به ‌یاد بیاوریم كه رضا دوست چنین مناظری را در كارگاهش در ونكور كانادا، كه یكی از زیباترین و خوش‌منظرترین شهرهای جهان است، كشیده است. منتقدی درباره كارهای اخیر وی چنین...

 

نقاش؛ متولد 10 شهریور 1339- اصفهان
دیپلم نقاشی از هنرستان هنرهای تجسمی اصفهان
کارشناس نقاشی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران (1358- 1368)

میدان نقش جهان اصفهان، تلفیق عجیبی از یادمان‌های پرشكوه روزگار سپری شده و درخشان دوران صفویه و سیمای زندگی امروز است. هم می‌توان شاهد عظمت زیبایی بناهای بجا مانده از آن دوران بود و هم شاهد تراكم حركت و صدای اگزوز و بوق خودروها، موسیقی‌ پخش شده از لوازم صوتی، نور لامپ‌ها، پوشش و رفتار مردم، ...

از یک سو، شكوه بناها، با كششی عجیب بیننده را به روزگار پرعزت می‌برند، و از سوی دیگر، وجود صداها و حركات اطراف، مانند دیواری نفوذناپذیر، حال و گذشته را كاملاً از هم جدا می‌كند. آن‌ قدر كه (شاید) هر مسافر مشتاقی را تنها به نظاره‌‌گری خاموش مبدل كند. با این همه، موج تأثیرگذار آن به قدری شدت دارد كه هر ناظری را بی‌تفاوت نمی‌گذارد و نقشی ماندگار از آن را در ذهنش حک می‌کند.

حس و هیجانی كه مسافران مشتاق در زمان بازدید از مساجد، كاخ‌ها، بازارها، باغ‌ها و كوچه‌های قدیمی اصفهان از خود نشان می‌دهند، ممكن است (بخصوص برای مردمی كه در بافت یا محلات قدیمی اصفهان زاده و رشد كرده‌اند)، تجربه‌ای تكراری و فاقد هر حس و هیجان آشكاری باشد. اما چنین عكس‌العملی نه به دلیل بی‌تفاوتی آنان، بلكه ناشی از عجین شدن، یكی بودن و هماهنگی با محیط است. آن‌ طــور كه اگر دســت ســرنوشت او را فرسنــگ‌ها و سال‌ها از زادگاهش دور كنـد، وی و شهر همچـنان پـاره‌ای از وجـود هــم خواهنــد ماند و مــهاجر را همــیشه دلتــنگ و غریب خواهد گـــذاشت.

رضا دوست، در خانه‌ای كوچك و قدیمی، پشت به دیوارهای بلند مسجد «شیخ‌ لطف‌الله» متولد شد. محله‌ای كه به خاطر سال‌ها حضور پدر و مادر در آن و خویشی و دوستی ساكنانش، جای مناسبی برای رشد و بازی‌های كودكی و نوجوانی بود. جایی بود با كوچه‌ها و دالان‌های باریك و به هم پیوسته، كه دیوار مرتفع پشت مسجد شیخ لطف‌الله، چشم‌اندازهای آن را باز هم محدودتر می‌كرد.

هرچند كوچه‌ها تنگ و پرسایه بودند، ولی با اندكی پیاده‌روی، ناگهان فضای گسترده، روشن و پرشكوه میدان نقش جهان و بناهای خوش‌رنگ و زیبای اطراف آن، مقابل ساكنانش گشوده می‌شد. همچنین ده‌ها مغازه و كارگاه در اطراف، كه هر یک پاره‌هایی از هنر گذشته را در خود به نمایش می‌گذاشتند؛ با هنرمندی نقش‌آفرین و در حال كار.

تدبیر پدر این بود كه رضا از همان كودكی، در یكی از همین كارگاه‌ها هنرآموزی كند.

«پنج‌ساله بودم كه پدرم من را پیش اكبر پاك‌نهاد گذاشت تا در کنار او، كه كارش كشیدن مینیاتور روی چرم و ظروف بود، این هنر را یاد بگیرم. پدرم تا یكی دو سال بابت آن شهریه‌ای می‌پرداخت. ولی در كلاس دوم یا سوم دبستان بودم که توانستم چیزهایی بكشم و به خاطر آن مزد دریافت كنم.»

