او بی گمان یکی از تاثیرگذارترین شاعران شعر مدرن روسیه است.
آنا آخماتوا بی گمان یکی از تاثیرگذارترین شاعران شعر مدرن روسیه است. سال به دنیا آمدنش را این گونه توصیف می­کند: "در 1889، سال‌ تولد من، چارلی‌ چاپلین‌ به‌ دنیا آمد؛ «سونات‌ كرتروز» تولستوی‌ منتشر شد؛ برج‌ ایفل‌ ساخته‌ شد؛ و هیتلر و ظاهرا‌ الیوت‌ هم‌ دیده‌ به‌ جهان‌ گشودند. در تابستان‌ آن‌ سال‌ فرانسویان‌ صدمین‌ سالگرد به‌ آتش‌ كشیدن‌ باستیل‌ را جشن‌ گرفتند و در شب‌ تولد من، بیست و دوم ژوئن، جشن‌ چله‌­ی تابستان‌ برگزار می‌شود."



نخستین دفتر شعرش به نام «شام­گاه» را در بیست و سه سالگی منتشر کرد و همان نامش را در محافل ادبی بر سر زبان­ها انداخت. شعر روسیه در آن سال­ها (1912) تحت سیطره­  مطلق سمبولیزم بود، اما اخماتوا، و همسرش گومیلیف هم­راه با چند شاعر دیگر، جنبش «اکئه­ایسم» (اوج گرایی) را پایه گذاری کردند.

علی­رغم حال و هوای انقلابی آن روزها، اخماتوا و یارانش به دنبال جهت گیری انقلابی و استفاده از آن برای انقلاب نبودند.
آخماتوا در جای دیگری از حوادثی که بر او سخت تاثیر گذاشته ­اند، یاد می­کند و می­گوید: "نهم‌ ژانویه  ‌1905 و ماجرای‌ تسوشیما (شكست‌ فاجعه‌آمیز روسیه‌ از ژاپن‌ و غرق‌ شدن‌ ناوگان‌ دریایی‌اش‌) شوك‌ بزرگی‌ بود و تاثیر عمیقی‌ در زندگیم‌ گذاشت. این‌ حادثه‌ نخستین‌ رویداد بزرگ‌ تاریخی‌ زندگیم‌ بود و به طور خاصی‌ برایم‌ هول­ناك‌ بود. سال‌ 1910 سال‌ بحرانی‌ سمبولیزم‌ و مرگ‌ تولستوی‌ بود. سال‌ 1911 سال‌ انقلاب‌ چین‌ بود، كه‌ چهره‌ آسیا را دگرگون‌ كرد و همین‌ سال‌ خاطرات‌ الكساندر بلوك‌ با آن‌ پیش­گویی‌های‌ وحشت­ناك‌ منتشر شد."

در سال 1918، اخماتوا پس از سه سال دوری از همسر که در جبهه­ هاست، از او جدا می­شود. سه سال بعد خبر دستگیری و اعدام گومیلیف را می­شنود. دستگیری فرزندش "لو"، تاریک­ترین روزهای زندگی را برای او ارمغان می­آورد. شعرهای این دوره، از شاهکارهای شعر مدرن روسیه محسوب می­شوند.

او در این زمینه می­گوید:" قرن‌ بیستم‌، در پائیز 1914، با جنگ‌ آغاز شد. درست‌ مانند قرن‌ نوزده‌ كه‌ با كنگره­ ی‌ وین‌ ظهور كرد. در این‌ كه‌ سمبولیزم،‌ پدیده‌­ی قرن‌ نوزدهم‌ بود شكی‌ نیست. عصیان‌ ما علیه‌ سمبولیزم‌ كاملاً منطقی‌ بود؛ زیرا خود را متعلق‌ به‌ قرن‌ بیستم‌ می‌دانستیم‌ و نمی‌خواستیم‌ در گذشته‌ درجا بزنیم..."

پس از جنگ، اختناق در زمینه­ ی ادبیات شدت می­گیرد. کمیساریای فرهنگی استالین، آنا اخماتوا را شاعری نیمه راهبه، نیمه روسپی، می­نامد و حتا اشعار دوران جنگ او را به بهانه ­ی این که پر از یاس و نامیدی و عاری از هر گونه تهییج و امیدواری است، تخطئه می­کند. شعرهای او بین سال­های 1923 تا 1940 ممنوع اعلام می­شود و او را از شورای نویسندگان اتحاد جماهیر شوروی اخراج می­کنند.

