قصههایی كه فرهاد نگفت
10 سال پیش فرهاد، فرهاد مهراد، خواننده بزرگ موسیقی پاپ، متاثر از شعار گفتوگوی تمدنها نیت كرده بود آلبومی به زبانهای مختلف بخواند كه روی در نقاب خاك كشید و گفتوگوی تمدنهای او ناتمام ماند كمااینكه خودش هم ستارهیی ناتمام بود. ستاره كه نه، سیارهیی پرتكاپو ولی خاموش و كمصدا كه بیانتها به انتها رسید.
راه و رسم حضور در جریان اصلی موسیقی در دنیا و حتی در ایران خیلی پیچیده نیست. با كمی ضریب خطا میتوان از الگوهای خاصی پیروی كرد و وارد این جریان شد اما راه و رسم ابرهنرمند شدن در مدیومی خاص، غیرقابل پیشبینی و برای هر هنرمند اینگونهیی مختص خودش است. هنرمندهایی كه از مرزهای روشن محبوبیت و حتی مقبولیت عبور میكنند و تبدیل به یك معیار میشوند؛ معیاری برای نرسیدن. فرهاد با همه حسنها و حتی ضعفهایش یكی از این معیارهاست؛ مردی با حدود 20 ترانه تبدیل به قلهیی در موسیقی پاپ ایران میشود. كسی كه شعری از شفیعی كدكنی میخواند و اثری از خیمهنز را ترجمه كه نه برای آواز فارسی بازسرایی میكند (خواب در بیداری). كسی كه وقتی میخواهد به ترانهسرایش احترام بگذارد او را با عارف قزوینی مقایسه میكند و... چنین ادراكی در موسیقی پاپ ایران شوخی است.
تجربه تمرین و ضبط در استودیو و از آنها مهمتر تجربه اجراهای زنده، هنرمند موسیقی را قوام میدهد. این در موسیقی تمام دنیا یك اصل است. چند روز پیش در سایت آل اباوت جز خواندم كه پت متنی در سال بین 120 تا 240 اجرا را تجربه میكند. مارك نافلر، خواننده محبوب ایرلندی كه اغلب به واسطه تورهای عظیمش مشغول سفر به جاهای مختلف دنیاست وقتی كنسرت یا توری ندارد در كافهیی نزدیك خانهاش عصرها نوازندگی میكند. حتی باب دیلن منزوی و بیاعصاب در 71 سالگی هم مدام در جاهای مختلف دنیا روی سن میرود و این اتفاق برای فرهاد نیفتاد ولی نكته اینجاست كه با وجود سالها خانهنشینی وقتی فرهاد روی صحنه میرود، مسلط و دقیق، حتی دقیقتر از سالهای پیش از انقلاب آواز میخواند. به قول راجر واترز این یك معجزه است.
یك پیانو تنها داشته فرهاد در سالهای بعد از انقلاب بود. فرهاد تنها بود تمام یارانش رفته بودند، یارانی كه فرهاد در رفاقت و غیرتشان تردید پیدا كرده بود اما كسی هم در حد عیار آنها نبود تا مرد تنها را همراهی كند. تنها یك ساز مانده بود و یك دنیا تنهایی و این تنهایی در خاموشی و خلوت میان صدای پیانو و صدای فرهاد حضور دارد؛ تنهایی كه او را خیلی زود از سیاهموی سفیدپوش به سپیدموی سیاهپوش تبدیل كرده بود.
... و با همه ناگفتههایی كه از فرهاد به جا مانده به سراغ پوران گلفام یا خانم مهراد رفتم. این روزها تمام بحثی كه درباره فرهاد مطرح است حكم قوه قضاییه خطاب به صدا و سیماست كه دیگر نباید آثار فرهاد را پخش كند. پوران گلفام كه ظاهرا فراتر از یك همسر همراه همیشگی فرهاد بوده است با تلاش بسیار توانست كاری برای حق مولف بودن فرهاد بكند، چیزی كه به آن بیاحترامی شده بود و البته این آغازی است برای هنرمندان موسیقی كه بدانند در دادگاههای ایران میتوان حقوق هنرمندی را جستوجو كرد. این بحث خود مجال مفصلی میطلبد ولی ورای این بحث به بهانه دهمین سالگرد مرگ فرهاد از پوران گلفام خواستم ناگفتههایی از سالهای آخر زندگی فرهاد بگوید، سالهای آخر زندگی مردی بیصدا كه بیصداییاش سرشار از ناگفتهها بود. پوران گلفام كه این روزها با تلاش برای احقاق حقوق موسیقایی یك هنرمند گامی فراتر از حقوق یك هنرمند برای موسیقی ایران برداشته با مهربانی و حوصله و البته اندوه و حسرت سوالاتم را پاسخ گفته كه پیش روی شماست.
این روزها بحث به رسمیت شناختن حقوق مولف درباره آثار «فرهاد» وجود دارد. با توجه به این مساله گفتوگو را با این پرسش آغاز كنم؛ آیا خود فرهاد با مسائل حقوقی انتشار آثارش مشكل داشت و پیگیر عدم رعایت حقوق هنریاش بود؟
من برای پاسخ به این سوال باید به سالهای اوایل انقلاب برگردم و نكاتی را برای شما توضیح بدهم. پس از انقلاب موسیقی محدود شد، تا سال 1368 ادامه داشت تا اینكه برادر بزرگ فرهاد كه دوست آقای نوری بود، از طرف ایشان كاستی را برای فرهاد آورد؛ نواری كه آقای نوری آن را به فرهاد تقدیم كرده بود.
مرحوم محمد نوری را میفرمایید؟
بله. محمد نوری. این آلبوم پاپ با صدای خود آقای نوری بود. البته خیلی ملایم و... چطور بگویم! من این تعریفات را متوجه نمیشوم! در نهایت اینكه مدرن بود. این اتفاق باعث شد ما فكر كنیم برای این كارها هم میتوان مجوز گرفت. من پی این قضیه را گرفتم.
فرهاد از مدتها پیش از آن روی یك شعر كار كرده بود. شعر «خواب در بیداری» كه براساس شعری از «خوان رامون خیمهنز» توسط خود فرهاد نوشته شده بود. ترجمه نبود شعری بر اساس مضمون شعر اصلی بود. برای این شعر آهنگ ساخت. احتمالا چون خودش یا امثال شما را در این شعر میدید برای آن آهنگ ساخت. این كارها به اصرار من بود چون فرهاد فكر میكرد كه دیگر نمیشود كاری كرد و فقط گاهی برای خودش كارهایی میكرد. من كار را به ارشاد بردم. آن زمان مسوول این كار آقایی به نام شكوهی بود. اول متن شعر را به شورای شعر بردم. در بخش شعر هم آقای لاهوتی مسوولیت داشتند. در جایی از این شعر گفته میشود كه «آسمان روشن و آبی. كنون تلخ و ملالانگیز...» ایشان جای كلمه «كنون» را خط زدند و جای آن نوشتند «چرا» و مهر مجوز برای شعر زده شد. بنابراین اجازه ضبط در استودیو داده شد. ما وقتی برای ضبط به استودیو رفتیم گفتیم حالا كه یك ساعت استودیو داریم فرهاد آهنگهای دیگری را هم بخواند. تا فرهاد شروع به خواندن ترانه گنجشكك اشیمشی كرد كسی كه آنجا بود گفت: «این فرهاده؟» گفتم بله. بلند شد و آمد طرف فرهاد و ابراز احساسات كرد و گفت فرهاد هر زمانی كه بخواهد استودیو در اختیارش است و هر چه دلش میخواهد بخواند. فرهاد هم تعدادی از كارهایش را خواند.