در دبستان (دبستان شیخ‌ لطف‌الله) مهارتش در نقاشی، سبب تمایز او از دیگران بود و تشویق‌هایی كه از جانب معلمان، شاگرد‌ها و گاهی توریست‌هایی كه وی را در مغازه و در حال كار می‌دیدند، نثارش می‌شد، شوق رضا را باز هم بیشتر می‌كرد.

سال‌های دبستان كه تمام شد و در دوران تحصیل راهنمایی (مدرسه حاتم‌بیگ) كم‌كم به نقاشی از طبیعت علاقه‌مند شد. علاقه‌مند شد تا مناظری را كه می‌دید، نقاشی (كُپی) كند. میل به واقع‌نمایی، او را به سمت تجربه‌های تازه‌ای سوق داد. علاقه پیدا كرد، به طراحی و نقاشی از اشیای پیرامون. به رغم سن كمی كه داشت، چند سالی را که به طور مستمر مینیاتور كشیده بود، او را در انجام كار تازه‌اش زود توانا ساخت.

تحصیل در هنرستان و در رشته نقاشی، بهترین گزینه برای ادامه درس بود. وقتی وارد هنرستان هنرهای زیبای اصفهان شد‌ (1354)، نوجوانی پرشور، پرانرژی و مشتاق برای آموختن بود. ولی فضای حاكم در هنرستان، سنت‌گراتر از آن بود كه بتواند جایی برای تخلیه آن همه شروشور باشد. او در آنجا می‌بایست پا‌به‌پای همشاگردی‌هایش پیش رود، و چنین بازگشتی برای وی دشوار و بلكه ناممكن بود.

«معلم‌ها اغلب محلی و به شدت روشی آكادمیك داشتند و نقاشی را مانند مینیاتور آموزش می‌دادند. در اولین سال ورودم به هنرستان نمایشگاهی از كارهایم را در «انجمن فرهنگی ایران و امریكا» به نمایش گذاشتم. ولی معلم‌هایم به طعنه درباره کارهایم گفتند: فلانی غوره نشده، مویز شده. آموزش و شكل كار در مینیاتور، با آن پرداخت‌های بسیار پرحوصله‌ای كه دارد، با روحیه پرتب‌وتاب دوره نوجوانی‌ام تضاد زیادی داشت. و این سبب علاقة بیشتر من به نقاشی شد.»

منصور ریاحی، مؤثرترین معلم وی در این سال‌هاست. او تحصیلکرده ایتالیا بود و نقاشی را به شكل دیگری به بچه‌ها آموزش می‌داد.

«اولین كتاب‌هایی را كه درباره نقاشی خواندم، منصور ریاحی به من معرفی كرد. توسط او معنای بهتری از نقاشی را دریافتم.»

بدین ترتیب، رضا با نقاشی و نقاشان اروپا آشنا می‌شود. از این مرحله به بعد، دیگر او یك كپی‌كار صرف نیست، و می‌خواهد نقاشی از منظره را در طبیعت تجربه كند. همچنین می‌خواهد طراحی را با جدیت بیشتری ادامه دهد. علاقه‌مند می‌شود تا از مردم طراحی كند. به توصیه معلم خود و به پیروی از نقاشانی كه كم‌كم آنها را می‌شناخت، در مكان‌های عمومی به طراحی از مردم عادی و درگیر روزمره‌گی پرداخت. در این كار به تدریج توان خوبی پیدا كرد. ولی این مانع از ادامه كشیدن مینیاتورها نشد. بخصوص این كه معلم‌هایی نظیر «فرشچیان» و «رستم شیرازی» وی را در انجام آن تشویق می‌كردند. رضا در این مدت از آنها چیزهای ارزشمند زیادی آموخته بود.

سال‌ها کار روی مینیاتور و مهارت قابل توجهش در این زمینه، در برابر علاقه تازه‌یافته‌اش به نقاشی،‌ او را در سر دو راهی برای انتخاب یكی قرار داده بود. شوق وافرش به نقاشی و امكان برون‌فكنی احساسات نوجوانی‌اش در آن،‌ وی را بیشتر به آن علاقه‌مند كرده بود. در عوض، چند سال تلاش و تجربه‌اش در مینیاتور مانع از دل كندن یكباره‌اش از آن می‌شد. ضمن این ‌كه، این مهارت از پیش برای او به منبع درآمدی تبدیل شده بود.

