وقتی دانشجوی نخبه زندانی میشود
«علی درسش را تمام كرد و با رتبه یك (شاگرد اولی) از دانشگاه فارغ‌التحصیل شد و همزمان با رتبه ١٠ در رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران در مقطع كارشناسی ارشد پذیرفته شد. دو ترم به كلاس رفت و دوباره شاكی حكم جلبش را گرفت. این‌ بار از طرف حراست دانشگاه او را خواستند و همه دانشجویان در جریان این حادثه قرار گرفتند.»

دانشجوی نخبه از اولین روز آزادی‌اش گفت

«علی‌ دانشجوی رتبه هشتم كارشناسی ارشد رشته علوم سیاسی است. او در ١٦ سالگی وقتی در مدرسه شبانه‌روزی درس می‌خواند در سلف غذاخوری با یكی از دوستانش درگیر شد و او را با ضربه چاقویی كه به پایش زد مصدوم كرد. مصدوم یك ماه در حالت كما بود و بعد از مدتی با نقص عضو از ناحیه پا به زندگی بازگشت. علی را به كانون اصلاح و تربیت بردند و ٧ تا ٨ ماه آنجا ماند. بعد هم او را به زندان اصلی منتقل كردند. در دادگاهی كه همان زمان تشكیل شد علی محكوم به پرداخت دو دیه كامل و ٤٥‌درصد دیه كامل دیگری شد كه آن زمان نزدیك به ١٧٠‌میلیون تومان می‌شد. در نهایت قرار شد ٨-٧ میلیون تومان به صورت قسطی به شاكی پرداخت شود و رضایت دهند. با این قرار علی از زندان آزاد شد، كنكور داد و در رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران قبول شد. یك ترم به دانشگاه رفت اما دوباره شاكی ادعای دیه بیشتری كرد و حكم جلب علی را گرفت و او را به زندان انداخت.

بعد از مدتی دوباره خانواده‌اش توانستند با مبلغی خانواده شاكی را راضی كنند تا او از زندان آزاد شود. این‌ بار علی درسش را تمام كرد و با رتبه یك (شاگرد اولی) از دانشگاه فارغ‌التحصیل شد و همزمان با رتبه ١٠ در رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران در مقطع كارشناسی ارشد پذیرفته شد. دو ترم به كلاس رفت و دوباره شاكی حكم جلبش را گرفت. این‌ بار از طرف حراست دانشگاه او را خواستند و همه دانشجویان در جریان این حادثه قرار گرفتند. از یك سال پیش تمام پرسنل دانشگاه برای آزادی او تلاش‌های بسیاری كردند. حدود دو هفته قبل دانشجویان و اساتید دانشگاه گروه تلگرامی راه انداختند و درباره وضعیت علی صحبت كردند و از مردم برای تامین دیه او كمك خواستند. خیلی زود این مبلغ جور شد و دیروز ظهر علی در دادگاه كیفری تهران حاضر و بعد از ٨ سال زندگی در تعقیب و گریز آزاد شد.

حالا كه دیگر كابوس‌هایت تمام شده و یك زندگی آزاد مقابل رویت قرار گرفته. چه احساسی داری؟

انگار كه امروز دوباره متولد شده‌ام و زندگی‌ام از نو شروع شده است. روزهایی كه در زندان بودم، جلوی چشم‌هایم است. آن‌وقت‌ها می‌خواستم با درس خواندن روحیه خودم را حفظ و ثابت كنم كه این اتفاق فقط اشتباه بوده. درس می‌خواندم تا بالاخره یك روزی از شرمندگی پدر و مادرم بیرون بیایم. حالا امروز جواب همه تلاش‌هایم را گرفته‌ام. می‌توانم برای ١٠ یا ٢٠ سال آینده‌ام برنامه‌ریزی كنم. من قبل از این حتی برای یك هفته هم نمی‌توانستم برای خودم برنامه‌ریزی كنم. زندگی من در لحظه می‌گذشت. حتی نمی‌توانستم به این فكر كنم كه یك لحظه دیگر در زندگی‌ام چه اتفاقی می‌افتد.

شاكی با چه مبلغی رضایت داد؟

ما در جلسه‌ای كه روز دوشنبه با حضور اساتید در دانشگاه داشتیم، روی مبلغی توافق كردیم كه قرار شد رسانه‌ای نشود.

جلسه آخر رویارویی شما برای رضایت چگونه گذشت؟

اتفاقی كه امروز افتاد از چیزی كه حتی فكرش را می‌كردم، خیلی بهتر بود. امروز شاكی هم خوشحال بود و رضایت قلبی داشت. من هم از خوشحالی او خوشحال بودم. می‌خواهم درس بخوانم و ان‌شاءالله سال آینده در رشته علوم سیاسی رتبه یك دكترا را بیاورم. این كار را می‌كنم كه افرادی كه برای آزادی‌ام كمك كردند، خوشحال شوند.