برای تصویب نهایی آقای شكوهی باید نظر میدادند. فرهاد با یك پیانو این كار را اجرا كرد و من شعر و موسیقی را برای آقای شكوهی بردم. آقای شكوهی گفت این آهنگ غربی است و بالطبع مجوز آن صادر نشد. من هم به فرهاد گفتم. فرهاد هیچوقت اهل این نبود كه سراغ این جور كارها برود. ولی ازاینكه گفته بودند این آهنگ غربی است خیلی به او برخورده بود. نوار را از من گرفت و خودش پی این كار رفت. من در طول 23 سالی كه با فرهاد زندگی كردم هیچوقت ندیدم فرهاد این كار را انجام بدهد. وقتی از ارشاد برگشت خیلی خوشحال بود. البته مجوزی برای كار صادر نشده بود. فرهاد از این خوشحال بود كه به آقای شكوهی ثابت كرد بوده این كار غربی نیست. فرهاد از آقای شكوهی خوشش آمده بود. شكوهی گفته بود كه دست آنها بسته است و فعلا به یكسری كارها نمیتوانند مجوز بدهند و ترس از ابتذال در موسیقی دارند و... فرهاد گفت اگر این آدم در همین سمت باقی بماند، موسیقی ایران دچار ناهنجاری نمیشود چراكه این آدم روی موسیقی حساسیت دارد و با دقت كارها را پیگیری میكند. شكوهی گفته بود موسیقی فرهاد خیلی خوب است ولی ما در این شرایط نمیتوانیم به آن مجوز بدهیم و آقای شكوهی هم بعد از مدت كوتاهی از كار بركنار شد. این ماجرا مسكوت ماند تا سال 1370. در این سال ما متوجه شدیم شركت آوای چنگ دو نوار به عنوان موسیقی فیلم منتشر كرده و در هر كدام از آنها دو یا سه ترانه از فرهاد را گنجانده است.
این آلبومها در همان سال 70 منتشر شده بودند؟
نه، پیش از آن این اتفاق افتاده بود. فكر میكنم حتی پیش از سال 1368 این دو آلبوم منتشر شده بودند چون ما خیلی دیر متوجه ماجرا شدیم. البته دو آلبوم در فاصله یكی دوساله منتشر شده بودند. فرهاد زنگ زد به شركت آوای چنگ و گفت چرا شما بدون اجازه من این كارها را منتشر كردهاید؟ و صاحب شركت هم به فرهاد گفته بود: «به! تازه باید از من تشكر هم بكنی چون من تو رو معروف كردم، مردم تو رو یادشون رفته بود.» فرهاد گفته بود من خیلی متشكرم از كاری كه برای من انجام دادید ولی خواهش میكنم دیگر این كار را نكنید، من نمیخواهم معروف باشم. فرهاد همچنین به او گفته بود كه اینبار مسالهیی نیست چون شما نمیدانستید ولی من راضی نیستم و اگر این كار تكرار شود من از شما شكایت میكنم. فرهاد در سال 1371 توانست مجوز «خواب در بیداری» را بگیرد. بعد از این بود كه شنیدیم شركت آوای چنگ میخواهد یك نوار كامل از آثار فرهاد منتشر كند. سال 1373 بود. فرهاد دوباره به او تلفن زد. گفت شنیدم میخواهید كارهای مرا منتشر كنید. لطفا این كار را نكنید چون من از شما شكایت خواهم كرد. ایشان هم گفتند كه مگر میشود. من همه كارهای این كاست را كردم و... فرهاد هم فقط گفت: خداحافظ. ولی اولتیماتوم را به او داد. مدتی خبری نشد. چون خانهمان را خراب كرده بودیم به كانادا و خانه خواهرم رفتیم. در این فاصله هم فرهاد مجوز برف را میخواست بگیرد كه ندادند. البته با شرایطی حاضر بودند این كار را بكنند كه فرهاد قبول نكرد. زمانیكه فرهاد تقاضای خواب در بیداری را كرد، آقای خاتمی وزیر ارشاد بود. فرهاد به دلیل اینكه كمی ایشان را میشناخت یك نامه برای او نوشت و شرح داد كه من اسمم این است و تا حالا 13 آهنگ خواندهام كه هیچكدام با موازین جمهوری اسلامی مغایرت ندارد و الان هم این آهنگها را میخواهم بخوانم و تقاضای مجوز كرده بود. آقای خاتمی به معاون هنریاش ارجاع داده بود و ایشان با من تماس گرفتند و قرار ملاقات گذاشتند و گفتند من عاشق فرهادم و زمان جنگ در جبهه ترانه محمد (ص)با صدای فرهاد را گوش میكردم.
بعد كه آقای خاتمی رفت و آقای لاریجانی آمد ما شعرهای قدیمی را مثل محمد و چند تای دیگر را بردیم تا مجوز بگیریم، شورای شعر زیر شعر «محمد» [منظور ترانه وحدت است] نوشت: «تكراری است، رد میشود» بقیه هم كه خب رد شد. حالا شما فكر كنید به «برف» مجوز ندادند، به شعرهای قدیمی هم كه فرهاد قصد داشت دوباره به سبك جدیدی كه دوست داشت بخواند هم مجوز ندادند.
ولی در همین سالها بود كه «وحدت» منتشر شد.
بله. ما در كانادا بودیم كه ناگهان شنیدیم «وحدت» به بازار آمده و چه فروشی كرده!
بله پرفروشترین آلبوم سال بود كه حتی فكر میكنم در جایی خواندم كه یك میلیون نسخه فروش رفته بود.
و حالا تعجب من این است كه چرا همه مطبوعاتیها مینویسند «فرهاد بعد از انقلاب سه آلبوم منتشر كرده؛ خواب در بیداری، برف و وحدت» و هیچ كس به این مساله اشارهیی نمیكند كه ما چقدر از این آدم شكایت كردیم. چقدر من به وزارت ارشاد رفتم و هیچكدام از شكایتهای ما به جایی نرسید. خیلی به دفتر آقای مرادخانی رفتیم و... یكی دو دفعه جلسه گذاشتند، آقای منطقی آمد و گفت من از منفردزاده اجازه كتبی دارم. به او گفتیم مجوزش را بیاورد و او چیزی نداشت. بعد فرهاد به او گفت كه تازه اگر هم اجازه داشته باشد، منفردزاده فقط درباره آهنگهای بدون كلام من میتوانسته اجازه بدهد و نمیتوانسته درباره صدای من به شما اجازه بدهد. به علاوه اینكه چند آهنگ بود كه اصلا متعلق به منفردزاده نبود. به هر حال نتوانست حتی چیزی كه ادعا كرده بود را بیاورد.
قبلا گفتید منفردزاده هم پیشنهاداتی داشت.
بله. آقای منفردزاده سال 1360 اواخر تابستان از امریكا تماس گرفت، زمانیكه من و فرهاد منزل مادر فرهاد زندگی میكردیم. منفردزاده خیلی زود بعد از انقلاب از ایران رفت. كاری كه برای فرهاد سوال بود. [منفردزاده چند روز پیش از چاپ این مصاحبه در گفتوگویی اعلام كرده بود كه خرداد سال 1358 از ایران رفته به خاطر اینكه پیشبینیهایی كرده بوده!!] به هرحال منفردزاده تماس گرفت و به فرهاد گفت اینجا همهچیز آماده است، بیا كه با هم كار كنیم. فرهاد نپذیرفت و او هر چقدر مسائل را توضیح داد كه ممكن است بعدا به فرهاد اجازه خروج داده نشود و سایر مسائل، فرهاد قبول نكرد. بعد در همان دورهها حدود سال60، 62، آقای شبپره تماس گرفت و پیشنهاد اجرا در یك كنسرت را به فرهاد داد. كه فرهاد باز قبول نكرد و گفت من در شرایطی نیستم كه این كار را بكنم. وقتی ما به خانه جدید رفتیم، خانمی به نام آبادانی تماس گرفت كه مدیر شركتی در خارج از ایران بود. و از طرف منفردزاده پیشنهاد جدید آورده بود. دو سه تا شعر آورده بود كه فرهاد برود، بخواند و به ایران بازگردد كه فرهاد خیلی مودبانه گفت: چشم، دربارهاش فكر میكنم، و نهایتا هم قبول نكرد. سال 76 در كانادا كه بودیم باز به فرهاد پیشنهاد شد برای اجرا به امریكا برود (فرهاد اصلا دوست نداشت به امریكا برود و معتقد بود آنجا عده خاصی طرفدار دارد) اما در اروپا دوست داشت اجرا داشته باشد. مثل وین كه ما یك كنسرت در آنجا برگزاركردیم. بعد آقایی به نام پویا دیانی كه وكیل و البته خیلی جوان بود از طرف آقایی به نام مهرآور با فرهاد تماس گرفت و توضیح داد كه این آقای مهرآور خیلی فرهاد را دوست دارد و جوانی است كه كار موسیقی میكند و خواست كه فرهاد در برلین با او اجرا داشته باشد، فرهاد هم قبول كرد البته با شرط رعایت همه نكاتی كه فرهاد برای كار ضروری میدانست. فرهاد خیلی برای كار وسواس داشت حتما باید پیانو كوك میبود. محل تمرین به محل اقامت باید حتما نزدیك میبود و خیلی شرایط دیگر، البته همین آدم وسواسی در فرانكفورت پشت پیانویی نشست كه كوك نبود و شرایطی كه خیلی بد بود، و آنجا فقط به خاطر مردمی كه آمده بودند و به احترام آنها شرایط بد را تحمل كرد.