دیپلم كه گرفت (1358)،‌ برای شركت در كنكور ورودی دانشكده‌های هنری به تهران آمد. در ابتدا، مدتی را برای آمادگی در آزمون ورودی، به «آتلیه كنكور» می‌رود. محمدابراهیم جعفری، از جمله مدرسان آنجاست. توان و تلاش‌ رضا را كه می‌بیند، به او توجه بیشتری می‌كند.

«محمدابراهیم جعفری خیلی به من كمك كرد. حتا شهریه‌ای از من نگرفت. از او یاد گرفتم كه می‌توان طور دیگری به اطراف نگاه كرد.»

همان سال در دانشكده هنرهای زیبای دانشگاه تهران پذیرفته می‌شود.

ورود او به دانشگاه مصادف با اولین سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی است. در آن سال تب‌وتاب انقلابی عجیبی سرتاسر كشور و بخصوص تهران را فرا گرفته است. گروه‌های متعدد سیاسی،‌ آشكارا در دانشگاه‌ها و در گوشه‌وكنار شهر، و مشخصاً در دانشگاه تهران و خیابان‌های منتهی به آن، به تبلیغ و ترویج عقاید خود مشغول‌اند و اطراف خود را با جزوه و كتاب و موسیقی‌های انقلابی پر کرده‌‌اند. فضا، فضای پربحث‌وجدلی است و هر كسی تلاش دارد تا به «هر طریق» عقایدش را به دیگری بقبولاند! در این گفت‌وگوها، نه زبان منطق، كه زبان احساس جاری است، و احساسات چه قدر زود به جوش می‌‌آید! هرچند غالب محور بحث‌ها توده مردم و بخصوص مردم فقیر و مبارزه انقلابی با دشمنان و عاملان این فقر است. ولی زبان احساس كه منطق ندارد ...

رضا در چنین روزهایی قدم به دانشگاه گذاشت. در فضایی كه هیچ ‌كسی نمی‌توانست بی‌تفاوت باقی بماند. هر كسی سعی داشت، خود را به عقیده‌ای مجهز كند. جزوات و كتاب‌ها دست‌به‌دست می‌شدند و درباره آنها بحث می‌شد. پانل‌ها و دیوارها پوشیده از آثار طراحی و نقاشی دانشجویان می‌شد و بعد از مدت كوتاهی جای‌شان را مجموعه‌ای دیگر پر می‌كرد. كلاس‌های درس هم جدا از این جو نبودند. هیچ دیواری نمی‌توانست مانعی در برابر رسوخ چنین فضایی شود. موضع دانشجویان در برابر استادان دانشگاه اغلب از دو حالت سیاه و سفید خارج نبود. استادان یا تحریم می‌شدند یا تكریم. استادانی كرامت داشتند كه فكر و عمل‌شان همراهی با امواج انقلاب بود. اینها همه با روحیه پرشور آغاز جوانی رضا كاملاً همسویی داشت.

هانیبال‌ الخاص، درخشانی،‌ یعقوب عمامه‌پیچ و ایوب امدادیان از جمله استادان او در این زمان هستند. كلاس طراحی الخاص دانشجویان مشتاق فراوانی را به سوی خود می‌كشید و او آنها را به كار زیاد و حضور در بین مردم دعوت می‌كرد.

«در اولین سال ورودم، چهار یا پنج نمایشگاه از كارهایم را روی پانل‌های دانشكده برپا كردم. بسیار پركار بودم و شب‌و‌روز كار می‌كردم.»

حضور رضا در دانشكده هنرهای زیبا به یك سال هم نكشید. انقلاب فرهنگی شد و با تعطیلی دانشگاه‌ها به اصفهان برگشت (1359). اما همین مدت كافی بود تا او روش محافظه‌كارانه، را كه در هنرستان آموخته بود، كاملاً كنار بگذارد و به شكل دیگری از طراحی و نقاشی، كه بیانی پراحساس و آنی داشت، به كار بپردازد. در این زمان كته كل‌ویتس، ونگوگ، اُروزكو، سیكه‌ایروس، ... از جمله نقاشان مورد علاقه او هستند و كارهایش،‌ همانند هنرمندان مورد علاقه‌اش، حال‌وهوایی اكسپرسیونیستی پیدا می‌كند.

در اصفهان همچنان پرانگیزه و متأثر از فضا و شرایط حاكمی كه با بروز جنگ گسترده و باز هم شدت یافته بود، كارش را ادامه می‌دهد.

