1332 واژه‌ی شب، به مثابه نماد اختناق، در شعر بسیاری نشست. نیما یوشیج به حضور شب چون كوچه‌گردی بی‌طرف شهادت داد؛ بی‌آن‌كه آن را میرا یا مانا بینگارد: ”هست شب یك شبِِ دم كرده و خاك\رنگ رخ باخته است”. نادر نادرپور به زردی‌ی دل‌فریب نور دل بست؛ هر چند كه به ناتوانی‌ی خویش‌ در ستیز با حریف اعتراف كرد: ”اندام من اندام شمعی واژگون است\كز جنگ با شب پای تا سر غرق خون است\... \هر چندكه می داند كه این نور\از مرگ با او دورتر نیست\اما در این غم نیز می سوزد كه افسوس‌\از آن آتش‌ دیرین كه در او شعله می زد\ دیگر خبر نیست\دیگر اثر نیست”.

اسماعیل شاهرودی در هنگامه‌ی حضور یأس‌ها و شكست‌ها چشم آرزو فرو نبست: ”تنها من مانده ام\و چله نشینی یأسها و شكستها\...خرابه این تنهایی را امّا\به جای خواهم گذارد\...و خواهم پیمود\تنگه وحشتزایی را\كه در فاصله اكنون\و دنیای فرداست”. محمد زهری از مرگ امیدها خبر داد؛ از مرگ مردی كه تاوان دل‌بستگی‌های بی‌سرانجام‌اش‌ را پرداخته بود: ‍“آن مرد خوش‌ باور كه با هر گریه، می گریید و با هر خنده، می­خندید\...\ نومیدواری دشنه در قلبش‌ فروبرده است\اینك به زیر سایة غم، مرده است”. احمد شاملو كه تسلیم یك‌سره به یأس‌ را خوش‌ نمی داشت، گاه خسته می سرود كه: ”دست بردار، ز تو در عجبم\به در بسته چه می كوبی سر”. گاه پنجره رو به دریا می گشود كه: ”چله نشسته قُرق به ساحل اگر چند\با دل بیمار من عجب امیدی است”. گاه سلاح برای روز موعود دورِ سر می‌چرخاند كه:”دخترانِ شرم\ شبنم\ افتادگی\رمه \... بین شما كدام\صیقل می دهید\سلاح آبایی را\برای\روز\انتقام”؟ گاه روز سبز را بشارت می داد كه: ”روزی ما دوباره كبوترهایمان را پیدا خواهیم كرد\و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت”. مهدی اخوان‌ثالث امّا، نه روز دیگری را انتظار می‌كشید و نه چون یك شاهد بی‌طرف به شب می‌نگریست. او فتوا می داد كه خاك جهان را جز سیاهی رنگ دیگری بر پیشانی نیست؛ هر چند كه گاه عاصی از ستمِ كمرشكن، اسكندری طلب می‌كرد و گاه خسته‌خاطر‌‌دوست را به سفری بی‌فرجام فرا می‌خواند.

هر كه آمد بار خود را بست و رفت
 نخستین مجموعه‌شعرِ مهدی اخوان‌ثالث بعد از كودتای 28 مرداد ماه سال 1332 ، مجموعه شعر زمستان است . بگذشته از اشعاری که پیش‌ از روزهای كودتا سروده شده‌اند، فضای حاكم بر این مجموعه، آمیخته‌ای است از حس‌ تنهایی و حسرتِ روزگاران شیرین بر باد. زمستان فریادكننده‌ی زخم‌های تازه است. رنج مهدی اخوان ثالث در این مجموعه اما، نه برخاسته از تقدیر نوع انسان، كه برخاسته از سرگذشت انسانی است كه راه به خطایی معصومانه برگزیده و چون چشم گشوده، جز ره‌زنانی كه به تاخت دور می شوند، هیچ ندیده است: ”هر كه آمد بار خود را بست و رفت،\ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب”. زمستان روایت تقدیر انسان عصری ویژه در سرزمینی ویژه است؛ روایتِ تقدیرِ انسانی كه گذشته‌ی به‌یغما‌رفته‌ی خود را هنوز پرمعنا می­یابد. ‍ و