دعوت به كار در امریكا را میگفتید. آیا بالاخره فرهاد پذیرفت؟
بله. در امریكا نخستین برنامه در سانفرانسیسكو و دومین برنامه در لسآنجلس بود. در لسآنجلس آقای منفردزاده و دوستان قدیم مثل آقای خسرو لابی (میشود گفت تنها دوست فرهاد) همه به پشت صحنه آمده بودند و میخواستند دعوتش كنند. در آنجا هم منفردزاده باز از فرهاد دعوت به همكاری كرد و گفت در خانه استودیوی كوچكی دارد كه میتوانند باهم ضبط كنند و سایر مسائل. من اصرار كردم كه برود و ببیند كه چه پیشنهادی در میان است. فرهاد تمایلی به این كار نداشت ولی به اصرار من رفت. همین آقای لابی دنبال فرهاد آمد و او را برد و شب برگشت. وقتی شب برگشت دو ورق كاغذ به من داد و گفت: «بفرمایید این دوتا رو به من داده كه بخوانم و به من گفته كه این كارها ریالش مال تو و دلارش مال من؛ دوتا شعر خیلی خیلی سیاسی كه میداند امكان ندارد به من مجوز داده شود.» و روشن است كه برای فرهاد كاری كه در ایران قابل ارائه نباشد معنی نداشت. فرهاد همیشه شعری را میخواند كه یا خودش را در آن میدید یا شما را. به هر حال این هم پایان ارتباط كاری آقای منفردزاده با فرهاد بود.
در آن سالها كه كارهای فرهاد بدون اجازه شما منتشر میشد، به فكر اجرای زنده نبود؟ آیا فرصتی پیش آمد؟
فكر میكنم حدود سال 76 بود، فرهاد مطلبی در دفاع از شهرداری نوشت. آنها هم خواستند فرهاد اجرایی داشته باشد. سال 77 از هتل هیلتون سابق و استقلال فعلی آقایی چندین و چند بار به ما تلفن زد كه میگفت در سالنی با ظرفیت هزار و 500 نفر، میخواهیم برای فرهاد كنسرت بگذاریم. (فرهاد همیشه دوست داشت در سالن كوچك اجرا كند و برای مردمی كه اینجا بودند) بالاخره این آقا تماس گرفتند و گفتند كه میتوانند مجوز بگیرند. فرهاد گفت سالن بزرگ است. ولی من خیلی استقامت كردم و شرایط را بررسی كردیم، قرار شد در آنجا ولی با شرایط ما كنسرت بگذارد یعنی صدابردار را ما ببریم، تعداد صندلیها تعدادی باشد كه ما میخواستیم و بلیت هم خودمان بفروشیم، به هر كس هم سه تا بلیت بیشتر نفروشیم و آنها در مقابل از ما حدود پنج میلیون سفته گرفتند. كنسرت قرار بود 6 فروردین باشد. حدود 27 اسفند بود كه كسی از ارشاد به من زنگ زد و گفت باید حداقل پنج صندلی به ما بدهید و من بدون اینكه به فرهاد بگویم به آنجا رفتم و گفتم كه من پنج تا صندلی میهمان میخواهم و آنها به من گفتند این كنسرت كنسل شده و مجوز داده نشد. من خیلی ناراحت شدم، گفتم چطور توانستید این كار را بكنید الان كه همه روزنامهها تعطیل است، من چطور به مردم خبر بدهم؟ گفتند ما خودمان هم همین چند لحظه پیش متوجه شدیم. بگذریم كه من چطور خودم را به فرهاد رساندم و چگونه این خبر را به او دادم. ماجرا را به فرهاد گفتم و او گفت من 6 فروردین میآیم و همانجا پشت همین وانت برای مردم اجرا میكنم و پولهایشان را پس میدهم. و بعد نامه سرگشاده به تمام روزنامهها نوشت كه این قرارداد به صورت یكجانبه توسط هتل استقلال لغو شده و غیره. تنها روزنامه زن این نامه را چاپ كرد كه بعد هم توقیف شد. روزنامههای دیگر هم هیچكدام عكسالعمل نشان ندادند. بعد از وزارت ارشاد آمدند و به من گفتند این آبروریزی است و هرجا كه بخواهید ما برای شما كنسرت میگذاریم و چه و چه. در محل هتل هم تابلو زدند كه این كنسرت به دلیل همایش به بعد موكول میشود. و ما فقط تلاش كردیم فرهاد را در خانه نگه داریم كه به محل نیاید و... اصلا وضعیت عجیبی بود، من شخصا خیلی خجالت كشیدم، از جانب مقامات خجالت كشیدم. ما محلی را در یك شركت مشخص كردیم به مردم آدرس و تلفن دادیم كه بیایند و پول بلیتهایشان را پس بگیرند كه مردم آمدند و یك عده كمی هم نیامدند و گفتند منتظر میمانند تا در كنسرتی كه بعدا برگزار خواهد شد، شركت كنند. نتیجه همه اینها این شد كه ما فقط حدود یك میلیون و خردهیی از جیب پول دادیم. برای پس دادن سفتهها و برگرداندن پول بلیتهایی كه بعضی میآمدند و میگفتند كه ما بلیت را از بازار سیاه خریدیم و مثلا به جای دوهزار تومان، 15 هزار تومان پول داده بودند و سایر مسائل. آنوقت بود كه فرهاد برای نخستینبار به من گفت سكوت. و واقعا هم درست میگفت. چون من میخواستم دادگاه بروم و از ارگان صاحب هتل شكایت كنم ولی فرهاد گفت باید سكوت كنیم.
مسالهیی كه درباره آقای فرهاد برای من خیلی جالب و مهم است، مساله ماندن و تاكید ایشان بر ماندن در ایران است. در حال حاضر هم برای بسیاری، این مساله مطرح است. چرا فرهاد در ایران ماند؟
فرهاد میگفت: «ای كاش آدمی میتوانست وطنش را با خود ببرد به هر كجا كه خواست» [ارجاع به ترانه كوچ بنفشهها سروده شفیعیكدكنی] اما معتقد بود كه شدنی نیست و واقعا هم درست میگفت. فرهاد ایرانی بود. فكر میكنم اوایل سال 68 بود. پسر خواهر من كه فرانسه زندگی میكند، یك كاست ضبط خصوصی فرهاد را برای رادیو بیبیسی فرستاد. بعد از مدتی آنها تلفن ما را به طریقی پیدا كردند و با فرهاد تماس گرفتند. خیلی متعجب بودند از اینكه فرهاد در ایران مانده و ضبط كرده. فرهاد خیلی معمولی گفت: برای اینكه من ایرانی هستم و كشورم را دوست دارم، دلیلی ندارد اینجا نباشم!... بعد از فرهاد پرسیده بودند كه آب و هوا آنجا چطور است؟ (البته نمیدانم شاید واقعا منظورشان فقط آب و هوا بود) ولی فرهاد جواب داد: «اینجا مردم دارند كمكم یاد میگیرند كه نسبت به هم مهربان باشند و اگر این كار را بكنند، میتوانند در هر آب و هوایی زندگی كنند از خوب خوب تا بد بد.» فرهاد واقعا راست میگفت. هیچوقت خواننده سیاسی نبود ولی خیلی نسبت به مردم حساس بود. وقتی میدید كسی در خیابان آشغال میریخت، ماسك میزد و دستكش میپوشید و میرفت خیابانمان را تمیز میكرد. همیشه معتقد بود اگر ما بتوانیم خودمان را درست كنیم، آنوقت میتوانیم همهچیز را درست كنیم و هرگز نخواست ایران را ترك كند.