«به اتفاق دو تا از دوستانم (مجید حقیقی و علی رحیمی) بدون دریافت هیچ دستمزدی و با هزینة شخصی، اقدام به كشیدن چند نقاشی دیواری در سطح شهر اصفهان كردیم.»

سال 1360، پدر رضا فوت می‌كند و او را، كه فرزند ارشد و تنها پسر خانواده است، در برابر مسؤولیت تازه سرپرستی خانواده، تنها می‌گذارد. از پدر ثروتی بجا نمی‌ماند تا اتكا به آن، امنیت خاطری برای ادامه زیستن وی باشد. بعد از این، شرایط سخت‌تری پیش ‌رویش قرار می‌گیرد. وظیفه تأمین معاش خانواده بر دوش وی قرار می‌گیرد. در این ایام مهارتش در نقاشی و بخصوص در مینیاتور، چندان به وی كمك نمی‌كند. سال‌های اوج‌گیری جنگ و روزگار بد اقتصادی است و نمی‌توان به آنها اتكا كرد. با این همه، بخشی هر چند اندك از درآمدش از این طریق حاصل می‌شود، و به ناچار كارهای متفرقه زیاد و اغلب یدی،  می‌کند.

با گشوده شدن دانشگاه‌ها (1362)، به رغم مشكلاتی كه رضا را سخت درگیر كرده بودند، ادامه تحصیل را ترجیح داد. برای این منظور خانواده را با خود به تهران آورد، و البته شرایط برای او باز هم سخت‌تر شد.

در تهران برای تأمین معاش باید تلاش بیشتری می‌كرد. هرچند در آنجا بازار بهتری برای مینیاتورهایش پیدا می‌شد. همچنین دانشگاه سبب ارتباط با دوستان نقاشی شد كه به واسطه سه سال تعطیلی دانشگاه‌ها و برگشت به اصفهان از آنها دور شده بود. این ارتباطات انگیزة او را برای نقاشی باز هم بیشتر كرد. هرچند به واسطه تلاش معاشی كه داشت، خیلی كم در دانشكده حضور می‌یافت.

«با وانتی كه داشتم، روزها را غالباً به كار می‌پرداختم. با این همه، تا آن حد كه امكان داشت، نقاشی می‌كردم. برای جبران كمبود وقت، بسیار كم استراحت داشتم و زندگی‌ام چیزی شبیه به خودكشی شده بود.»

یعقوب عمامه‌پیچ از جمله نقاشانی است كه رابطه نزدیكی با وی پیدا می‌كند.

«الخاص من را با یعقوب عمامه‌پیچ آشنا كرد، و این آشنایی ادامه یافت. تا وقتی که در ایران بودم، با او رابطه داشتم. در سال‌های جنگ، نقاشان زیادی به سمت نقاشی از طبیعت كشیده شدند، ولی هر یک طبیعت را یك جور می‌كشیدند. به اتفاق یعقوب خیلی منظره كشیدیم. شاید اغلب منظره‌های یعقوب را من هم از زاویه‌ای دیگر کشیده باشم. فیگور و پرتره هم زیاد ‌كشیدم. ولی از موجی كه به رهبری رویین پاكباز، در پرداختن به اسطوره‌های ایرانی در نقاشی، میان بعضی از نقاشان به راه افتاد، دور بودم. دوستی با یعقوب عمامه‌پیچ برای من بسیار تأثیرگذار بود. او خیلی عمیق به اطرافش نگاه می‌كرد. به كمپوزیسیون‌هایش اهمیت بسیار می‌داد، و تأثیر و تأثر میان رنگ‌ها و زبان و بیان آنها در ارتباط با مضمون اثر برایش بسیار اهمیت داشت. در آن زمان او نقاشی بود كه طراحی را خوب می‌دانست و واقعاً در کاربرد تكنیك‌های نقاشی و استفاده از مواد و مصالح آن استاد بود.»

رضا دوست، تحصیل خود را در دانشكده هنرهای زیبا (1368) به پایان رساند. موضوع كار عملی و پایان نامه وی «تكنیك و مواد تمپرا» بود و پاكباز، استاد راهنمای وی.