با مرگ استالین، در سال 1953، اعاده­ی حیثیت از سیاست­مداران و هنرمندان مغضوب زمان استالین آغاز می­شود. گزیده­ای از اشعار پیشین او در سال 1958 به چاپ می­رسند و سپس جایزه ­ی معتبر «انتارتائورمینا» را از ایتالیا و دکترای افتخاری دانشگاه آکسفورد را دریافت می­کند.

آخماتوا بی گمان یکی از تاثیرگذارترین شاعران شعر مدرن روسیه است. شاعری انسان‌دوست، که ذوق و قریحه ­ی لطیف زنانه و قدرت­مندش در تمامی آثارش حس می­شوند. غیر از موضوعات عاشقانه در شعرهای نخستین­ش، او نوعی اگزیستانسیالیسم فمینیستی، اسطوره­ ها و مسایل تاریخی را نیز در اشعار و دیگر نوشته ­هایش مطرح کرده است.



آخماتووا از آن‌ قسم‌ شعرایی‌ است،‌ كه‌ ناگهان‌ حادث‌ می‌شوند؛ همان‌ شعرایی‌ كه‌ با كلام‌ حی‌ و حاضر و شعور باطنی‌ خاص‌ خود در عالم‌ خاكی‌ ظاهر می‌شوند. او با توش‌ و توانی‌ تمام‌ ظهور كرد و هرگز به‌ كسی‌ شبیه‌ نشد. شاید مهم‌تر این‌ باشد، كه‌ بگوییم‌ هیچ‌ یك‌ از هزاران‌ مقلدش‌ هم‌ هرگز نتوانستند شعری‌ بگویند كه‌ اقتباس‌ كامل‌ آخماتووا باشد و سرانجام‌ این‌ یك‌ به‌ آن‌ دیگری‌ شبیه‌ شد تا به‌ خود او. از همین‌ جا متوجه‌ می‌شویم‌ به‌ این‌ كه‌ زبان‌ آخماتووا حاصل‌ چیزی‌ بود، كه‌ فهم‌ آن‌ دشوارتر از زبان‌ محاسبات‌ صناعی‌ زیركانه‌ است .

‌پس‌ از اوج‌گیری‌ اولیه ­ی‌ سروده‌های‌ آخماتووا و شهرتی‌ كه‌ به تدریج‌ به‌ جهان‌ خارج‌ از حكومت‌ ترور استالینی‌ سرایت‌ می‌كند، او گرفتار سازمان‌های‌ مخوف‌ و پلیسی‌ روسیه‌ می‌شود. «ركوئیم» حاصل‌ این‌ دوران‌ است‌، كه‌ به‌ بهانه‌­ی یورش‌ به‌ خانه‌ و بازداشت‌ و حبس‌ فرزندش‌ سروده‌ شده‌ است. این‌ شعر بلند، در واقع‌، مرثیه‌ای‌ است‌ در احوال‌ مادرانی‌ كه‌ در عزای‌ پسران‌ خود نشسته‌اند، زنان‌ بیوه‌ شده، و گاه‌ مثل‌ خود شاعر در احوال‌ هر دو. به گفته­ی‌ برودسكی: "این‌ شعر، نوعی‌ تراژدی‌ است‌ كه‌ همسرایان‌ پیش‌ از قهرمان‌ می‌میرند."

ترس‌ و وحشت‌ در سروده‌های‌ سال­های‌ 1920 تا 1940 آخماتووا حاكم‌ می‌شود. تصاویر‌ هول­ناكی‌ از اضطراب، نگرانی‌ مردم‌ و نویسندگانی‌ كه‌ هر لحظه‌ در معرض‌ یورش، بازداشت، تیرباران‌ و گسیل‌ به‌ اردوگاه­های‌ سیبری‌ و گولاگ‌ هستند، ثبت‌ می‌شود. بی جهت نیست که او را شاعر مادران زندانیان خوانده­ اند.
چند شعر کوتاه او را در زیر می­خوانید.
 
بخشی از سروده ­ی عزا
سرآغاز
در آن سالیان، تنها مردگان لبخند بر لب داشتند
شادان از رستن:
و لنین­گراد لمبر می­خورد
هم­چون زایده­ای آویخته از زندان­هایش
پس ایستگاه­های قطار
پناهگاه دیوانگان شدند:
و کوتاه بود
ترانه وداع لکوموتیوها.
ستارگان مرگ، ایستاده بر فراز سرمان،
و روسیه ی معصوم
له شده زیر چکمه­ های خون آلود،
و زیر چرخ
 
یک
به سپیده دم تو را بردند، خواب آلود
از پی­ات روان شدم، پنداری تابوت تو را تشییع می کردم.
در اتاق تاریک، کودکان می­گریستند،
شمع نیمه جان، دود می­پراکند بر شمایل نورانی.
بر لبانت، چندش واپسین بوسه بر شمایل
بر پیشانی ­ات، قطره ­های سرد عرق
گریان و دادخواه به سوی دیوار ضجه ­ها خواهم خزید
و بست خواهم نشست زیر برج­های کرملین.
 