بعد از اجرا در لسآنجلس، اجرای دیگری هم در امریكا داشت؟
یك برنامه دیگر بود كه به تاخیر افتاده بود و باید ویزا را تمدید میكردیم و فرهاد مدام میگفت خب حالا برگردیم و خیلی عجله داشت كه قبل از عید پای سفره هفتسین برسیم. اتفاقا همین آقای دیانین خیلی متعجب شده بود و میگفت همه به سختی به امریكا میآیند و وقتی میرسند، دیگر دوست ندارند برگردند. شما آسان آمدهاید و میخواهید زودتر برگردید! در مدتی هم كه آنجا بودیم، خیلیها پیشنهاد كردند و فرهاد هم خیلی راحت میتوانست مثل سایرین اقامت بگیرد، اما هیچوقت نخواست.
در این سالها فرهاد و خانوادهاش چطور ارتزاق میكردند؟
به قول خودش با امدادهای غیبی. ما زندگی مختصری داشتیم. به دلیل اینكه هیچكدام دنبال جاهطلبی نبودیم. من در یك شركت ساختمانی كار میكردم و طبقه دوم منزل مادرم زندگی میكردیم. البته قبل از آن در منزل مادر فرهاد زندگی میكردیم. زمانی كه من هم كار نمیكردم (انقلاب فرهنگی شده بود. دانشجو بودم و دانشگاه تعطیل شده بود)، مادر فرهاد به ما پول تو جیبی میداد. خانه دوم ما در ساختمان نهضت آزادی بود. من در یك شركتی كار میكردم كه یك جای مختصری حالت انبار داشت كه متعلق به شركت بود و ما به آنجا رفتیم چون خواهر فرهاد هم بازنشسته شده بود و به منزل مادر آمده بود بنابراین ما جایی نداشتیم و به آنجا رفتیم. دوتا قناری هم داشتیم با یك تختی كه یك گلیم رویش بود و دیگر هیچ چیز نداشتیم. حتی حمام هم نبود چون محیط متعلق به شركت بود ولی خیلی خوب بودیم. فقط زمانی اوضاع بد میشد كه میآمدند شركت را پلمب میكردند و ما را هم با شركت پلمب میكردند! و ما مجبور میشدیم برویم منزل مادر من. و بعد هم كه همانطور كه گفتم، رفتیم منزل مادر من. فرهاد آدمی بود كه اولا اصلا نمیدانست پول یعنی چه و اگر هم از هر طریقی پول به دست میآورد، آن را میداد به من. مثلا وقتی مادر فرهاد فوت كرد، بالاخره یك سهمی به فرهاد رسید و فرهاد سهمش را بدون اینكه كوچكترین سوالی كند یا بفهمد چقدر است، به من سپرد. فرهاد میگفت از وضعیت مادی خودت هیچوقت به كسی چیزی نگو چون تو قرار نیست از كسی كمكی بخواهی یا به كسی پولی بدهی. بنابراین ما همیشه سربلند بودیم؛ «نه به استر بر سوارم نه چه اشتر زیر بارم/ نه خداوند رعیت نه غلام شهریارم...» شعر سعدی بود كه برایم نوشته بود. یك شعر حافظ را هم با خط خوش برای خودش نوشته بود: «گرچه گردآلود فقرم شرم باد از همتم/ گر به آب چشمه خورشید دامن تر كنم...» در كل فرهاد خیلی مستغنی بود. قابل وصف نیست. شاید من اینطور فكر میكنم. به هرحال هرچه بود، از نظر من بینظیر بود.
در سالهای بعد از انقلاب درگیر چه چیزهایی بود و چه كارهایی انجام میداد؟
همه كار میكرد. همه كارهای خانه را. تعمیرات خانه، سیمكشی و... حتی گاهی آشپزی میكرد. گلدانها را درست میكرد. گل یاس را خیلی دوست داشت. همیشه گلدانهای باغ فردوس، موزه سینما را كه میبینم حال عجیبی میشوم درست همانطور است كه فرهاد دوست داشت و یاسهایش را نگه میداشت. باغبانی میكرد، كتاب میخواند. پاسداران كه بودیم، یك سال تمام میكوبید میرفت خیابان آمل، نزدیك پیچ شمرون، خانه مادرش چون مادرش آلزایمر گرفته بود و مراقبت نیاز داشت و این آدم با اینكه خیلی عصبی و تندخو بود، با مهربانی و آرامش به مادرش رسیدگی میكرد. فكر میكرد خیلی مادرش را اذیت كرده. میگفت مادرم با آن پاها از پلهها میآمد بالا و برای من آبمیوه میآورد. میگفتم خب تو هم خیلی برای مادرت زحمت كشیدی و زحماتش را جبران كردی ولی همیشه راجع به این مساله ناراحت بود و هیچوقت خودش را بابت مادرش نبخشید.
در انتهای این گفتوگو خیلی دوست دارم بدانم فرهاد در آن سالهای آخر چه میكرد و مواجههاش با مسائل اجتماعی چطور بود؟
سالهای 1376 تا 1380 گاهی اوقات خیلی حرص میخورد ولی دوباره برای رای دادن به پای صندوق رفت. در حالی كه خیلی حالش بد بود، با سختی رفتیم و رای داد. مادر من و فرهاد هر دو عاشق خاتمی بودند، عاشق هم نیز بودند و به فاصله شش ماه از هم از دنیا رفتند. چون كسی خانه نیامد با سختی با وانت یكبار مادرم را برای رای دادن بردیم و یك بار هم فرهاد را. بعد هم كه فرهاد حالش روزبهروز بدتر میشد و تشخیص داده شده بود هیچ كاری جز پیوند نمیشود كرد. تنها راه پیوند بود. فرهاد هم شدیدا با پیوند مخالف بود. كه البته اگر هم میخواستیم مثلا بدون اینكه به او بگوییم این عمل را انجام دهیم، خیلی پول میخواست و نداشتیم كه این كار را بكنیم ولی قبل از این، خودش مخالف این جریان بود. بعد هم از این مسائل كه در تلویزیونهای فارسیزبان ماهواره مطرح شد كه از مردم میخواستند به فرهاد كمك كنند یا اینكه فلان دكتر میگفت من برایش ویزا میفرستم كه بیاید اینجا و درمان شود و... از این ماجرا خیلی ناراحت بود. كه من به خواسته فرهاد نامهیی نوشتم كه در یكی از این شبكهها خوانده شد.
آخرین كار موسیقایی كه فرهاد كرد، كدام بود؟
زمانیكه مساله گفتوگوی تمدنها مطرح شد، فرهاد تصمیم به انتشار آلبومی با این موضوع گرفت یعنی آلبومی با ترانههایی به زبانهای مختلف (تلفظ فرهاد در زبانهایی كه صحبت میكرد خیلی درست بود). قرار بود این كار را بكند اما خیلی مریض بود و نتوانست. به قول اشكان خواجهنوری این كار ناتمام ماند مثل خود فرهاد كه ناتمام ماند!