یأس‌ مهدی اخوان‌ثالث در زمستان با حیرت آمیخته است؛ یأس‌ مردی كه سوزِ زخم‌هایش‌ فرصت اندیشیدن به چرایی‌ها را از او گرفته است: ”هر چه بود و هر چه هست و هر چه خواهد بود،\من نخواهم برد این از یاد :\كآتشی بودیم كه بر ما آب پاشیدند”. انطباق جان و جهانِ انسانِ مجموعه شعر زمستان هنوز به فرجام نرسیده است. زمستان چشم جست‌وجو نبسته است: ”در میكده‌ام؛ دگر كسی اینجا نیست\واندر جامم دگر نمی صهبا نیست\مجروحم و مستم و عسس‌ می­بردم\مردی، مددی، اهل دلی، آیا نیست”؟ پاسخ انسانِ زمستان اما، ناشنیده روشن است: مددی نیست. نه مددی، نه دستی، نه كلامی: ”سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت\سرها در گریبان است.\... و گر دست محبت سوی كس‌ یازی؛\به اكراه آورد دست از بغل بیرون؛\كه سرما سخت سوزان است”. ‍

تردیدها اما هنوز به جای خویش‌ باقی است؛ در دیار دیگری شاید برسر خسته‌گان سقف دیگری باشد : « بیا ای خسته خاطر دوست / ای مانند من دلکنده و غمگین !/ من اینجا بس دلم تنگ است ./ بیا ره توشه برداریم ، / قدم در راه بی فرجام بگذاریم » زیر هیچ سقفی اما ، صدایی دیگر نیست ؛ ثالث پیام كرك ها را لبیك می گوید:”بده... بدبد. چه امیدی؟ چه ایمانی؟ كرك جان خوب می خوانی”. مجموعه شعر زمستان تردیدی است كه به یقین می‌گراید، زخمی است كه كهنه می‌شود، حیرتی است كه عادت می‌شود؛ زمزمه‌ای كه در غار تنهایی‌ی انسان مكرر می‌شود: ”چه امیدی؟ چه ایمانی”؟

دومین مجموعه شعر مهدی اخوان ثالث در سال‌های بعد از كودتای 28 مرداد ماه سال 1332، آخر شاهنامه است. ثالث كه در مجموعه شعرِ زمستان با كرك‌ها هم آواز شده بود، در آخر شاهنامه به جهانِ پرتناقضِ خویش‌ باز می‌گردد؛ به جهانی كه آدمی در آن از وحشتِ سترونی‌ی زمانه، نخ‌بخیه‌های رستگاری را در روزگاران كهن‌ می‌جوید:”سالها زین پیشتر من نیز\خواستم كین پوستین را نو كنم بنیاد.\با هزاران آستین چركین دیگر بركشیدم از جگر فریاد:\این مباد! آن باد!\ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست”. شاعر آخر شاهنامه هنوز دست به سوی یاری خیالی دراز می كند، هرچند نیك می داند كه در زمانه‌اش‌ شیفته‌جانی نیست: “شب خامش‌ است و خفته در انبان تنگ وی\شهر پلیدِ كودنِ دون، شهر روسپی،\ناشسته دست و رو.\برف غبار بر همه نقش‌ و نگار او”. و

شهرِ مهدی اخوان ثالث چونان دهشتناك است كه او راهی ندارد، جز این‌كه اندك‌اندك از زمانه‌ی خود برگذرد و در تلخ‌فرجامی‌ی انسان عصرِ خود، تلخ‌فرجامی‌ی نوعِ انسان را دریابد. هنگام كه زخم‌ها از مانده‌گی سیاه می‌شوند، ثالث سیاهی‌ی روزگارش‌ را با سرنوشت ازلی‌ی انسان پیوند می‌زند. خوف حضور دقیانوس‌ مانده‌گار است: ”چشم میمالیم و میگوییم: آنك، طرفه قصر زرنگارِ صبح شیرینكاره\لیك بی مرگ است دقیانوس‌.\ وای، وای، افسوس”. آخر شاهنامه به زخم فاجعه ناامیدانه‌تر می‌نگرد، به سرنوشت مجروحان زمانه رنگی ازلی می زند و همه‌ی اندوه زمانه را در دل مردانی كه درمانی نمی جویند، انبوه می‌كند:”قاصدك \ابرهای همه عالم شب و روز\در دلم میگریند”.

