اوایل حالش خوب بود؛ نمیدونم چرا یهو زد به سرش. اونشب برای اینكه آرومش كنم سعی كردم بیشتر بهش نزدیك بشم و باهاش صحبت كنم..
 
اوایل حالش خوب بود؛ نمیدونم چرا یهو زد به سرش. حالش اصلاً طبیعی نبود. همش بهم نگاه میكرد و میخندید. به خودم گفتم: عجب غلطی كردم قبول كردم‌ها.... اما دیگه برای این حرفا دیر شده بود. باید تا برگشتن اونا از عروسی پیشش میموندم.
خوب یه جورائی اونا هم حق داشتن كه اونو با خودشون نبرن؛ اگه وسط جشن یهو میزد به سرش و دیوونه میشد ممكن بود همه چیزو به هم بریزه و كلی آبرو ریزی میشد.
اونشب برای اینكه آرومش كنم سعی كردم بیشتر بهش نزدیك بشم و باهاش صحبت كنم. بعضی وقتا خوب بود ولی گاهی دوباره به هم میریخت. یه باره بی‌مقدمه گفت: توهم از اون قرصها داری؟ قبل از اینكه چیزی بگم گفت: وقتی از اونا میخورم حالم خیلی خوب میشه. انگار دارم رو ابرا راه میرم.... روی ابرا كسی بهم نمیگه دیوونه...! بعد با بغض پرسید تو هم فكر میكنی من دیوونه‌ام؟؟؟... اما اون از من دیوونه تره. بعد بلند خندید و گفت: آخه به من میگفت دوستت دارم. اما با یكی دیگه عروسی كرد و بعد آروم گفت: امشبم عروسیشه...
 
گردآوری:گروه سرگرمی سیمرغ
www.seemorgh.com/entertainment
منبع: ارسالی کاربران/مژگان
 
مطالب جالب دیگر:
زنی که کیک عروسی‌اش را بجای لباس عروسی پوشید!! + عکس
رابطه الناز شاکردوست و علیرضا حقیقی چگونه جنجالی شد؟!
معنای جالب نام کشورهای جهان؟!
عکسی از یک لحظه بی‌نظیر و بدیع از اجتماع پرندگان!!
عکس‌های جالب و دیدنی از مدل‌ها و مانکن‌ها در رختکن مراسم!!
کوتاه و عجیب از دختر 13ساله‌ای که چهره‌اش مانند زنان 50ساله شده است!! (+عکس)