نوشته: احمد شاملو
امروز ـ شنبه 25 شهر رمضانالمبارك ـ قرار است از دارالعلم برقلی راهی اِل اِی شویم. صبح كه از خواب بیدار شدیم درد پا قدری شدت كرده بود. باری به هر جهت. به هر والذّاریاتی كه بود لباس پوشیده آمدیم در تالار اندرونی جلوس فرمودیم تا پیش از حركت بَنات سلطنت با كنیزان و خواجههای حرم به پابوس ما تشریف حاصل كنند. سیاهخان ـ خواجه مطبح ـ ناشتایی مخصوص ما را برابرمان نهاده خود در گوشهای ایستاده بود. دیدیم چیزی نمانده از زور خنده قِزلقُرت كند. باهوش سرشاری كه در ذات ما پادشاهان موهبت الهی است شست مباركمان را خبر شد كه باید واقعهای شنیدنی برایش اتفاق افتاده باشد. در دل سخت مشتاق دانستن بودیم اما از آنجا كه حفظ هیبت سلطنت با هِرتِهكِرتِه منافی است ابرو در هم كشیده پرسیدیم:
ـ خندهات برای چیست...؟ بدهم جلاد باشی لبهایت را قیچی كند كه تا عمر داری نیش منحوست باز بماند؟
سلطانبانو مونسالدوله كه در این سفر از او اعمال وقیحه و اطوار قبیحه متعدد به منصّه بروز و ظهور رسیده و از آن جمله مدام در كمین فرصت است كه لنترانی بار ما كند، همان طور كه خم شده شانههای ما را میمالید محرمانه زیر گوش ما عرض كرد:
زنبوررررر!
به رو نیاوردیم. در عوض سبیلی تاب داده غبغبی گرفتیم و به خواجه نهیب زدیم:
ـ خب. سیاه دبوری! این وقت روز چه چیز خندهداری زهرمار كردهای؟
بیچاره از هیبت ما هفت بند تنش لرزید. به خاك افتاد و با حال نزدیك به گریه گفت:
جانم فدای خاك پای قبله عالم! غلام را تصدق بفرمائید! برای خرید لوازم سفرهخانه همایون رفته بودم یِدّی اون بیر... از فرط غضبی كه ناگهان مستولی شد نیمروی به آن خوشمزگی و خوش نمكی را همان طور نجویده و نچشیده فرودادیم، طوری كه نزدیك بود خفهمان كند. دادمان درآمد كه: یدی اون بیر میشود هفت یازده، پدر سوخته، حالا دیگر در حضور ما با رمز اعداد اختلاط میكنی! مچت را گرفتم نمك بحرام، جاسوس شدهای. زیر تركه حاجبالسلطنه مُقِرّت میآریم.
دیلماجباشی تعظیمكنان به عرض رسانید سِه وِن اِلِه وِن كه معنیش همانجور كه ما به فراست دریافته بودیم هفت یازده باشد اسم یك رشته دكان است كه قمپانی است و لبنیات و بَقولات و نان و گوشت میفروشد.
از اینكه علیالعجاله خطری پایه سریر اعلا را تهدید نمیكند مختصر آرامش خاطری حاصل شد. فرمودیم: غریبه اسمی است برای بقالی!
سلطانبانو درآمد كه: یك دقیقه زبان به دهن بگیرید مرخص بفرمائید سیاهخان بیچاره مطلبش را عرض كند.
در كمال هیبت فرمودیم: سیاه، بنال ببینیم!
به عرض رساند: مكافاتِ كُلی داشت خرید ماست. سر آخر معلوم شد در زبان این بورهای بینمكِ عوضی، ماست به معنی باید است... هی ما میگفتیم «ماست» هی آنها میپرسیدند: «آخه چیچی را must؟»
فرمودیم: غریب مردمی هستند! آن از قبله عالمخوره خوردهشان، این هم از زبان مردهشور بردهشان. یعنی واقعاً عقلشان قد نمیدهد كه وقتی به جای باید به این آسانی بگویند ماست، لابد به جای ماست هم باید بگویند پالان؟ حتی ما هم كه یك ظل الله قدرقدرتِ حرفه ئی تشریف داریم و موضوعات پیش پا افتادهای از قبیل زبان و نحوه ارتزاق و وضع سكونت رعایا مطلقاً به عالم ما مربوط نیست این را میدانیم.
سیاهخان عرض كرد: غلام برای اینكه به نحوی مطلب را حالی بقالباشی كند با پشتگرمی قدرت لایزال سلطنت داد زد: بَبَم! تركی بیلیرسن؟ یُغورت!، یُغورت!، كه یكهو نیش بینوشش تا زیر لالههای دو گوشش وا شد و گفت: «اوه، یس، آفكورس، یوگِرت، یوگِرت،... معلوم شد كه اینها تركی راحتتر از فارسی حالی شان میشود. غلام كه این جور دید فكر كرد بهتر است اسم بقالی را هم یدی اون بیر بگوید كه اگر یك وقت مجبور شدیم نسیه بیاریم رعایتمان كند.»
خنده مبسوطی دست داد به طوری كه درد پا یادمان رفت.
امروز غروب نوکرهاى مـا با چند تن از علمـاى ینگهدنیا مجلس کرده بودند تا در باب دولت و سلطنت در این گوشه ى پرت عالم سروگوشى آب بدهند و چیزهائى بفهمند و اخبار و اطلاعاتى کسب کنند. نیت ما این بود که ببینیم چند امتیـاز از قبیل لاتارى و خـط ماشین دودى و کشتی رانى و استخراج نفت و احداث لقانطه و امثال آن می توانیم به اینها بیندازیم و به کسب چه مقـدار یوفانـاج از این جماعت مـیتوانیم بکوشیـم، اما آنچه از حاصل گفت وگوها به عرض ما رسیـد کما هو حقه سنگ رو یخمان کرد. سلطـنت ینگهدنیا از قرار مسموع نه موهبت الاهیست نه داشتن فـر شاهنشهی. از واجبات آن است نه دائمیست نه موروثى. سلطان این سرزمین نه خزانه ى عامره دارد نه قدرت فـائقه. نـه نوکرى دارد که حکومت ولایتى را به او بفروشـد نـه قدرت و اختیارى که عندالاقتضا رعایا را بدوشـد.
خلاصه چس فیل است: نه بو دارد نه خاصیت. چیز بی مصرف عجیبى است. ارواح پدرشـان ما که یک قلم اهلش نیستیم: مدینه باد به اهل مدینه ارزانى! سلاطین حقیقی ِ این ملک از قرار معلوم مشتى یار دانقلى باشند که جمله از اجله ى اجامر و اوباشاند و هر کدامشان سلطان بی تاج وت خت چیزى می باشند: یکى سلطان نفت است، یکى سلطان منسوجات است، یکى سلطان پسته ى شامىست، یکى سلطان کاغـذ استنجاست که خاجپرست و غیر خاجپرست در مقام لولهنگ به کار می برند، یکى سلطان تنقـلات است از قبیل حلواى ماما جیـمجیـم و آبنبات قیچى و لواشک آلو، یکى سلطان کاغـذ اخبـاراست، یکى سلـطان کبابخانه ـ از قبیـل همان حاج مکدانلد تخم حرام و آن پالکونیک معلومالحـال ، یکى سلطـان البسه ى خواتین است که هر سـال زنان عالم را با تنگ و گشاد و بلند و کوتاه کردن آستین و دامن و یخه ى پیراهن و پاچه ى شلوار، بی دنبک و کمانچه و تار می رقصاند. یکى سلطان رقاصخانه است یکى سلطان طرب، یکـى سلطان انواع مسکرات است یکى سلطان قمارخانه و اقسام مناهى و منکرات… خلاصه، سلطان تو سلطان واقعی است این دیـار.