«رنگ و خصلت‌های رنگی، به علاوه تكنیك كار با مواد مختلف، دغدغة من در این زمان است. همین موضوع، موضوع كار پایانی من در دوران تحصیل شد. كار عملی‌ام طبیعت‌سازی بود، با توجه به كمپوزیسیون، هارمونی رنگ و بافت خاصی كه از طریق ضربات قلم و تاش‌های آزاد رنگ تمپرا ایجاد می‌شد.»

بعد از چند مدتی وی از طریق یك گالری‌دار ایرانی، كه در كویت اقامت و فعالیت دارد (گالری بوشهری)، از ایران خارج و مقیم كویت می‌شود (1372/1993). در این فاصله او مسؤولیت‌هایش را نسبت به خانواده‌اش به پایان ‌می‌رساند، خود نیز ازدواج می‌کند و صاحب یک فرزند.

خارج شدن از ایران و اقامت در تنهایی، سبب شكل‌گیری «نقطه عطفی» در روند و دوره‌های كاری وی می‌شود.

تا این زمان رضا، به رغم مشكلات فراوانی كه از سرمی‌‌گذراند، نقاشی را با جدیت ادامه می‌دهد و بیشترین تلاش‌اش را صرف حلّ مسائل تكنیكی، در پرداختن پیكرنما از انسان و محیط پیرامونش، می‌کند. در این حیطه به نتایج قابل قبولی هم می‌رسد. در عین حال، در مدتی كه در تهران به سر می‌برد،‌ هیچ نمایشگاه انفرادی رسمی از كارهایش برپا نمی‌کند و تنها در چند نمایشگاه گروهی محدود، از جمله اولین بی‌ینال نقاشی (1370) حضور می‌یابد.

«در كویت تقریباً از همان ابتدا شكل و فضای كارهایم عوض شد. با دور شدن از خانواده، تنهایی و بریده شدن از جمع دوستان، رفته‌رفته شروع به كشیدن چیزهایی ذهنی كردم. انگار همه غم‌ها و دلتنگی‌هایی كه بر سرم آوار شده بود، مانعی برای دیدن طبیعت و آدم‌های اطرافم بودند. بیشترْ خاطرات گذشته را مرور می‌كردم: اصفهان را با كوچه‌های تنگ‌وتاریك و تیرهای چراغ‌برق،‌ كه با نور ضعیف خود، خیابان‌ها را نیمه‌روشن می‌کردند، سایة مبهم آدم‌هایی كه در كوچه‌ها ایستاده یا در حال گذر بودند، درهای ورودی و دالان‌های درازی كه به حیاط خانه‌ها منتهی می‌شدند، فضای اطراف حیاط، پنجره‌ها و اُرسی‌هایی كه رو به آن گشوده می‌شدند، راه پله‌های باریكی كه به سختی راهی به پشت‌بام می‌گشودند، ...»

تنهایی رضا، با انزوای خودخواسته‌ای كه پیش می‌گیرد، باز هم بیشتر می‌شود و خاطراتش، بجای طبیعت مضمون كارهای وی می‌شوند. اما نه در فضایی (چون گذشته) كاملاً طبیعت‌گرا، بلكه مبهم، تیره، نوستالژیك و اكسپرسیونیستی. از رنگ‌های درخشان اصلاً یا به ندرت استفاده می‌كند. آب‌مركب، گچ‌های سیاه یا قهوه‌ای تیره، اكرولیك سیاه‌وسفید، عمده ابزارهای او را تشكیل می‌دهند. در آغاز، پیكره‌های انسان و فضای اطراف را با خطوطی روان، خشن و لكه‌های آزادی از مركب و اكرولیك شكل می‌بخشد. پس از مدتی، بعد از كشیدن طرح مورد نظرش، آنها را با سطوح یا انبوهی از خطوط تیره می‌پوشاند، بدین طریق هر پیكره‌ای (انسان و اشیای پیرامونش) شكلی مبهم و نامشخص می‌یابند و اثر فضایی نیمه‌آبستره و البته اكسپرسیونیستی می‌یابد. در این آثار، نوستالژی رضا، فقط شامل خاطرات كودكی وی نمی‌شود. در این آثار می‌توان رگه‌های مشخصی را از گرایش‌های اجتماعی و تفسیر وی از وضعیت كنونی بشر و سرزمین مادری دریافت.