10 سال پیش فرهاد، فرهاد مهراد، خواننده بزرگ موسیقی پاپ، متاثر از شعار گفتوگوی تمدنها نیت كرده بود آلبومی به زبانهای مختلف بخواند كه روی در نقاب خاك كشید و گفتوگوی تمدنهای او ناتمام ماند كمااینكه خودش هم ستارهیی ناتمام بود. ستاره كه نه، سیارهیی پرتكاپو ولی خاموش و كمصدا كه بیانتها به انتها رسید.
راه و رسم حضور در جریان اصلی موسیقی در دنیا و حتی در ایران خیلی پیچیده نیست. با كمی ضریب خطا میتوان از الگوهای خاصی پیروی كرد و وارد این جریان شد اما راه و رسم ابرهنرمند شدن در مدیومی خاص، غیرقابل پیشبینی و برای هر هنرمند اینگونهیی مختص خودش است. هنرمندهایی كه از مرزهای روشن محبوبیت و حتی مقبولیت عبور میكنند و تبدیل به یك معیار میشوند؛ معیاری برای نرسیدن. فرهاد با همه حسنها و حتی ضعفهایش یكی از این معیارهاست؛ مردی با حدود 20 ترانه تبدیل به قلهیی در موسیقی پاپ ایران میشود. كسی كه شعری از شفیعی كدكنی میخواند و اثری از خیمهنز را ترجمه كه نه برای آواز فارسی بازسرایی میكند (خواب در بیداری). كسی كه وقتی میخواهد به ترانهسرایش احترام بگذارد او را با عارف قزوینی مقایسه میكند و... چنین ادراكی در موسیقی پاپ ایران شوخی است.
تجربه تمرین و ضبط در استودیو و از آنها مهمتر تجربه اجراهای زنده، هنرمند موسیقی را قوام میدهد. این در موسیقی تمام دنیا یك اصل است. چند روز پیش در سایت آل اباوت جز خواندم كه پت متنی در سال بین 120 تا 240 اجرا را تجربه میكند. مارك نافلر، خواننده محبوب ایرلندی كه اغلب به واسطه تورهای عظیمش مشغول سفر به جاهای مختلف دنیاست وقتی كنسرت یا توری ندارد در كافهیی نزدیك خانهاش عصرها نوازندگی میكند. حتی باب دیلن منزوی و بیاعصاب در 71 سالگی هم مدام در جاهای مختلف دنیا روی سن میرود و این اتفاق برای فرهاد نیفتاد ولی نكته اینجاست كه با وجود سالها خانهنشینی وقتی فرهاد روی صحنه میرود، مسلط و دقیق، حتی دقیقتر از سالهای پیش از انقلاب آواز میخواند. به قول راجر واترز این یك معجزه است.
یك پیانو تنها داشته فرهاد در سالهای بعد از انقلاب بود. فرهاد تنها بود تمام یارانش رفته بودند، یارانی كه فرهاد در رفاقت و غیرتشان تردید پیدا كرده بود اما كسی هم در حد عیار آنها نبود تا مرد تنها را همراهی كند. تنها یك ساز مانده بود و یك دنیا تنهایی و این تنهایی در خاموشی و خلوت میان صدای پیانو و صدای فرهاد حضور دارد؛ تنهایی كه او را خیلی زود از سیاهموی سفیدپوش به سپیدموی سیاهپوش تبدیل كرده بود.
... و با همه ناگفتههایی كه از فرهاد به جا مانده به سراغ پوران گلفام یا خانم مهراد رفتم. این روزها تمام بحثی كه درباره فرهاد مطرح است حكم قوه قضاییه خطاب به صدا و سیماست كه دیگر نباید آثار فرهاد را پخش كند. پوران گلفام كه ظاهرا فراتر از یك همسر همراه همیشگی فرهاد بوده است با تلاش بسیار توانست كاری برای حق مولف بودن فرهاد بكند، چیزی كه به آن بیاحترامی شده بود و البته این آغازی است برای هنرمندان موسیقی كه بدانند در دادگاههای ایران میتوان حقوق هنرمندی را جستوجو كرد. این بحث خود مجال مفصلی میطلبد ولی ورای این بحث به بهانه دهمین سالگرد مرگ فرهاد از پوران گلفام خواستم ناگفتههایی از سالهای آخر زندگی فرهاد بگوید، سالهای آخر زندگی مردی بیصدا كه بیصداییاش سرشار از ناگفتهها بود. پوران گلفام كه این روزها با تلاش برای احقاق حقوق موسیقایی یك هنرمند گامی فراتر از حقوق یك هنرمند برای موسیقی ایران برداشته با مهربانی و حوصله و البته اندوه و حسرت سوالاتم را پاسخ گفته كه پیش روی شماست.
این روزها بحث به رسمیت شناختن حقوق مولف درباره آثار «فرهاد» وجود دارد. با توجه به این مساله گفتوگو را با این پرسش آغاز كنم؛ آیا خود فرهاد با مسائل حقوقی انتشار آثارش مشكل داشت و پیگیر عدم رعایت حقوق هنریاش بود؟
من برای پاسخ به این سوال باید به سالهای اوایل انقلاب برگردم و نكاتی را برای شما توضیح بدهم. پس از انقلاب موسیقی محدود شد، تا سال 1368 ادامه داشت تا اینكه برادر بزرگ فرهاد كه دوست آقای نوری بود، از طرف ایشان كاستی را برای فرهاد آورد؛ نواری كه آقای نوری آن را به فرهاد تقدیم كرده بود.
مرحوم محمد نوری را میفرمایید؟
بله. محمد نوری. این آلبوم پاپ با صدای خود آقای نوری بود. البته خیلی ملایم و... چطور بگویم! من این تعریفات را متوجه نمیشوم! در نهایت اینكه مدرن بود. این اتفاق باعث شد ما فكر كنیم برای این كارها هم میتوان مجوز گرفت. من پی این قضیه را گرفتم.
فرهاد از مدتها پیش از آن روی یك شعر كار كرده بود. شعر «خواب در بیداری» كه براساس شعری از «خوان رامون خیمهنز» توسط خود فرهاد نوشته شده بود. ترجمه نبود شعری بر اساس مضمون شعر اصلی بود. برای این شعر آهنگ ساخت. احتمالا چون خودش یا امثال شما را در این شعر میدید برای آن آهنگ ساخت. این كارها به اصرار من بود چون فرهاد فكر میكرد كه دیگر نمیشود كاری كرد و فقط گاهی برای خودش كارهایی میكرد. من كار را به ارشاد بردم. آن زمان مسوول این كار آقایی به نام شكوهی بود. اول متن شعر را به شورای شعر بردم. در بخش شعر هم آقای لاهوتی مسوولیت داشتند. در جایی از این شعر گفته میشود كه «آسمان روشن و آبی. كنون تلخ و ملالانگیز...» ایشان جای كلمه «كنون» را خط زدند و جای آن نوشتند «چرا» و مهر مجوز برای شعر زده شد. بنابراین اجازه ضبط در استودیو داده شد. ما وقتی برای ضبط به استودیو رفتیم گفتیم حالا كه یك ساعت استودیو داریم فرهاد آهنگهای دیگری را هم بخواند. تا فرهاد شروع به خواندن ترانه گنجشكك اشیمشی كرد كسی كه آنجا بود گفت: «این فرهاده؟» گفتم بله. بلند شد و آمد طرف فرهاد و ابراز احساسات كرد و گفت فرهاد هر زمانی كه بخواهد استودیو در اختیارش است و هر چه دلش میخواهد بخواند. فرهاد هم تعدادی از كارهایش را خواند.
برای تصویب نهایی آقای شكوهی باید نظر میدادند. فرهاد با یك پیانو این كار را اجرا كرد و من شعر و موسیقی را برای آقای شكوهی بردم. آقای شكوهی گفت این آهنگ غربی است و بالطبع مجوز آن صادر نشد. من هم به فرهاد گفتم. فرهاد هیچوقت اهل این نبود كه سراغ این جور كارها برود. ولی ازاینكه گفته بودند این آهنگ غربی است خیلی به او برخورده بود. نوار را از من گرفت و خودش پی این كار رفت. من در طول 23 سالی كه با فرهاد زندگی كردم هیچوقت ندیدم فرهاد این كار را انجام بدهد. وقتی از ارشاد برگشت خیلی خوشحال بود. البته مجوزی برای كار صادر نشده بود. فرهاد از این خوشحال بود كه به آقای شكوهی ثابت كرد بوده این كار غربی نیست. فرهاد از آقای شكوهی خوشش آمده بود. شكوهی گفته بود كه دست آنها بسته است و فعلا به یكسری كارها نمیتوانند مجوز بدهند و ترس از ابتذال در موسیقی دارند و... فرهاد گفت اگر این آدم در همین سمت باقی بماند، موسیقی ایران دچار ناهنجاری نمیشود چراكه این آدم روی موسیقی حساسیت دارد و با دقت كارها را پیگیری میكند. شكوهی گفته بود موسیقی فرهاد خیلی خوب است ولی ما در این شرایط نمیتوانیم به آن مجوز بدهیم و آقای شكوهی هم بعد از مدت كوتاهی از كار بركنار شد. این ماجرا مسكوت ماند تا سال 1370. در این سال ما متوجه شدیم شركت آوای چنگ دو نوار به عنوان موسیقی فیلم منتشر كرده و در هر كدام از آنها دو یا سه ترانه از فرهاد را گنجانده است.
این آلبومها در همان سال 70 منتشر شده بودند؟
نه، پیش از آن این اتفاق افتاده بود. فكر میكنم حتی پیش از سال 1368 این دو آلبوم منتشر شده بودند چون ما خیلی دیر متوجه ماجرا شدیم. البته دو آلبوم در فاصله یكی دوساله منتشر شده بودند. فرهاد زنگ زد به شركت آوای چنگ و گفت چرا شما بدون اجازه من این كارها را منتشر كردهاید؟ و صاحب شركت هم به فرهاد گفته بود: «به! تازه باید از من تشكر هم بكنی چون من تو رو معروف كردم، مردم تو رو یادشون رفته بود.» فرهاد گفته بود من خیلی متشكرم از كاری كه برای من انجام دادید ولی خواهش میكنم دیگر این كار را نكنید، من نمیخواهم معروف باشم. فرهاد همچنین به او گفته بود كه اینبار مسالهیی نیست چون شما نمیدانستید ولی من راضی نیستم و اگر این كار تكرار شود من از شما شكایت میكنم. فرهاد در سال 1371 توانست مجوز «خواب در بیداری» را بگیرد. بعد از این بود كه شنیدیم شركت آوای چنگ میخواهد یك نوار كامل از آثار فرهاد منتشر كند. سال 1373 بود. فرهاد دوباره به او تلفن زد. گفت شنیدم میخواهید كارهای مرا منتشر كنید. لطفا این كار را نكنید چون من از شما شكایت خواهم كرد. ایشان هم گفتند كه مگر میشود. من همه كارهای این كاست را كردم و... فرهاد هم فقط گفت: خداحافظ. ولی اولتیماتوم را به او داد. مدتی خبری نشد. چون خانهمان را خراب كرده بودیم به كانادا و خانه خواهرم رفتیم. در این فاصله هم فرهاد مجوز برف را میخواست بگیرد كه ندادند. البته با شرایطی حاضر بودند این كار را بكنند كه فرهاد قبول نكرد. زمانیكه فرهاد تقاضای خواب در بیداری را كرد، آقای خاتمی وزیر ارشاد بود. فرهاد به دلیل اینكه كمی ایشان را میشناخت یك نامه برای او نوشت و شرح داد كه من اسمم این است و تا حالا 13 آهنگ خواندهام كه هیچكدام با موازین جمهوری اسلامی مغایرت ندارد و الان هم این آهنگها را میخواهم بخوانم و تقاضای مجوز كرده بود. آقای خاتمی به معاون هنریاش ارجاع داده بود و ایشان با من تماس گرفتند و قرار ملاقات گذاشتند و گفتند من عاشق فرهادم و زمان جنگ در جبهه ترانه محمد (ص)با صدای فرهاد را گوش میكردم.
بعد كه آقای خاتمی رفت و آقای لاریجانی آمد ما شعرهای قدیمی را مثل محمد و چند تای دیگر را بردیم تا مجوز بگیریم، شورای شعر زیر شعر «محمد» [منظور ترانه وحدت است] نوشت: «تكراری است، رد میشود» بقیه هم كه خب رد شد. حالا شما فكر كنید به «برف» مجوز ندادند، به شعرهای قدیمی هم كه فرهاد قصد داشت دوباره به سبك جدیدی كه دوست داشت بخواند هم مجوز ندادند.
ولی در همین سالها بود كه «وحدت» منتشر شد.
بله. ما در كانادا بودیم كه ناگهان شنیدیم «وحدت» به بازار آمده و چه فروشی كرده!
بله پرفروشترین آلبوم سال بود كه حتی فكر میكنم در جایی خواندم كه یك میلیون نسخه فروش رفته بود.
و حالا تعجب من این است كه چرا همه مطبوعاتیها مینویسند «فرهاد بعد از انقلاب سه آلبوم منتشر كرده؛ خواب در بیداری، برف و وحدت» و هیچ كس به این مساله اشارهیی نمیكند كه ما چقدر از این آدم شكایت كردیم. چقدر من به وزارت ارشاد رفتم و هیچكدام از شكایتهای ما به جایی نرسید. خیلی به دفتر آقای مرادخانی رفتیم و... یكی دو دفعه جلسه گذاشتند، آقای منطقی آمد و گفت من از منفردزاده اجازه كتبی دارم. به او گفتیم مجوزش را بیاورد و او چیزی نداشت. بعد فرهاد به او گفت كه تازه اگر هم اجازه داشته باشد، منفردزاده فقط درباره آهنگهای بدون كلام من میتوانسته اجازه بدهد و نمیتوانسته درباره صدای من به شما اجازه بدهد. به علاوه اینكه چند آهنگ بود كه اصلا متعلق به منفردزاده نبود. به هر حال نتوانست حتی چیزی كه ادعا كرده بود را بیاورد.
قبلا گفتید منفردزاده هم پیشنهاداتی داشت.
بله. آقای منفردزاده سال 1360 اواخر تابستان از امریكا تماس گرفت، زمانیكه من و فرهاد منزل مادر فرهاد زندگی میكردیم. منفردزاده خیلی زود بعد از انقلاب از ایران رفت. كاری كه برای فرهاد سوال بود. [منفردزاده چند روز پیش از چاپ این مصاحبه در گفتوگویی اعلام كرده بود كه خرداد سال 1358 از ایران رفته به خاطر اینكه پیشبینیهایی كرده بوده!!] به هرحال منفردزاده تماس گرفت و به فرهاد گفت اینجا همهچیز آماده است، بیا كه با هم كار كنیم. فرهاد نپذیرفت و او هر چقدر مسائل را توضیح داد كه ممكن است بعدا به فرهاد اجازه خروج داده نشود و سایر مسائل، فرهاد قبول نكرد. بعد در همان دورهها حدود سال60، 62، آقای شبپره تماس گرفت و پیشنهاد اجرا در یك كنسرت را به فرهاد داد. كه فرهاد باز قبول نكرد و گفت من در شرایطی نیستم كه این كار را بكنم. وقتی ما به خانه جدید رفتیم، خانمی به نام آبادانی تماس گرفت كه مدیر شركتی در خارج از ایران بود. و از طرف منفردزاده پیشنهاد جدید آورده بود. دو سه تا شعر آورده بود كه فرهاد برود، بخواند و به ایران بازگردد كه فرهاد خیلی مودبانه گفت: چشم، دربارهاش فكر میكنم، و نهایتا هم قبول نكرد. سال 76 در كانادا كه بودیم باز به فرهاد پیشنهاد شد برای اجرا به امریكا برود (فرهاد اصلا دوست نداشت به امریكا برود و معتقد بود آنجا عده خاصی طرفدار دارد) اما در اروپا دوست داشت اجرا داشته باشد. مثل وین كه ما یك كنسرت در آنجا برگزاركردیم. بعد آقایی به نام پویا دیانی كه وكیل و البته خیلی جوان بود از طرف آقایی به نام مهرآور با فرهاد تماس گرفت و توضیح داد كه این آقای مهرآور خیلی فرهاد را دوست دارد و جوانی است كه كار موسیقی میكند و خواست كه فرهاد در برلین با او اجرا داشته باشد، فرهاد هم قبول كرد البته با شرط رعایت همه نكاتی كه فرهاد برای كار ضروری میدانست. فرهاد خیلی برای كار وسواس داشت حتما باید پیانو كوك میبود. محل تمرین به محل اقامت باید حتما نزدیك میبود و خیلی شرایط دیگر، البته همین آدم وسواسی در فرانكفورت پشت پیانویی نشست كه كوك نبود و شرایطی كه خیلی بد بود، و آنجا فقط به خاطر مردمی كه آمده بودند و به احترام آنها شرایط بد را تحمل كرد.
