در ادامه اشعاری از رسول یونان را می خوانیم....

 «در ایستگاه»



دیگر منتظر کسی نیستم

هر که آمد

ستاره از رویاهایم دزدید

هر که آمد

سفیدی از کبوترانم چید

هر که آمد

لبخند از لب‌هایم برید

منتظر کسی نیستم

از سر خستگی در این ایستگاه نشسته‌ام!

http://www.seemorgh.com/uploads/1393/02/ghah11.jpg

عقاب بی پر


 

از ستاره های عمرم

یک یکی کم می شه بی تو

اینجا تاریک و سیاهه

داره سردم می شه بی تو

 

مثل یک درخت تنهام

که دلش از همه خونه

هیشکی جز کلاغ پیری

براش آواز نمی خونه

 

زندگی فایده نداره

وقتی سنگی از سکونی

دیگه آب و ماهی نیستی

وقتی پشت سد بمونی

 

حال اون عقابو دارم

که پرش رو چیده باشن

حسرت اسمونارو

تو چشاش ندیده باشن

 

 

قایق


 

از خودش دور افتاد تنها شد

مثل مردی که

از ده به شهر آمده باشد

ببین

چقدر راحت می شکند در توفان

درختی که به قایق بدل شده است.





گرد آوری: فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture

  منبع:وبلاگ رسول یونان


  مطالب پیشنهادی:

گلشیفته فراهانی با «سرزمین فلفل های شیرین من» به کن می رود+ تصاویر
خمسه: مهاجرت کردن یا نکردن،مسئله این است!!!
به مناسبت تولد ادری هپبورن، پری مهربان هالیوود+تصاویر
 
لذت های بازخوانی نیکی کریمی+ تصاویر
مریل استریپ: فکر می کردم برای بازیگر بودن زیادی زشتم!+ تصاویر