«در این دسته از آثارم، كه به نظرم تجربه‌های خام اولیه‌ای بودند، تلاش داشتم، بیشتر با كمك از بافت و كنتراست‌هایی كه از طریق تیرگی و روشنی رنگ‌های محدود ایجاد می‌كردم، كارم را پیش ببرم. فهمیده بودم كه به جای پرداخت دقیق یا واقع‌نمایی از خاطرات گذشته، از طریق روابط تجسمی بهتر می‌توانم آنها را بیان كنم.»

رضا دوست، در كویت اولین نمایشگاه انفرادی و رسمی آثارش را در «گالری بوشهری» برپا می‌كند. این مجموعه شامل سیری از كارهای ده سال اخیر وی می‌شود. به عبارتی، نمایشگاه فوق، كارهای تجربی دوران دانشجویی، منظره‌ها، چهره‌ها، آثار مربوط به پایان‌نامه خود، تعدادی مینیاتور و آخرین نقاشی‌هایش را در كویت، كه نخستین تلاش‌های وی در گریز از واقع‌نمایی را نشان می‌دهد، در بر می‌گیرد.

«كارهایم مورد توجه و مورد پسند قرار گرفتند و باعث ایجاد روابط تازه‌ای برایم شدند.»

سفیر هلند در كویت از جمله بازدیدكنندگان است. كارهای رضا مورد توجه او قرار می‌گیرد. او به وی سفر یا زندگی در هلند را پیشنهاد می‌كند. رضا می‌پذیرد و خیلی زود شرایط اقامتش در هلند فراهم می‌شود (1994).

«از طرف سفیر هلند در كویت به یک آكادمی در آمستردام معرفی شدم. در آنجا نمایشگاهی از كارهایم برپا شد. ضمن آن كه فضا و امكاناتی را در دانشگاه برای كار و زندگی‌ام فراهم كردند.»

اما حضورش در هلند یك سالی بیشتر نمی‌پاید. دلتنگی‌ و احساس غربت مانع از ماندنش می‌شود و به كویت بر‌می‌گردد (1995).

در طول این یك سال آخرین تجربیاتش را در كویت با همان فضای اكسپرسیونیستی كه داشتند، ادامه می‌دهد. ضمن آن كه هنوز وسوسه كشیدن مینیاتور را در سر می‌پرورد، وسوسه‌ای كه هرگز از آن رهایی نمی‌یابد. او تجربه‌های تازه‌ای را در مینیاتورهایش آغاز می‌كند.

«از بچگی مینیاتور كار كرده‌ام و همیشه پابه‌پای نقاشی آن ‌را پیش برده‌ام. از مدت‌ها قبل این كشمكش را داشتم كه به شكل دیگری از آن استفاده كنم. فكر استفاده از كولاژ در مینیاتور، از هلند شروع شد و اولین تجربه‌هایم را از همانجا آغاز كردم.»

در این كولاژها ابتدا طرح‌هایی از رضا عباسی را، كه از مردم كوچه و بازار كشیده، به كمك دستگاه كپی بزرگ‌نمایی و تكثیر می‌كند و روی بوم می‌چسباند و با اكرلیك به كشیدن مینیاتور روی آن می‌پردازد. به كویت كه برمی‌گردد، این تجربه را به شكل جدی‌تر و اغلب در ابعاد بسیار بزرگ، در كنار نقاشی‌های نیمه‌آبستره و اكسپرسیونیستی‌اش ادامه می‌دهد. بزرگی ابعاد مینیاتورها و استفاده از قلم‌موی پهن و تاش‌های آزادی كه برای ترسیم گوشه‌هایی از آن به ‌كار می‌برد، همچنین تكه‌چسبانی‌های روی بوم، تعمدی برای ایجاد تضادوتقابل با خصلت‌های سنتی مینیاتور ایجاد می‌کند. همچنین در میان تكه‌چسبانی‌ها‌، از بریده‌ روزنامه‌ها و تصاویری كه گویای زندگی معاصر است، بهره می‌برد تا بدین طریق بر مضمون مكنون در اثر، با دنیای امروز، تأكید کند.