دو
رود خسته ­ی "دن" به آرامی جاری ست،
نور زرد رنگ ماه، جست و خیزکنان
بر لبه­ی پنجره فرود می­آید و میخ­کوب بر جای می­ماند
حیران تماشای سایه­ی زنی افتاده در بستر
تنها
و سخت رنجور.
فرزند دربند و
همسر در گور
برایم دعا کن!
برایم دعا کن!
 
سه
نه! این من نیستم، دیگری ست که رنج می­برد.
مرا تاب تحمل چنین مصیبتی نیست.
و این بلای نازل را بگذارید تا با پارچه­های سیاه بپوشانند
و فانوس­ها را دور کنند ...
شب.
 
چهار
هفته­ ها پرپر زنان می­گذرند.
من ناتوانم از درک وقایع پیرامونم.
تنها ای عزیزترینم، دیگر بار سایه­ی شب­های سفید
که تا سحر تو را می­پائیدند
در زندان.
دیگر بار سایه­ی همان شب­های سفید
که با چشمان عقاب­گون خود
از عروج تو سخن می­گویند
و از مرگ
 
پنج
آن گاه کلمه­ ی سنگ فرو افتاد
بر قلب هنوز زنده و تپنده­ام.
اما مرا پروایی نیست، چندان دور از انتظار نبود
کنار خواهم آمد با آن.
ترجمه: فریده حسن زاده
 
* * *
 
بیگانه
نه آسمانى بیگانه‏
نه بالِ غریبه‏ها
هیچ یك مرا پناه ندادند،
در آن زمان، در آن مكان‏
من زیر پوشش اندوه مردم خویش‏
زندگى مى‏كردم.
ترجمه: صفدر تقی زاده
 
* * *
 
دو شعر از عاشقانه های آخماتوا
خورشید در خاطره‌ رنگ‌ می‌بازد
خورشید در خاطره‌ رنگ‌ می‌بازد،
سبزه‌ تیره‌تر می‌شود،
باد‌ برفی‌ زودرس‌ را
آرام‌ آرام‌ می‌پراكند.
آب‌ یخ‌ می‌بندد. آب­راه‌های‌ باریك‌
ایستاده‌اند.
این جا چیزی‌ اتفاق‌ نخواهد افتاد،
هرگز!
در آسمان‌ خالی‌
دشت‌ گسترده، بادبزنی‌ ناپیدا.
شاید بهتر بود هرگز
همسر تو نمی‌بودم.
خورشید در خاطره‌ رنگ‌ می‌بازد.
این‌ چیست؟ تاریكی؟
شاید!
زمستان،
یك‌ شبه‌ خواهد رسید.
او سه‌ چیز را دوست‌ داشت‌
او در این‌ دنیا سه‌ چیز را دوست‌ داشت:
دعای‌ شام­گاهی،طاووس‌ سفید،
و نقشه‌­ی رنگ‌ پریده‌ آمریكا.
و سه‌ چیز را دوست‌ نداشت:
گریه ­ی‌ كودكان‌
مربای‌ تمشك‌ با چایی‌
و پرخاش­جویی‌ زنانه.
... و من‌ همسر او بودم.

چه کنم که توان از من می گریزد
وقتی نام کوچک او را
در حضور من بر زبان می آورند 
از کنار هیزمی خاکستر شده
از گذرگاه جنگلی میگذرم
بادی نرم و نابهنگام میوزد
و قلب من در آن
خبرهایی از دوردست ها میشنود ، خبرهای بد 
او زنده است ، نفس میکشد 
اما ، غمی به دل ندارد    

تهیه و تدوین : گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ

مطالب پیشنهادی:  
ده نمکی از "بعضیا" انتقاد کرد
زن پوشی "مهران غفوریان"+تصویر
فروش شهرموشها 2 از نه میلیارد گذشت
"پارسا پیروزفر" در شکاف+تصویر
پس از کش و قوس های فراوان، "کیتارو" سرانجام به تهران رسید+تصاویر