بارى، این پاچه ورمالیدگان هر چهارسالى یکبـار مجلس می کننـد الدنگ بىتدبیرى را پیش می اندازند که “این قندیداى ماست”، و وجوه معتنابهى به دست او می دهند بالغ به هزارها کرور که خرج شناساندن خود به حمقا و بلهاى قوم کند. بیچاره را چنان گیج وگول می کنند که به عقلش نمی رسد آن وجوه را برداشته بگریزد و سلطنت بی اعتبار چندساله را جلو سگ بریزد که
مــصـــراع
حیف از طـلا که خرج مطـلا کنـد کسى
نکته ى غریب تر انتخاب شعاری ست که مبناى تبلیغ و خودنمائى ِ هر قندیدا قرار می دهند. فی المـثل معلوم شد بابائى که براى تبلیغ قندیـداى دوره ى دیگر شعـار “حریت نسوان” را پیش آورده سلـطان روسبیی خانه است که چند فوج قواد دوره دیـده ى متخصص دارد و چند سد عشرتخانه ى متشخـص .ـ داکتر شلکنهـایم حکیم را عقیده بر آن است که شعار حریت نسوان او سنجیده ترین شعـار ممکن است، چرا که گرچه مفهومى به ظاهر ضعیف دارد با رونق آن کسب و کار ارتباطى بس ظریف دارد .این شخص اصـلاً از یهودیان جرمانیه است که پدرش در سالهاى جهودکشى بـا خـانواده به ینگه دنیا گریخته سالهـا دسته جمعى جلو دهنه ى کنیسه ى بزرگ نیایـارک گدائى می کرده اند تا سرانجام بر اثر حسن شهرتى که در حرفه ى جیب برى و کیف زنى به دست می آورد به مقام پدرخواندگى ِ گداهاى ساحل شرقى انتخاب می شود و با پشتکارى عجیب به ریاست مافیهاى کـل ایالات متفرقه ى امریغ می رسد.
پسرش ملا یزقل شلکنهایم که در پدرنامردى گوى سبقت از همگنان ربوده، امروزه با اسم ساختگى ِ قیسینجر دست راست حکومت است (۱). این شخص و شخص دیگرى که پرافسور سفکنبرگ نام دارد و اصـلاً از مردم نزدیک قطب شمالیست سالهـا پیـش بـه دست مرحوم مبرور ابن دیـلاق منجـم سنت شـده دین حق پذیرفته اند و الحال به شیلـنغ که نوعى لولهنگ باشـد طهارت می کنند.
Candidat
Sholkonhaym Ph.D.
N.Y.
Mafia
Prof.Seftkonberg
۱. در ولایت خودمان هم مىگویند: اگر طالب جاده ى امن و امانید راهزن را راهدار كنید.
ـ خندهات برای چیست...؟ بدهم جلاد باشی لبهایت را قیچی كند كه تا عمر داری نیش منحوست باز بماند؟
سلطانبانو مونسالدوله كه در این سفر از او اعمال وقیحه و اطوار قبیحه متعدد به منصّه بروز و ظهور رسیده و از آن جمله مدام در كمین فرصت است كه لنترانی بار ما كند، همان طور كه خم شده شانههای ما را میمالید محرمانه زیر گوش ما عرض كرد:
زنبوررررر!
به رو نیاوردیم. در عوض سبیلی تاب داده غبغبی گرفتیم و به خواجه نهیب زدیم:
ـ خب. سیاه دبوری! این وقت روز چه چیز خندهداری زهرمار كردهای؟
بیچاره از هیبت ما هفت بند تنش لرزید. به خاك افتاد و با حال نزدیك به گریه گفت:
جانم فدای خاك پای قبله عالم! غلام را تصدق بفرمائید! برای خرید لوازم سفرهخانه همایون رفته بودم یِدّی اون بیر... از فرط غضبی كه ناگهان مستولی شد نیمروی به آن خوشمزگی و خوش نمكی را همان طور نجویده و نچشیده فرودادیم، طوری كه نزدیك بود خفهمان كند. دادمان درآمد كه: یدی اون بیر میشود هفت یازده، پدر سوخته، حالا دیگر در حضور ما با رمز اعداد اختلاط میكنی! مچت را گرفتم نمك بحرام، جاسوس شدهای. زیر تركه حاجبالسلطنه مُقِرّت میآریم.
دیلماجباشی تعظیمكنان به عرض رسانید سِه وِن اِلِه وِن كه معنیش همانجور كه ما به فراست دریافته بودیم هفت یازده باشد اسم یك رشته دكان است كه قمپانی است و لبنیات و بَقولات و نان و گوشت میفروشد.
از اینكه علیالعجاله خطری پایه سریر اعلا را تهدید نمیكند مختصر آرامش خاطری حاصل شد. فرمودیم: غریبه اسمی است برای بقالی!
سلطانبانو درآمد كه: یك دقیقه زبان به دهن بگیرید مرخص بفرمائید سیاهخان بیچاره مطلبش را عرض كند.
در كمال هیبت فرمودیم: سیاه، بنال ببینیم!
به عرض رساند: مكافاتِ كُلی داشت خرید ماست. سر آخر معلوم شد در زبان این بورهای بینمكِ عوضی، ماست به معنی باید است... هی ما میگفتیم «ماست» هی آنها میپرسیدند: «آخه چیچی را must؟»
فرمودیم: غریب مردمی هستند! آن از قبله عالمخوره خوردهشان، این هم از زبان مردهشور بردهشان. یعنی واقعاً عقلشان قد نمیدهد كه وقتی به جای باید به این آسانی بگویند ماست، لابد به جای ماست هم باید بگویند پالان؟ حتی ما هم كه یك ظل الله قدرقدرتِ حرفه ئی تشریف داریم و موضوعات پیش پا افتادهای از قبیل زبان و نحوه ارتزاق و وضع سكونت رعایا مطلقاً به عالم ما مربوط نیست این را میدانیم.
سیاهخان عرض كرد: غلام برای اینكه به نحوی مطلب را حالی بقالباشی كند با پشتگرمی قدرت لایزال سلطنت داد زد: بَبَم! تركی بیلیرسن؟ یُغورت!، یُغورت!، كه یكهو نیش بینوشش تا زیر لالههای دو گوشش وا شد و گفت: «اوه، یس، آفكورس، یوگِرت، یوگِرت،... معلوم شد كه اینها تركی راحتتر از فارسی حالی شان میشود. غلام كه این جور دید فكر كرد بهتر است اسم بقالی را هم یدی اون بیر بگوید كه اگر یك وقت مجبور شدیم نسیه بیاریم رعایتمان كند.»
خنده مبسوطی دست داد به طوری كه درد پا یادمان رفت.
امروز غروب نوکرهاى مـا با چند تن از علمـاى ینگهدنیا مجلس کرده بودند تا در باب دولت و سلطنت در این گوشه ى پرت عالم سروگوشى آب بدهند و چیزهائى بفهمند و اخبار و اطلاعاتى کسب کنند. نیت ما این بود که ببینیم چند امتیـاز از قبیل لاتارى و خـط ماشین دودى و کشتی رانى و استخراج نفت و احداث لقانطه و امثال آن می توانیم به اینها بیندازیم و به کسب چه مقـدار یوفانـاج از این جماعت مـیتوانیم بکوشیـم، اما آنچه از حاصل گفت وگوها به عرض ما رسیـد کما هو حقه سنگ رو یخمان کرد. سلطـنت ینگهدنیا از قرار مسموع نه موهبت الاهیست نه داشتن فـر شاهنشهی. از واجبات آن است نه دائمیست نه موروثى. سلطان این سرزمین نه خزانه ى عامره دارد نه قدرت فـائقه. نـه نوکرى دارد که حکومت ولایتى را به او بفروشـد نـه قدرت و اختیارى که عندالاقتضا رعایا را بدوشـد.
خلاصه چس فیل است: نه بو دارد نه خاصیت. چیز بی مصرف عجیبى است. ارواح پدرشـان ما که یک قلم اهلش نیستیم: مدینه باد به اهل مدینه ارزانى! سلاطین حقیقی ِ این ملک از قرار معلوم مشتى یار دانقلى باشند که جمله از اجله ى اجامر و اوباشاند و هر کدامشان سلطان بی تاج وت خت چیزى می باشند: یکى سلطان نفت است، یکى سلطان منسوجات است، یکى سلطان پسته ى شامىست، یکى سلطان کاغـذ استنجاست که خاجپرست و غیر خاجپرست در مقام لولهنگ به کار می برند، یکى سلطان تنقـلات است از قبیل حلواى ماما جیـمجیـم و آبنبات قیچى و لواشک آلو، یکى سلطان کاغـذ اخبـاراست، یکى سلـطان کبابخانه ـ از قبیـل همان حاج مکدانلد تخم حرام و آن پالکونیک معلومالحـال ، یکى سلطـان البسه ى خواتین است که هر سـال زنان عالم را با تنگ و گشاد و بلند و کوتاه کردن آستین و دامن و یخه ى پیراهن و پاچه ى شلوار، بی دنبک و کمانچه و تار می رقصاند. یکى سلطان رقاصخانه است یکى سلطان طرب، یکـى سلطان انواع مسکرات است یکى سلطان قمارخانه و اقسام مناهى و منکرات… خلاصه، سلطان تو سلطان واقعی است این دیـار.