دعوت به كار در امریكا را میگفتید. آیا بالاخره فرهاد پذیرفت؟
بله. در امریكا نخستین برنامه در سانفرانسیسكو و دومین برنامه در لسآنجلس بود. در لسآنجلس آقای منفردزاده و دوستان قدیم مثل آقای خسرو لابی (میشود گفت تنها دوست فرهاد) همه به پشت صحنه آمده بودند و میخواستند دعوتش كنند. در آنجا هم منفردزاده باز از فرهاد دعوت به همكاری كرد و گفت در خانه استودیوی كوچكی دارد كه میتوانند باهم ضبط كنند و سایر مسائل. من اصرار كردم كه برود و ببیند كه چه پیشنهادی در میان است. فرهاد تمایلی به این كار نداشت ولی به اصرار من رفت. همین آقای لابی دنبال فرهاد آمد و او را برد و شب برگشت. وقتی شب برگشت دو ورق كاغذ به من داد و گفت: «بفرمایید این دوتا رو به من داده كه بخوانم و به من گفته كه این كارها ریالش مال تو و دلارش مال من؛ دوتا شعر خیلی خیلی سیاسی كه میداند امكان ندارد به من مجوز داده شود.» و روشن است كه برای فرهاد كاری كه در ایران قابل ارائه نباشد معنی نداشت. فرهاد همیشه شعری را میخواند كه یا خودش را در آن میدید یا شما را. به هر حال این هم پایان ارتباط كاری آقای منفردزاده با فرهاد بود.
در آن سالها كه كارهای فرهاد بدون اجازه شما منتشر میشد، به فكر اجرای زنده نبود؟ آیا فرصتی پیش آمد؟
فكر میكنم حدود سال 76 بود، فرهاد مطلبی در دفاع از شهرداری نوشت. آنها هم خواستند فرهاد اجرایی داشته باشد. سال 77 از هتل هیلتون سابق و استقلال فعلی آقایی چندین و چند بار به ما تلفن زد كه میگفت در سالنی با ظرفیت هزار و 500 نفر، میخواهیم برای فرهاد كنسرت بگذاریم. (فرهاد همیشه دوست داشت در سالن كوچك اجرا كند و برای مردمی كه اینجا بودند) بالاخره این آقا تماس گرفتند و گفتند كه میتوانند مجوز بگیرند. فرهاد گفت سالن بزرگ است. ولی من خیلی استقامت كردم و شرایط را بررسی كردیم، قرار شد در آنجا ولی با شرایط ما كنسرت بگذارد یعنی صدابردار را ما ببریم، تعداد صندلیها تعدادی باشد كه ما میخواستیم و بلیت هم خودمان بفروشیم، به هر كس هم سه تا بلیت بیشتر نفروشیم و آنها در مقابل از ما حدود پنج میلیون سفته گرفتند. كنسرت قرار بود 6 فروردین باشد. حدود 27 اسفند بود كه كسی از ارشاد به من زنگ زد و گفت باید حداقل پنج صندلی به ما بدهید و من بدون اینكه به فرهاد بگویم به آنجا رفتم و گفتم كه من پنج تا صندلی میهمان میخواهم و آنها به من گفتند این كنسرت كنسل شده و مجوز داده نشد. من خیلی ناراحت شدم، گفتم چطور توانستید این كار را بكنید الان كه همه روزنامهها تعطیل است، من چطور به مردم خبر بدهم؟ گفتند ما خودمان هم همین چند لحظه پیش متوجه شدیم. بگذریم كه من چطور خودم را به فرهاد رساندم و چگونه این خبر را به او دادم. ماجرا را به فرهاد گفتم و او گفت من 6 فروردین میآیم و همانجا پشت همین وانت برای مردم اجرا میكنم و پولهایشان را پس میدهم. و بعد نامه سرگشاده به تمام روزنامهها نوشت كه این قرارداد به صورت یكجانبه توسط هتل استقلال لغو شده و غیره. تنها روزنامه زن این نامه را چاپ كرد كه بعد هم توقیف شد. روزنامههای دیگر هم هیچكدام عكسالعمل نشان ندادند. بعد از وزارت ارشاد آمدند و به من گفتند این آبروریزی است و هرجا كه بخواهید ما برای شما كنسرت میگذاریم و چه و چه. در محل هتل هم تابلو زدند كه این كنسرت به دلیل همایش به بعد موكول میشود. و ما فقط تلاش كردیم فرهاد را در خانه نگه داریم كه به محل نیاید و... اصلا وضعیت عجیبی بود، من شخصا خیلی خجالت كشیدم، از جانب مقامات خجالت كشیدم. ما محلی را در یك شركت مشخص كردیم به مردم آدرس و تلفن دادیم كه بیایند و پول بلیتهایشان را پس بگیرند كه مردم آمدند و یك عده كمی هم نیامدند و گفتند منتظر میمانند تا در كنسرتی كه بعدا برگزار خواهد شد، شركت كنند. نتیجه همه اینها این شد كه ما فقط حدود یك میلیون و خردهیی از جیب پول دادیم. برای پس دادن سفتهها و برگرداندن پول بلیتهایی كه بعضی میآمدند و میگفتند كه ما بلیت را از بازار سیاه خریدیم و مثلا به جای دوهزار تومان، 15 هزار تومان پول داده بودند و سایر مسائل. آنوقت بود كه فرهاد برای نخستینبار به من گفت سكوت. و واقعا هم درست میگفت. چون من میخواستم دادگاه بروم و از ارگان صاحب هتل شكایت كنم ولی فرهاد گفت باید سكوت كنیم.
مسالهیی كه درباره آقای فرهاد برای من خیلی جالب و مهم است، مساله ماندن و تاكید ایشان بر ماندن در ایران است. در حال حاضر هم برای بسیاری، این مساله مطرح است. چرا فرهاد در ایران ماند؟
فرهاد میگفت: «ای كاش آدمی میتوانست وطنش را با خود ببرد به هر كجا كه خواست» [ارجاع به ترانه كوچ بنفشهها سروده شفیعیكدكنی] اما معتقد بود كه شدنی نیست و واقعا هم درست میگفت. فرهاد ایرانی بود. فكر میكنم اوایل سال 68 بود. پسر خواهر من كه فرانسه زندگی میكند، یك كاست ضبط خصوصی فرهاد را برای رادیو بیبیسی فرستاد. بعد از مدتی آنها تلفن ما را به طریقی پیدا كردند و با فرهاد تماس گرفتند. خیلی متعجب بودند از اینكه فرهاد در ایران مانده و ضبط كرده. فرهاد خیلی معمولی گفت: برای اینكه من ایرانی هستم و كشورم را دوست دارم، دلیلی ندارد اینجا نباشم!... بعد از فرهاد پرسیده بودند كه آب و هوا آنجا چطور است؟ (البته نمیدانم شاید واقعا منظورشان فقط آب و هوا بود) ولی فرهاد جواب داد: «اینجا مردم دارند كمكم یاد میگیرند كه نسبت به هم مهربان باشند و اگر این كار را بكنند، میتوانند در هر آب و هوایی زندگی كنند از خوب خوب تا بد بد.» فرهاد واقعا راست میگفت. هیچوقت خواننده سیاسی نبود ولی خیلی نسبت به مردم حساس بود. وقتی میدید كسی در خیابان آشغال میریخت، ماسك میزد و دستكش میپوشید و میرفت خیابانمان را تمیز میكرد. همیشه معتقد بود اگر ما بتوانیم خودمان را درست كنیم، آنوقت میتوانیم همهچیز را درست كنیم و هرگز نخواست ایران را ترك كند.