از این اوستا، سومین مجموعه شعرِ مهدی اخوان‌ثالث بعد از كودتای 28 مرداد ماه سال 1332 ، آخر شاهنامه‌ای است كه قد كشیده است. نگاهی از دور تا فاجعه پُررنگ‌تر به‌چشم بیاید. اینك اگرچه ابری چون آوار بر نطع شطرنجِ رؤیایی فرودآمده است، اینك اگر چه دیری است نعش‌ شهیدان بر دست و دل مانده است، اینك اگر چه هنوز باید پرسید: ”نفرین و خشم كدامین سگ صرعی مست\این ظلمت غرق خون و لجن را\چونین پر از هول و تشویش‌ كرده است”؟ اما چه پاسخ این سئوال، چه چرایی‌ی گسترده‌گی‌ی آن ابر و چه عمق اندوه برخاسته از حضور نعش‌ شهیدان را باید در سرنوشت نوعِ انسان جست؛ چه این‌ها همه نمودهایی است از آن تقدیرِ ازلی كه بر لوحی محفوظ نوشته شده است؛ خطی بر كتیبه‌ای:”و رفتیم و خزان رفتیم، تا جایی كه تخته سنگ آنجا بود\یكی از ما كه زنجیرش‌ رهاتر بود، بالا رفت، آنگه خواند: كسی راز مرا داند\كه از اینرو به آنرویم بگرداند.” و چون كتیبه به جهد و شوق بگردد، نوشته است همان‌: ”كسی راز مرا داند،\كه از اینرو به آنرویم بگرداند”.

در از‌این اوستا، مهدی اخوان‌ثالث از زمانه‌ی خویش‌ فاصله می‌گیرد تا آن‌را آیینه‌ی بی‌فرجامی‌های نوعِ انسان بینگارد. اگر زمستان از سرمای ناجوانمردانه می‌نالد، از‌این اوستا تعبیر سرما است. اگر زمستان مرثیه‌ای بر مرگ یاران است، از این اوستا نوحه‌ای در سوكِ پیشانی‌ی سیاه انسان است. اگر زمستان اندوه برخاسته از پیروزی‌ی تن به‌قدرت سپرده‌گان است، از‌این اوستا افسوس‌ بی‌مرگی‌ی دقیانوس‌ است؛ پژواك صدای همه‌ی ره‌جویان در همه‌ی روزها؛ صدایی در غارِ بی‌رستگاری: ”غم دل با تو گویم، غار!\بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟\صدا نالنده پاسخ داد:\ آری نیست”.

ز قانون عرب درمان مجو، دریاب اشاراتم\نجات قوم خود را من شعاری دیگر دارم
سال‌ها می گذرند. فاصله‌ی سال‌های 1341 تا 1349 سال‌های دیگری است. محمدرضا شاه پهلوی پرچم‌دار انقلاب سفید می‌شود. سرمایه‌داری به روستاها سر می‌زند. طبقه‌ی متوسط سر بر می‌آورد؛ كالاهای غربی بازار ایران را تصرف می‌كنند. جبهه‌ی ملی و نهضت آزادی به میدان می آیند، جلال آل احمد غرب­زدگی را می‌نویسد؛ جنبش‌ اسلامی روح الله خمینی را می‌یابد. حسن‌علی منصور ترور می شود. طیب حاج رضایی شورش‌ پانزدهم خرداد ماه سال 1342را علم‌داری می‌كند. خلیل ملكی و یاران‌اش‌ محاكمه می شوند. محمد‌رضا‌شاه در كاخ خود مورد سوء قصد قرار می‌گیرد. تشییع جنازه‌ی غلامرضا تختی، صحنه‌ی اعتراض‌ به رژیم شاهنشاهی می‌شود. كانون نویسنده‌گان ایران پا می‌گیرد و اگرچه محمدرضا شاه تاج می‌گذارد، شاعران نیم­خیز می‌شوند و غبار جامه می تكانند؛ در برزخی میان جست‌وجوی چشم انداز و دلی پر از اندوه‌های پایا. و

در آن سال‌ها اسماعیل خویی بر خیزش‌ خشمی گواهی می دهد كه دوزخ را ویران خواهد كرد: ‍“دیر یا زود\خشمی از دوزخ خواهد گفت:\”آتش”. نادر نادر پور اما، از آوازهای كهنه دل‌زده است: ”در زیر آفتاب، صدایی نیست... غیر از صدای رهگذرانی كه گاهگاه،\تصنیف كهنه‌ای را در كوچه‌های شهر\با این دو بیت ناقص‌ آغاز می كنند:\آه ای امید غایب!\آیا زمان آمدنت نیست”؟ محمود مشرف آزاد تهرانی به تداوم سیاهی‌ها شهادت می دهد؛ به بی‌پناهی‌ی كودكانی كه خواب‌هایشان خالی است: ”عروسك‌ها را در شب تاراج كرده‌اند\... در شهر چهره‌ها را در خواب كرده‌اند”. حمید مصدق به محمود مشرف آزاد تهرانی از زبان قطره‌های باران پاسخ می‌دهد: ”و گوش‌ كن كه دیگر در شب\دیگرسكوت نیست\این صدای باران است”. محمدرضا شفیعی‌كدكنی در كنار حمید مصدق می‌ایستد: ”امروز\از كدورت تاریك ابر‌ها در چشم بامدادان\فالی گرفته‌ام\پیغام روشنایی باران”.

فریدون مشیری به پیش‌بینی‌ كدكنی اعتقادی ندارد: كاش‌ می‌شد از میان این ستارگان كور\سوی كهكشان دیگری فرار كرد. فروغ فرخزاد در طالع جهان نقش‌ برابری می‌بیند: ”كسی از آسمان توپخانه در شب آتش‌ بازی می‌آید\و سفره می‌اندازد\ونان را قسمت می‌كند”. خسرو گلسرخی طراوت جنگل را دست نیاز دراز می‌كند: ”جنگل\ای كتاب شعر درختی\با آن حروف سبز مخملیت بنویس‌\بر چشم‌های ابر بر فراز،\مزارع متروك:\باران\باران”. احمد شاملو اندوه از‌پای‌افتاده‌گان را می‌نالد:”از مهتابی\به كوچه تاریك\خم می‌شوم\و به جای همه نومیدان\می‌گریم”. منصور اوجی از این همه‌‌تناقض‌ خسته است:”در دیاری كه\یكی از شور می‌گوید، یكی از پردة بیداد\...\می‌شود آیا كسانی یافت\راهشان یكراه\فكرشان یكجور\جاده‌های دوستیشان از كجی بس‌ دور”؟

در روزگاری چنین آشفته، مهدی اخوان‌ثالث كه ساز زمانه را با آوای جان خویش‌ هم‌خوان نمی‌یابد، با زبانی كه در آن سماجت و پَرخاش‌ به جای آرامش‌ مأیوسانه و اتكاء‌‌به‌‌نفس‌ نشسته است، دل‌خوشی‌های خام‌سرانه را هشدار می‌دهد. اكنون تناقض‌های او تناقض‌های خسته مردی است كه گاه سر در گریبان دارد و گاه می‌اندیشد هم‌دلی با ره‌روان را باید شعری سرود؛ سرگردانی كه گاه فالی می‌گیرد: ”ز قانون عرب درمان مجو، دریاب اشاراتم\نجات قوم خود را من شعاری دیگر دارم\...\بهین آزادگر مزدشت، میوه‌ی مزدك و زردشت\كه عالم را ز پیغامش‌ رهای دیگری دارم”. او نوید می‌دهد كه از تنهایی و اندوه دل خواهد كند اگر یاران شهری در خور بیارایند: ”دلم خواهد كه دیگر چون شما و با شما باشم\ ...\ طلسم این جنون غربتی را بشكنم شاید،\و در شهر شما از چنگ دلتنگی‌ها رها باشم\ ...\كه تا من نیز،\به دنیای شما عادت كنم، یكچند\هوای شهر را با صافی پاكیزه و پاكی بپالایید”. ‍

شهرِ مهدی اخوان ثالث اما، سر بلند نخواهد كرد: ”چه امیدی؟ چه ایمانی؟\نمی‌دانی مگر؟ كی كار شیطان است\برادر! دست بردار از دلم، برخیز\چه امروزی؟ چه فردایی”؟ پاسخی نیست؛ تنها باد زمانه به سویی دیگر می‌وزد؛ چنان به شتاب كه مهدی اخوان ثالث دست به تسلیم بلند می‌كند: “اینك بهار دیگر، شاید خبر نداری؟\یا رفتن زمستان، باور دگر نداری”؟ تسلیم مهدی اخوان ثالث در مقابل منادیان بهار اما، چندان نمی‌پاید. سرما‌زده‌گان مرگ زمستان را باور ندارند.



گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ



مطالب پیشنهادی:
یک عکس جنجالی ببینید: آیا در اعلام نتایج مناظره تلویزیونی تقلب شد؟
عکسی از جوانی مرحوم منوچهر نوذری، مجری محبوب تلویزیون
عکس‌های جدید رد کارپت؛ رضا عطاران کنار فرش قرمز کن با پوستر آل پاچینو
مهدی پاکدل، فرزاد حسنی، سروش صحت و همسرانشان در کنسرت قربانی+تصاویر
نمایش عریان استعمال شیشه در فیلم ایرانی با بازی نیکی کریمی + تصاویر