بارى، این پاچه ورمالیدگان هر چهارسالى یکبـار مجلس می کننـد الدنگ بىتدبیرى را پیش می اندازند که “این قندیداى ماست”، و وجوه معتنابهى به دست او می دهند بالغ به هزارها کرور که خرج شناساندن خود به حمقا و بلهاى قوم کند. بیچاره را چنان گیج وگول می کنند که به عقلش نمی رسد آن وجوه را برداشته بگریزد و سلطنت بی اعتبار چندساله را جلو سگ بریزد که
مــصـــراع
حیف از طـلا که خرج مطـلا کنـد کسى
نکته ى غریب تر انتخاب شعاری ست که مبناى تبلیغ و خودنمائى ِ هر قندیدا قرار می دهند. فی المـثل معلوم شد بابائى که براى تبلیغ قندیـداى دوره ى دیگر شعـار “حریت نسوان” را پیش آورده سلـطان روسبیی خانه است که چند فوج قواد دوره دیـده ى متخصص دارد و چند سد عشرتخانه ى متشخـص .ـ داکتر شلکنهـایم حکیم را عقیده بر آن است که شعار حریت نسوان او سنجیده ترین شعـار ممکن است، چرا که گرچه مفهومى به ظاهر ضعیف دارد با رونق آن کسب و کار ارتباطى بس ظریف دارد .این شخص اصـلاً از یهودیان جرمانیه است که پدرش در سالهاى جهودکشى بـا خـانواده به ینگه دنیا گریخته سالهـا دسته جمعى جلو دهنه ى کنیسه ى بزرگ نیایـارک گدائى می کرده اند تا سرانجام بر اثر حسن شهرتى که در حرفه ى جیب برى و کیف زنى به دست می آورد به مقام پدرخواندگى ِ گداهاى ساحل شرقى انتخاب می شود و با پشتکارى عجیب به ریاست مافیهاى کـل ایالات متفرقه ى امریغ می رسد.
پسرش ملا یزقل شلکنهایم که در پدرنامردى گوى سبقت از همگنان ربوده، امروزه با اسم ساختگى ِ قیسینجر دست راست حکومت است (۱). این شخص و شخص دیگرى که پرافسور سفکنبرگ نام دارد و اصـلاً از مردم نزدیک قطب شمالیست سالهـا پیـش بـه دست مرحوم مبرور ابن دیـلاق منجـم سنت شـده دین حق پذیرفته اند و الحال به شیلـنغ که نوعى لولهنگ باشـد طهارت می کنند.
Candidat
Sholkonhaym Ph.D.
N.Y.
Mafia
Prof.Seftkonberg
۱. در ولایت خودمان هم مىگویند: اگر طالب جاده ى امن و امانید راهزن را راهدار كنید.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: dibache.com
مطالب پیشنهادی:
جنیفر لاورنس: من اینقدرها هم زیبا نیستم! + عکس
«پوریا پورسرخ» را با گریم و بازی متفاوت ببینید
مجری معروف: برای مردم خواستگاری هم رفتهام!
داستان مدلی که بازیگر «کلاهپهلوی» شد!
تولد «پانتهآ بهرام» مبارک! + عکس
«پوریا پورسرخ» را با گریم و بازی متفاوت ببینید
مجری معروف: برای مردم خواستگاری هم رفتهام!
داستان مدلی که بازیگر «کلاهپهلوی» شد!
تولد «پانتهآ بهرام» مبارک! + عکس