بعد از اجرا در لسآنجلس، اجرای دیگری هم در امریكا داشت؟
یك برنامه دیگر بود كه به تاخیر افتاده بود و باید ویزا را تمدید میكردیم و فرهاد مدام میگفت خب حالا برگردیم و خیلی عجله داشت كه قبل از عید پای سفره هفتسین برسیم. اتفاقا همین آقای دیانین خیلی متعجب شده بود و میگفت همه به سختی به امریكا میآیند و وقتی میرسند، دیگر دوست ندارند برگردند. شما آسان آمدهاید و میخواهید زودتر برگردید! در مدتی هم كه آنجا بودیم، خیلیها پیشنهاد كردند و فرهاد هم خیلی راحت میتوانست مثل سایرین اقامت بگیرد، اما هیچوقت نخواست.
در این سالها فرهاد و خانوادهاش چطور ارتزاق میكردند؟
به قول خودش با امدادهای غیبی. ما زندگی مختصری داشتیم. به دلیل اینكه هیچكدام دنبال جاهطلبی نبودیم. من در یك شركت ساختمانی كار میكردم و طبقه دوم منزل مادرم زندگی میكردیم. البته قبل از آن در منزل مادر فرهاد زندگی میكردیم. زمانی كه من هم كار نمیكردم (انقلاب فرهنگی شده بود. دانشجو بودم و دانشگاه تعطیل شده بود)، مادر فرهاد به ما پول تو جیبی میداد. خانه دوم ما در ساختمان نهضت آزادی بود. من در یك شركتی كار میكردم كه یك جای مختصری حالت انبار داشت كه متعلق به شركت بود و ما به آنجا رفتیم چون خواهر فرهاد هم بازنشسته شده بود و به منزل مادر آمده بود بنابراین ما جایی نداشتیم و به آنجا رفتیم. دوتا قناری هم داشتیم با یك تختی كه یك گلیم رویش بود و دیگر هیچ چیز نداشتیم. حتی حمام هم نبود چون محیط متعلق به شركت بود ولی خیلی خوب بودیم. فقط زمانی اوضاع بد میشد كه میآمدند شركت را پلمب میكردند و ما را هم با شركت پلمب میكردند! و ما مجبور میشدیم برویم منزل مادر من. و بعد هم كه همانطور كه گفتم، رفتیم منزل مادر من. فرهاد آدمی بود كه اولا اصلا نمیدانست پول یعنی چه و اگر هم از هر طریقی پول به دست میآورد، آن را میداد به من. مثلا وقتی مادر فرهاد فوت كرد، بالاخره یك سهمی به فرهاد رسید و فرهاد سهمش را بدون اینكه كوچكترین سوالی كند یا بفهمد چقدر است، به من سپرد. فرهاد میگفت از وضعیت مادی خودت هیچوقت به كسی چیزی نگو چون تو قرار نیست از كسی كمكی بخواهی یا به كسی پولی بدهی. بنابراین ما همیشه سربلند بودیم؛ «نه به استر بر سوارم نه چه اشتر زیر بارم/ نه خداوند رعیت نه غلام شهریارم...» شعر سعدی بود كه برایم نوشته بود. یك شعر حافظ را هم با خط خوش برای خودش نوشته بود: «گرچه گردآلود فقرم شرم باد از همتم/ گر به آب چشمه خورشید دامن تر كنم...» در كل فرهاد خیلی مستغنی بود. قابل وصف نیست. شاید من اینطور فكر میكنم. به هرحال هرچه بود، از نظر من بینظیر بود.
در سالهای بعد از انقلاب درگیر چه چیزهایی بود و چه كارهایی انجام میداد؟
همه كار میكرد. همه كارهای خانه را. تعمیرات خانه، سیمكشی و... حتی گاهی آشپزی میكرد. گلدانها را درست میكرد. گل یاس را خیلی دوست داشت. همیشه گلدانهای باغ فردوس، موزه سینما را كه میبینم حال عجیبی میشوم درست همانطور است كه فرهاد دوست داشت و یاسهایش را نگه میداشت. باغبانی میكرد، كتاب میخواند. پاسداران كه بودیم، یك سال تمام میكوبید میرفت خیابان آمل، نزدیك پیچ شمرون، خانه مادرش چون مادرش آلزایمر گرفته بود و مراقبت نیاز داشت و این آدم با اینكه خیلی عصبی و تندخو بود، با مهربانی و آرامش به مادرش رسیدگی میكرد. فكر میكرد خیلی مادرش را اذیت كرده. میگفت مادرم با آن پاها از پلهها میآمد بالا و برای من آبمیوه میآورد. میگفتم خب تو هم خیلی برای مادرت زحمت كشیدی و زحماتش را جبران كردی ولی همیشه راجع به این مساله ناراحت بود و هیچوقت خودش را بابت مادرش نبخشید.
در انتهای این گفتوگو خیلی دوست دارم بدانم فرهاد در آن سالهای آخر چه میكرد و مواجههاش با مسائل اجتماعی چطور بود؟
سالهای 1376 تا 1380 گاهی اوقات خیلی حرص میخورد ولی دوباره برای رای دادن به پای صندوق رفت. در حالی كه خیلی حالش بد بود، با سختی رفتیم و رای داد. مادر من و فرهاد هر دو عاشق خاتمی بودند، عاشق هم نیز بودند و به فاصله شش ماه از هم از دنیا رفتند. چون كسی خانه نیامد با سختی با وانت یكبار مادرم را برای رای دادن بردیم و یك بار هم فرهاد را. بعد هم كه فرهاد حالش روزبهروز بدتر میشد و تشخیص داده شده بود هیچ كاری جز پیوند نمیشود كرد. تنها راه پیوند بود. فرهاد هم شدیدا با پیوند مخالف بود. كه البته اگر هم میخواستیم مثلا بدون اینكه به او بگوییم این عمل را انجام دهیم، خیلی پول میخواست و نداشتیم كه این كار را بكنیم ولی قبل از این، خودش مخالف این جریان بود. بعد هم از این مسائل كه در تلویزیونهای فارسیزبان ماهواره مطرح شد كه از مردم میخواستند به فرهاد كمك كنند یا اینكه فلان دكتر میگفت من برایش ویزا میفرستم كه بیاید اینجا و درمان شود و... از این ماجرا خیلی ناراحت بود. كه من به خواسته فرهاد نامهیی نوشتم كه در یكی از این شبكهها خوانده شد.
آخرین كار موسیقایی كه فرهاد كرد، كدام بود؟
زمانیكه مساله گفتوگوی تمدنها مطرح شد، فرهاد تصمیم به انتشار آلبومی با این موضوع گرفت یعنی آلبومی با ترانههایی به زبانهای مختلف (تلفظ فرهاد در زبانهایی كه صحبت میكرد خیلی درست بود). قرار بود این كار را بكند اما خیلی مریض بود و نتوانست. به قول اشكان خواجهنوری این كار ناتمام ماند مثل خود فرهاد كه ناتمام ماند!
www.seemorgh.com/culture
منبع: musicema.com
مطالب پیشنهادی:
بهرام رادان در نشست رونمایی آلبوم «روی دیگر» +عکس
تمامی عوارض و عواقب این گفتوگــو بــر عهده شمـــاست!
نیما مسیحا: نمیدانم دردم را به كه بگویم؟!
فرزاد فرزین: از بازی در فیلم کنسرت روی آب پشیمانم!
موسیقی خاص اقوام ایرانی در شبهای زمستان