وی آگاهانه تصاویری از طرح‌های رضا عباسی را برمی‌گزیند تا بعد از كپی و كمی تیره کردن آنها كنتراست‌های شدیدی از تیرگی و روشنی به دست آورد. یکی از این طرح‌ها حمله یك شیر به مردی جوان را نشان می‌دهد، در حالی‌ كه دسته‌ای از مردان با توصل به زنجیر بلندی كه بر گردن شیر است،‌ تلاش می‌كنند، او (شیر) را از مردی كه در چنگال دارد، جدا كنند. همچنین بزرگ‌نمایی بخش‌هایی از این طرح، مانند ریتم دست‌هایی كه زنجیر را می‌كشند، چهره و پنجه‌های شیر، صورت وحشت‌زدة مردی كه در چنگال شیر گرفتار شده، به علاوة نحوه چیدمان بریده‌های طراحی و روزنامه و عكس‌های روی بوم، همگی فضای بافت‌دار، خشن وشلوغی را ایجاد می‌كنند تا بر چنین بستری یكی از پیكره‌های ایستاده یا لمیده زیبا‌رو یا عشاقی را - از كارهای رضا عباسی - نقاشی كند. در حالی ‌كه - چه در پیكره یا در اطراف آن - اصراری بر پوشاندن همة سطوح با رنگ را ندارد و اجازه می‌دهد، تكه‌چسبانی‌ها و طرح‌ها و تصاویر روی آن نمود كافی داشته باشند.

همان ‌طور كه پیش از این اشاره شد، رضا دوست مجموعه مینیاتورهای خود را پابه‌پای نقاشی‌های اكسپرسیونیستی‌اش همچنان پیش برده است. اما بد نیست همینجا اشاره شود: هرچند این شیوة نقاشی، بخصوص نقاشی‌های اكسپرسیونیستی، دغدغه اصلی او تاكنون بوده است. ولی هنوز نتوانسته تماماً از دلبستگی‌های گذشته خود دل بكند.

«چه زمانی كه در هلند یا در كویت بودم و چه بعداً كه در كانادا مقیم شدم، زمانی ‌كه سرگرم کشیدن نقاشی‌های ذهنی‌ام بودم، هر وقت میل كشیدن چیزهای اطرافم (كفش یا دمپایی، میز كار، گوشة كارگاه، فلان دوست یا كارگر و مستخدمی كه با او آشنا شده‌ام یا چهره‌ای از خودم) را کردم، از كشیدن‌شان دریغ نمی‌كردم. هرچند هنوز هم گاهی هوس كشیدن مینیاتور را دارم، با همان ظرافت گذشته.»

رضا دوست در 1998، پس از برگزاری نمایشگاهی گروهی از آثار خود و همکلاسی‌های دانشگاهی (سلیمانزاده، علی رسولی، صغرا زارع، مژگان رئیسی و داود مظفری) كویت را ترك و به ونكور كانادا مهاجرت می‌‌کند. ولی ارتباط‌هایش را، که در مدت حضورش در كویت به دست آورده است، در سفرهایش به كویت و نمایشگاه‌هایی كه هر یك یا دو سال در آنجا برپا می‌كند، حفظ می‌کند.

در كانادا همچنان روندی را كه در نقاشی‌هایش از كویت آغاز کرده بود، ادامه می‌دهد. در آنجا هم نقاشی كردن حرفه اصلی او می‌شود و هرازگاهی آنها را به نمایش می‌گذارد و از همین طریق معاش‌اش را تأمین می‌كند.

در اینجا نیز، بی‌ آن‌ كه انفصالی ناگهانی در كارهایش رخ دهد، و در همان بستر گذشته- چه در مینیاتورها و چه در نقاشی‌های اكسپرسیونیستی‌اش- تغییر و تحول كارهایش ادامه می‌یابد و گام‌به‌گام زبان هر چه شخصی‌تری به كارهایش می‌بخشند.

در مینیاتورها، كه به مرور دیگر از آن قطع‌های بزرگ خبری نیست، شاهد تلاش تازه‌ای در تلفیق آنها با فضای اكسپرسیونیستی نقاشی‌هایش هستیم. در آنجا- هرچند همچون گذشته كولاژهایی از مینیاتورهای مكتب اصفهان و بخصوص كارهای رضا عباسی را به ‌كار می‌برد- بر خلاف گذشته، كه انبوهی از بریده‌های مینیاتور و روزنامه و عكس در كنار یكدیگر كولاژ می‌شدند، محدودتر و در حد یك یا چند دیتیل از مینیاتور بر بوم چسبانیده می‌شود. این بار این رفتار آزاد او در به‌كارگیری تاش‌های وسیع و بافت‌دار رنگ است كه نشانگر زمان معاصر است.

برچسب ها: