كودكى ز ترس خطر تند مى دوید اما سرى نداشت
قیصر امین پور را باید برجسته ترین شاعر دفاع مقدس بدانیم و می توان گفت که بزرگان ادب معاصر از تمام جناح ها می‌پذیرند. قیصر پیشرو شاعران انقلاب بوده و به قول یکی از دوستانش، همیشه در لوکوموتیو قطار شعر انقلاب و دفاع مقدس...
قیصر امین پور را باید برجسته ترین شاعر دفاع مقدّس بدانیم و می توان گفت که بزرگان ادب معاصر از تمام جناح ها به این مسأله اذعان دارند. قیصر پیشرو شاعران انقلاب بوده و به قول یکی از دوستانش، همیشه در لوکوموتیو قطار شعر انقلاب و دفاع مقدّس بوده است.

امین پور شاعری متعهّد و آرمان گرا بود و تا زمان مرگ نابهنگامش به آرمان هایش معتقد باقی ماند. او خود را به گروه های سیاسی وابسته نمی دانست ولی همواره قلبش برای انقلاب اسلامی و ارزش ها می تپید.

شعر قیصر، سیری تکاملی داشت و افق های روشنی را نوید می داد. هرچند گفته می شد تحوّل شعر او پس از پایان جنگ آغاز شده بود، در حقیقت سیر تحوّل در شعر قیصر، همیشگی بوده و در گذر زمان رخ داده است.

گرچه تعداد اشعار مربوط به دفاع مقدّس، در آثار اخیر امین پور کمتر شده است، او هرگز از یاد شهیدان و ارزش های اسلامی غافل نشده و تغییر و تحوّل در شعر قیصر به هیچ وجه رنگ و بوی خودباختگی و تضاد با آرمان ها نداشته است.

مى خواستم
شعرى براى جنگ بگویم
دیدم نمى شود
دیگر قلم زبان دلم نیست
گفتم:
باید زمین گذاشت قلم ها را
دیگر سلاح سرد سخن كارساز نیست
باید سلاح تیزترى برداشت
باید براى جنگ
از لوله تفنگ بخوانم
-با واژه فشنگ-
مى خواستم
شعرى براى جنگ بگویم
شعرى براى شهر خودم -دزفول-
دیدم كه لفظ ناخوش موشك را
باید به كار برد
اما
موشك
زیبایى كلام مرا مى كاست
گفتم كه بیت ناقص شعرم
از خانه هاى شهر كه بهتر نیست
بگذار شعر من هم
چون خانه هاى خاكى مردم
خرد و خراب باشد و خون آلود
باید كه شعر خاكى و خونین گفت
باید كه شعر خشم بگویم
شعر فصیح فریاد
-هرچند ناتمام-
گفتم:
در شهر ما
دیوارها دوباره پر از عكس لاله هاست
اینجا
وضعیت خطر گذرا نیست
آژیر قرمز است كه مى نالد
تنها میان ساكت شب ها
برخواب ناتمام جسدها
خفاش هاى وحشى دشمن
حتى ز نور روزنه بیزارند
باید تمام پنجره ها را
با پرده هاى كور بپوشانیم
اینجا
دیوار هم
دیگر پناه پشت كسى نیست
كاین گور دیگرى است كه استاده است
در انتظار شب
دیگر ستارگان را
حتى
هیچ اعتماد نیست
شاید ستاره ها
شبگردهاى دشمن ما باشند
اینجا
حتى
از انفجار ماه تعجب نمى كنند
اینجا
تنها ستارگان
از برج هاى فاصله مى بینند
كه شب چقدر موقع منفورى است
اما اگر ستاره زبان مى داشت
چه شعرها كه از بد شب مى گفت
گویاتر از زبان من گنگ
آرى
شب موقع بدى است
هر شب تمام ما
با چشم هاى زل زده مى بینیم
عفریت مرگ را
كابوس آشناى شب كودكان شهر
هر شب لباس واقعه مى پوشد
اینجا
هر شام خامشانه به خود گفته ایم:
شاید
این شام، شام آخر ما باشد
اینجا
هر شام خامشانه به خود گفته ایم:
امشب
در خانه هاى خاكى خواب آلود
جیغ كدام مادر بیدار است
كه در گلو نیامده مى خشكد
اینجا
گاهى سربریده مردى را
تنها
باید ز بام دور بیاریم
تا در میان گور بخوابانیم
یا سنگ و خاك و آهن خونین را
وقتى به چنگ و ناخن خود مى كنیم
در زیر خاك گل شده مى بینیم:
زن روى چرخ كوچك خیاطى
خاموش مانده است
اینجا سپور هر صبح
خاكستر عزیز كسى را
همراه مى برد
اینجا براى ماندن
حتى هوا كم است
اینجا خبر همیشه فراوان است
اخبار بارهاى گل و سنگ
بر قلب هاى كوچك
در گورهاى تنگ
اما
من از درون سینه خبر دارم
از خانه هاى خونین
از قصه عروسك خون آلود
از انفجار مغز سرى كوچك
بر بالشى كه مملو رؤیاهاست
-رؤیاى كودكانه شیرین-
از آن شب سیاه
آن شب كه در غبار
مردى به روى جوى خیابان
خم بود
با چشم هاى سرخ و هراسان
دنبال دست دیگر خود مى گشت
باور كنید
من با دو چشم مات خودم دیدم
كه كودكى ز ترس خطر تند مى دوید
اما سرى نداشت
لختى دگر به روى زمین غلتید
و ساعتى دگر
مردى خمیده پشت و شتابان
سر را به ترك بند دوچرخه
سوى مزار كودك خود مى برد
چیزى درون سینه او كم بود...
***
اما این شانه هاى گرد گرفته
چه ساده و صبور
وقت وقوع فاجعه مى لرزند
اینان
هرچند
بشكسته زانوان و كمرهاشان
استاده اند فاتح و نستوه
-بى هیچ خان و مان-
در گوششان كلام امام است
-فتواى استقامت و ایثار-
بر دوششان درفش قیام است
بارى
این حرف هاى داغ دلم را
دیوار هم توان شنیدن نداشته است
آیا تو را توان شنیدن هست
دیوار!
دیوار سرد و سنگى سیار!
آیا رواست مرده بمانى
در بند آن كه زنده بمانى
نه!
باید گلوى مادر خود را
از بانگ رود رود بسوزانیم
تا بانگ رود رود نخشكیده است
باید سلاح تیزترى برداشت
دیگر سلاح سرد سخن كارساز نیست...
دزفول - اسفند ۵۹
---------------------------------------
تنها تو مى مانى

دل داده ام بر باد، بر هرچه باداباد
مجنون تر از لیلى، شیرین تر از فرهاد

اى عشق از آتش اصل و نسب دارى
از تیره دودى، از دودمان باد

آب از تو طوفان شد، خاك از تو خاكستر
از بوى تو آتش، در جان باد افتاد

هر قصر بى شیرین، چون بیستون ویران
هر كوه بى فرهاد، كاهى به دست باد

هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را، اندوه مادرزاد

از خاك ما در باد، بوى تو مى آید
تنها تو مى مانى، ما مى رویم از یاد
خرداد ۷۵
-----------------------------
غزل پنجره

یك كلبه خراب و كمى پنجره
یك ذره آفتاب و كمى پنجره

اى كاش جاى این همه دیوار و سنگ
آئینه بود و آب و كمى پنجره

در این سیاه چال سراسر سؤال
چشم و دلى مجاب و كمى پنجره

بویى زنان و گل به همه مى رسید
با برگى از كتاب و كمى پنجره

موسیقى سكوت شب و بوى سیب
یك قطعه شعر ناب و كمى پنجره
-----------------------------------------
خواب كودكى

در خواب هاى كودكى ام
هر شب طنین سوت قطارى
از ایستگاه مى گذرد
دنباله قطار
انگار هیچ گاه به پایان نمى رسد
انگار
بیش از هزار پنجره دارد
و در تمام پنجره هایش
تنها تویى كه دست تكان مى دهى
آنگاه
در چارچوب پنجره ها
شب شعله مى كشد
با دود گیسوان تو در باد
در امتداد راه مه آلود
در دود
-----------------------------------
جغرافیاى ویرانى

دلم قلمرو جغرافیاى ویرانى است
هواى ناحیه ما همیشه بارانى است

دلم میان دو دریاى سرخ مانده سیاه
همیشه برزخ دل تنگه پریشانى است

مهار عقده آتشفشان خاموشم
گدازه هاى دلم دردهاى پنهانى است

صفات بغض مرا فرصت بروز دهید
درون سینه من انفجار زندانى است

تو فیض یك اقیانوس آب آرامى
سخاوتى، كه دلم خواهشى بیابانى است!
-------------------------------------
الفباى درد

الفباى درد از لبم مى تراود
نه شبنم، كه خون از شبم مى تراود

سه حرف است مضمون سى پاره دل
الف. لام. میم. از لبم مى تراود

چنان گرم هذیان عشقم كه آتش
به جاى عرق از تبم مى تراود

ز دل بر لبم تا دعایى برآید
اجابت ز هر یاربم مى تراود

زدین ریا بى نیازم، بنازم
به كفرى كه از مذهبم مى تراود
خرداد ۷۳
-------------------------------------------
فال نیك

گفتى: غزل بگو! چه بگویم مجال كو
شیرین من، براى غزل شور و حال كو
پر مى زند دلم به هواى غزل، ولى
گیرم هواى پرزدنم هست، بال كو
گیرم به فال نیك بگیرم بهار را
چشم و دلى براى تماشا و فال كو
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگ هاى سبز سرآغاز سال كو
رفتیم و پرسش دل ما بى جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال كو
بهار ۷۴
------------------------------------
لحظه هاى كاغذى

خسته ام از آرزوها، آرزوهاى شعارى
شوق پرواز مجازى، بال هاى استعارى
لحظه هاى كاغذى را، روز و شب تكرار كردن
خاطرات بایگانى، زندگى هاى ادارى
آفتاب زرد و غمگین، پله هاى روبه پایین
سقف هاى سرد و سنگین، آسمان هاى اجارى
با نگاهى سرشكسته، چشم هایى پینه بسته
خسته از درهاى بسته، خسته از چشم انتظارى
صندلى هاى خمیده، میزهاى صف كشیده
خنده هاى لب پریده، گریه هاى اختیارى
عصر جدول هاى خالى، پارك هاى این حوالى
پرسه هاى بى خیالى، نیمكت هاى خمارى
رونوشت روزها را، روى هم سنجاق كردم:
شنبه هاى بى پناهى، جمعه هاى بى قرارى
عاقبت پرونده ام را، با غبار آرزوها
خاك خواهد بست روزى، باد خواهد برد بارى
روى میز خالى من، صفحه باز حوادث
در ستون تسلیت ها، نامى از ما یادگارى

اسفند ۷2



گردآوری : گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ



مطالب پیشنهادی :
حاشیه‌ها و لبخندهای تلخ هانیه توسلی در نشست خبری فیلم دهلیز + تصاویر
عکسهایی متفاوت از مهتاب کرامتی؛ بهترین بازیگر زن جشنواره باتومی
نیکی کریمی: من یک بازیگر عروسکی نیستم
بیوگرافی جالب 4 خواهر هانیه توسلی + عکس
چرا سحر قریشی در تلویزیون ممنوع‌التصویر است؟