یادش بهخیر قدیمترها. آن موقع كه هنوز برق و یخچالهای برقی و بطریهای آب معدنی دنیا را به تسخیر در نیاورده بود، مردم چیزی داشتند به نام كوزه.
یادش به خیر قدیمترها كه هنوز پلاستیكهای رنگارنگ، رنگ مصنوعی خودشان را به زندگی ما نریخته بودند و بچهها چیزی داشتند به نام قلك سفالی كه قطره قطره سكهها را در آن میریختند تا وانگهی دریا شود، یادش به خیر...
البته این «یادش به خیر...» را نمیتوان محكم و از ته دل گفت، چون در دنیای صنعتی امروز، هنوز میتوان باقی مانده سنت و گذشته را حس كرد. هنوز كوزه، كُلوك و قلك اینجا و آنجا اگر عبور نداشته باشند، لااقل حضور دارند.
تعطیلات فرصت خوبی بود كه همراه خانواده برویم سفر. مقصد ما میبد بود، شهری كوچك و كویری در استان یزد. میبد انارهای درشت و خوبی دارد، پشمك و قطاب و باقلواهایش هم حرف ندارد. مسافران زیادی آمده بودند كه نارین قلعه و چاپارخانه و آب انبارهایش را ببینند. برای من علاوه بر این آثار تاریخی، سفالگریاش جذاب بود. میبد جایی دارد به نام شهرك سفال كه بفهمی نفهمی خارج از شهر است؛ البته خارج شهری كه دو دقیقه تا شهر فاصله دارد.
شهرك سفال، بولواری است كه دو طرف آن كارگاههای سفالگری و مغازههایی برای فروش صنایع دستی به تو سلام میكنند. بعضی سلامها سرد است و تو جذبشان نمیشوی، اما بعضی سلامها گرم و صمیمی است. گویی كه صاحب آنجا سالهاست كه تو را میشناسد. او با لهجه شیرین شهرش ما را به داخل كارگاه دعوت میكند. من هم كه كشته و مرده دانستن، دست به دوربین میشوم تا بچههای دوچرخهای را هم شریك این لذت كنم.
یادش به خیر قدیمترها كه هنوز پلاستیكهای رنگارنگ، رنگ مصنوعی خودشان را به زندگی ما نریخته بودند و بچهها چیزی داشتند به نام قلك سفالی كه قطره قطره سكهها را در آن میریختند تا وانگهی دریا شود، یادش به خیر...
البته این «یادش به خیر...» را نمیتوان محكم و از ته دل گفت، چون در دنیای صنعتی امروز، هنوز میتوان باقی مانده سنت و گذشته را حس كرد. هنوز كوزه، كُلوك و قلك اینجا و آنجا اگر عبور نداشته باشند، لااقل حضور دارند.
تعطیلات فرصت خوبی بود كه همراه خانواده برویم سفر. مقصد ما میبد بود، شهری كوچك و كویری در استان یزد. میبد انارهای درشت و خوبی دارد، پشمك و قطاب و باقلواهایش هم حرف ندارد. مسافران زیادی آمده بودند كه نارین قلعه و چاپارخانه و آب انبارهایش را ببینند. برای من علاوه بر این آثار تاریخی، سفالگریاش جذاب بود. میبد جایی دارد به نام شهرك سفال كه بفهمی نفهمی خارج از شهر است؛ البته خارج شهری كه دو دقیقه تا شهر فاصله دارد.
شهرك سفال، بولواری است كه دو طرف آن كارگاههای سفالگری و مغازههایی برای فروش صنایع دستی به تو سلام میكنند. بعضی سلامها سرد است و تو جذبشان نمیشوی، اما بعضی سلامها گرم و صمیمی است. گویی كه صاحب آنجا سالهاست كه تو را میشناسد. او با لهجه شیرین شهرش ما را به داخل كارگاه دعوت میكند. من هم كه كشته و مرده دانستن، دست به دوربین میشوم تا بچههای دوچرخهای را هم شریك این لذت كنم.
صاحب كارگاه كه سالها پیش یكی از رزمندههای جبهههای جنگ بوده، پشت چرخ سفالگری مینشیند و به مهمانهای نوروزی فن و فوت كوزهگری را آموزش میدهد.
هنر سفال، حركت هماهنگ دست و پاست برای شكل دادن به آب و خاك
بیاختیار به یاد این گفته میافتم كه: خاك را به هنر كیمیا كنند...
كسی چه میداند این تنور برای چه كسانی نان خواهد پخت و این كُلوك به خانه كه خواهد رفت!
اینجا كوره است؛ جایی برای پخته شدن، برای محكم شدن، برای كمال...
سفالها پس از پخته شدن باید رنگ بگیرند و این مرد با قلم موهای سادهاش این كار را میكند
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: hamshahrionline.ir
مطالب پیشنهادی:
مبادا گرهها بشكند!
فرشهای تاریخی ایران +تصاویر
منشا زنانه سفالگری (1)
زیلوی یزد جامانده از زیر اندازهای سنتی
دنیای تاریك هنر رنگی