در ادامه چندی از کاریکلماتور های پرویز شاپور را می خوانیم....
نگاه گربه، هم‌سفر پرنده است.


مرگ، ارزش یک عمر زندگی کردن را ندارد.

عاشق جغدی هستم که بر ویرانة آزادی اشک می‌ریزد.

عاشق باغبانی هستم که با سیراب کردن گُل‌ها رفع تشنگی می‌کند.

آرزو می‌کنم در زمان پیری برای شنیدن صدای پایم احتیاج به سمعک نداشته باشم.

آرزوهای بر باد رفتة مشترکی داریم.

http://www.seemorgh.com/uploads/1393/01/ppq1.jpg

دلم به حال مسافری می‌سوزد که پایش در اثر خستگی اعتصاب می‌کند.

آن چنان در تو غرق شده‌ام که وقتی برابر آینه می‌ایستم، تو را می‌بینم.

تشنگی در آب هم دست از سر ماهی برنمی‌دارد.

عاشق آدم کم حرفی هستم که یک تنه حریف ده تا آدم پرگو است.

به حال موجودی اشک می‌ریزم که می‌خواهد با زنگ ساعت از خواب غفلت بیدار شود.

عاشق سکوتی هستم که از فریاد، تقاضای پناهندگی می‌کند.

http://www.seemorgh.com/uploads/1393/01/ppq3.jpg
وقتی که نیستی، لبخندهایم اشک می‌ریزند.

سکوت صدای پای مسافر لبریز از خستگی است.

مسافر خسته در سکوت صدای پایش استراحت می‌کند.

سکوت، ساکن گورستان است.

به حال اعدادی اشک می‌ریزم که عمری در بازداشتگاه جدول ضرب در سلول انفرادی محبوسند.

«الف» در زمان سالخوردگی تبدیل به «دال» می‌شود.

ای‌کاش می‌توانستم بر سر دوراهی در خروجی زندگی، راه جهنم را از بهشت تشخیص دهم.

شادی بدون پشتوانه، لبخند ساختگی در پی دارد.

گوشم آنچنان سنگین شده است که تا پایم را لگد نکنی صدای پایت را نمی‌شنوم.

آتش تا خاکستر نشود آتش‌بس اعلام نمی‌کند.

اردشیر دراز دست، دولا نشده ‌بند کفشش را می‌بندد.

عاشق ماهی‌ای ‌هستم که در هوای بارانی برای دیدن رنگین‌کمان سرش را از آب بیرون می‌آورد.

تا پای راستم با مرخصی پای چپم موافقت نکند، لی‌لی نمی‌کنم.

همزمان با پیدا کردنت خودم را گم کردم.

پنهانی‌ترین رازهایم را با سکوت در میان می‌گذارم.

آنچنان با تو یکی شده‌ام که وقتی نیستی به خودم دسترسی ندارم.

آدم منزوی، ساکن خودش می‌باشد.

آنچنان آدم بدقولی هستم که در محل دیدار، انتظار خودم را می‌کشم.

موجودی که به جای سلام خداحافظی می‌کند حرف آخر را اول می‌زند.

حاصل جمع نجواها فریاد است.

آدم نابینا در برابر آینه دلش می‌ایستد.

وقتی چشمم را می‌بندم نگاهت را از نزدیک‌ترین فاصله می‌بینم.

چون مرگ با تقاضای پناهندگی‌ام موافقت نکرد از خودکشی جان سالم به در بردم.

«گیوتین» سر آدمی را که به تنش نمی‌ارزد از بدن جدا نمی‌کند.

عاشق شانه‌ای‌ هستم که افکار پریشان را مرتب می‌کند.

چشم‌هایم برای دیدن روی ماهت از هم پیشی می‌گیرند.

قلبم لبریز از ایران است و وجودم سرشار از جهان.

وقتی حرفی برای گفتن ندارم از سکوت تقاضای پناهندگی می‌کنم.

عاشق دکتر مهربانی هستم که برای بادکنک، قرص ضدنفخ تجویز می‌کند.

عاشق گلیمی هستم که نمی‌گذارد صاحبش پا را از آن فراتر بگذارد.

متاسفانه ناامید هستم که وقتی دستم را تا بی‌نهایت هم دراز می‌کنم، به هیچ چیز دسترسی پیدا‌ نمی‌کنم.

برای این‌که پس از مرگ هم از مطالعه غفلت نکنم، وصیت کردم سنگ قبر را بالعکس روی مزارم بگذارند.

پرگاری که تحت فشار قرار بگیرد، بیضی ترسیم می‌کند.

گویی اعداد، سرگرم بازی فوتبال با صفر هستند.

کبوتر نامه‌رسانی که مقصش کوی یار است، از ‌رساندن نامه‌های غیرعاشقانه معذور است.

بهترین منظره‌ای که در زندگی‌ام دیده‌ام در یک شب تابستانی بود که ماه از حرکت بازمانده بود و تمام ستاره‌ها جمع شده بودند و آن را هُل می‌دادند.

http://www.seemorgh.com/uploads/1393/01/ppq4.jpg


 

گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ



مطالب پیشنهادی:
تقدیر مادر شهید از مریلا زارعی + تصاویر
پایتخت 3 باجوک های اس ام اسی یکیست؟
اظهار نظر BBC درباره کلاه قرمزی
ناگفته های رضا عطاران از « چ »
مردی که فرشته میدید + تصاویر