از روزهایی كه این اتفاق برایت افتاد بگو. آن موقع به چه چیزی فكر می‌كردی؟

وقتی این اتفاق افتاد، من ١٦ سال بیشتر نداشتم و چیز زیادی از زندگی نمی‌دانستم. همان روز خیلی به زندگی‌ام فكر كردم. دلم می‌خواست زمان دكمه برگشت داشت و همه‌ چیز به قبل برمی‌گشت و این كار را نمی‌كردم. وقتی همكلاسی‌ام زخمی شد، انگار خواب می‌دیدم. انگار در رویا او را جلوی چشم‌های من از مدرسه با ماشین بیرون بردند. می‌دانستم قرار است به زندان بروم و زندگی‌ام نابود است اما با خودم گفتم كه این آخر خط زندگی من نیست. باید همه تلاشم را بكنم تا زندگی‌ام را نجات بدهم. می‌دانستم اگر به زندان بیفتم پدر و مادرم توانایی پرداخت دیه را ندارند و خودم هم كه وقتی ندارم تا كار كنم و این پول را جور كنم. باید تمام تلاشم را بكنم كه دوباره به زندگی برگردم. فردای روز حادثه تصمیم گرفتم طوری خودم را در جامعه نشان بدهم كه افكار عمومی به سویم مثبت شود. مطمئن بودم اگر یك روزی من تلاش كنم و خودم را نشان بدهم جامعه از من حمایت می‌كند كه خدا را شكر این اتفاق هم افتاد و مردم در آخرین لحظاتی كه زندگی‌ام در مرز نابودی قرار داشت با گلریزان به كمكم آمدند.

‌ روزهای تلخ این هشت سال و ترس همیشگی از دستگیری چطور گذشت؟

سال ٩٠ اوایل ترم دوم دانشگاهم بود كه در خوابگاه بودم و از حراست من را خواستند. فهمیدم آمده‌اند تا من را ببرند. تازه اول ترم بود و سخت‌ترین اتفاق ممكن این بود كه درس‌ها و زندگی‌ام را رها كنم و دوباره به زندان بروم. یكی از روزهایی كه در زندان بودم دادستان و قضات شهرستان به آنجا آمدند. مسوول زندان من را پیش آنها برد تا صحبت كنیم. وقتی من را دیدند خیلی از این وضعیت ناراحت شدند. به رییس زندان گفتند كه چرا اجازه نمی‌دهید علی از زندان بیرون بیاید؟ مسوولان هم جواب دادند كه او باید برای آزادی‌اش ٤٠٠ میلیون تومان وثیقه به شاكی‌اش بدهد تا بتواند رها شود. دادستان آنجا تحت تاثیر قرار گرفت. بیشتر به خاطر این كه در زندان با همه زندانی‌ها، افسرها و همه رابطه خیلی خوبی داشتم و دل‌شان می‌خواست كه به من كمك كنند. دادستان گفت كه من می‌توانم با یك فیش حقوقی ٣٠ میلیون تومانی چند روز برای تو مرخصی بگیرم. من هم خیلی زود این فیش را آماده كردم و به زندان دادم و یك راست به دانشگاه رفتم و انتخاب واحدم را انجام دادم. اگر این كار را نمی‌كردم دیگر نمی‌توانستم برای ترم بعد انتخاب واحد كنم و از دانشگاه اخراج می‌شدم؛ آن هم‌ زمانی كه هیچ امیدی به آزادی‌ام نداشتم.

هنوز ۱۰ روز به اول مهرماه مانده بود كه با یكی از پرسنل زندان مشغول درست كردن پرونده زندانی‌ها بودیم كه به من گفت: «من قرار است تا آخر هفته به مكه بروم و تو را دعا می‌كنم.» من از حرفش خوشحال شدم اما در دلم گفتم من كه پولی برای دادن دیه ندارم و شاكی هم رضایت نمی‌دهد. انگار كه معجزه اتفاق بیفتد. روز اول مهر نگهبان زندان آمد و در را باز كرد و گفت: علی تو آزادی. لحظه اول شوك شده بودم و هزاران فكر به ذهنم هجوم آورد كه چه اتفاقی افتاده. آیا كسی حاضر شده این دیه را بدهد؟ آیا خانواده شاكی برای همیشه رضایت داده‌اند... خلاصه در همان یك لحظه به همه‌چیز فكر كردم جز آزادی. ماجرای آزادی‌ام از این قرار بود كه پدرم، برادرم را برای درمان به بیمارستان برده بود و آنجا با چند تا از وكلا آشنا شده بود. از آنجایی كه آنها با قانون آشنایی داشتند ‌بندی را پیدا كرده بودند كه بر طبق آن من می‌توانستم موقتا آزاد شوم تا دیه‌ام تقسیط شود.

پدر و مادرتان خبر آزادی را می‌دانند؟

از آنجایی كه بارها خبر آزادی‌ام را به خانواده‌ام می‌دادم و آنها با خوشحالی به تهران می‌آمدند و دوباره همه‌ چیز خراب می‌شد دیگر این‌ بار به آنها چیزی نگفتم تا همه‌ چیز ختم به خیر شود و خودم هم این را باور كنم. چند ساعت دیگر بهشان زنگ می‌زنم و دعوت‌شان می‌كنم بیایند تهران و حكم آزادی‌ام را نشان‌شان می‌دهم.


گردآوری: گروه خبر سیمرغ
seemorgh.com/news
منبع: isna.ir