کاری با تلفن همراه نداشته‌باش و حواست را جمع کن!
همین چند روز پیش بود که در خیابان شریعتی راننده‌ای بدون اینکه توجهی به اطرافش داشته‌باشد و راهنما بزند قصد داشت بپیچد داخل خیابان فرعی که تیر غیب شکارش کرد. 

موبایل هایی که بلای جانتان میشود

 انگار بعضی از راننده‌ها فراموش کرده‌اند که برای راست و چپ پیچیدن باید راهنما بزنند. جوری وانمود می‌کنند که راهنمای نصب شده کنار چراغ‌های جلو و عقب بیشتر جنبه تزئینی دارد تا جنبه هشداری! نور پایین و بالا را نگو که توی این شهر با این همه روشنایی، بعضی‌ها نور بالای ماشین‌شان را درست و دقیق می‌اندازند توی کاسه چشمت. قدرت نور آنقدر بالاست که یک لحظه آدم فکر می‌کند توی چشم پزشکی نشسته و دکتر دارد معاینه‌ات می‌کند.

از همه اینها که بگذریم تلفن همراه و تصادفاتی را که رقم می‌زند، شده بلای جان عابران و راننده‌های قانونمند. راننده سهل‌انگار با یک دستش فرمان را می‌چرخاند و دنده عوض می‌کند و با دست دیگرش تلفن همراه را گرفته و آنقدر محو حرف‌های آن‌طرف خط شده که حواسش به چپ و راست و جلو و عقب نیست.

البته این را بگویم که رانندگی با این وضعیت خودش به چند بخش  تقسیم می‌شود. اگر مکالمه چالشی باشد و به جای باریک برسد راننده بدون اینکه بداند چه می‌کند، پایش را روی گاز می‌گذارد و با لایی‌کشی همه‌جا را به هم می‌ریزد. ولی اگر مکالمه رمانتیک باشد قضیه فرق می‌کند. دنده از 4 به 2 می‌آید و راننده در عالم هپروت ماشین را می‌راند بدون توجه به ماشین‌هایی که پشتش مانده‌اند!

همین چند روز پیش بود که در خیابان شریعتی راننده‌ای بدون اینکه توجهی به اطرافش داشته‌باشد و راهنما بزند قصد داشت بپیچد داخل خیابان فرعی که تیر غیب شکارش کرد. ماشین دیگری آمد و همچنان به پشت ماشین جلویی زد که فکر کنم مدلش از سواری صندوق‌دار به هاچ‌بک تغییر کرد. جالب اینکه هر دو راننده با تلفن همراه صحبت می‌کردند و هنگامی که از ماشین‌شان بیرون آمدند تا ببینند چه اتفاقی افتاده همچنان با تلفن همراه صحبت می‌کردند. در ترافیکی که به راه افتاده‌بود هر کس نظریه‌ای می‌داد.

یکی از عابران به راننده ماشین جلویی ‌گفت: «داداش مقصر شمایی. اولاً داشتی با تلفن همراه صحبت می‌کردی، دوم اینکه راهنما نزدی و می‌خواستی یکدفعه بپیچی توی خیابان فرعی. به‌نظرم همین‌جا تمومش کنید بره پی کارش. اگر افسر بیاد دردسر می‌شه. کروکی و بیمه و... گرفتار این اداره و اون اداره می‌شی.»

عابر دیگری در نقش یک افسر قدیمی و کهنه‌کار اداره تصادفات، منطقه تصادف را به دقت برانداز ‌کرد و به راننده پشتی ‌گفت: «آقا جان سرعت شما خیلی بالا بود. اینجا اتوبان که نیست، خیابان است! از طرفی شما حدفاصله بین ماشین خودتان با ماشین جلویی را رعایت نکردید و با تلفن همراه هم صحبت می‌کردید. اگر افسر بیاید حرفم را تأیید می‌کند. مقصر تصادف شما هستید.»

پس از چند دقیقه که به راه ادامه دادم دقیقاً 500 متر جلوتر یعنی زیرپل سیدخندان تصادف دیگری را دیدم که برایم جالب‌تر بود. راننده محترم خودرو پراید هنگام عبور از عرض خیابان آن‌هم با تخلف 100 درصدی با موتورسواری تصادف کرده‌بود که از قضا به‌طور خلاف و از خط ویژه به سوی جنوب خیابان در حال حرکت بوده که در نهایت هر دو وسیله همدیگر را زیر پل ملاقات کرده‌بودند.

عجب بساطی بود آن شب. راننده پراید که گویا با تلفن همراه صحبت می‌کرده نمی‌دانم براساس چه قانون رانندگی از روی خط عابر پیاده قصد داشته از عرض خیابان بگذرد. کاری که عابران از انجام آن واهمه دارند. از طرفی چرا موتورسیکلت با سرعتی که شواهد نشان می‌داد حداقل 80 – 70 تایی سرعت داشته خط ویژه را برعکس می‌آمده، سؤالاتی است که در ذهن هر بیننده‌ای مطرح می‌شد. منتظر نماندم تا افسر راهنمایی و رانندگی بیاید و جواب سؤالاتم را بدهد.

زیر پل سیدخندان چند صندوق صدقات است. صدقه‌ای انداختم که در این گیر و دار و 500 متری که بیشتر به خانه نمانده بلایی سر من نیاید که آمد. نقش یک عابر قانونمند را ایفا کردم. با کمال احتیاط و از روی خط عابرپیاده قصد داشتم به آن‌سوی خیابان بروم که در میانه راه بین یک راننده تلفن همراه به‌دست و من کمی ناهماهنگی به وجود آمد. نمی‌دانستم من باید بروم یا ماشین؟ همین حس را راننده هم داشت. بالاخره در این تصمیم‌گیری که من بروم یا او برود با اجازه‌تان یک آن دیدم که چند متری روی هوا برای خودم سیر می‌کنم، احساس می‌کردم به عرش می‌روم. به صدم ثاینه نرسید که زمین سفت و سخت را لمس کردم. 

همه‌چیز مثل یک فیلم بود اما با کمی درد. غرورم اجازه نداد سرجایم بنشینم و سریع از جایم بلند شدم. احساس کردم راننده که هنوز پشت فرمان نشسته‌بود نفس راحتی کشید. پس از چند لحظه به خودش اجازه داد از ماشین پیاده بشود. پیش خودم گفتم الان معذرت خواهی می‌کند و همه چیز تمام. ولی نه این آخر کار نبود. اول نگاهی به ماشینش انداخت که در برخورد با من آسیبی ندیده باشد؟ بعد که مطمئن شد با جسارت تمام گفت: «حواست کجاست؟ اگر له‌ات می‌کردم کی می‌خواست جوابت را بدهد؟»

با حرف‌های این راننده جوان و بی‌ادب خونم به جوش آمد ولی خوشبختانه مردمی که شاهد تصادف بودند خودشان بخوبی جواب جوانک را دادند.

 چند قدم بیشتر به خانه نمانده‌بود و من در این فکر که تهران با این دبدبه و کبکبه که پایتخت است و رانندگی‌ مردم می‌تواند الگویی برای سایر شهرها باشد حرف گزافی است که فلان مسئول مطرح کرده‌است. آمار یک سوم تصادفات جرحی و خسارتی در تهران به خاطر صحبت با تلفن همراه و آمار 15 درصدی استفاده نکردن از راهنما خودش خبر از بی‌مبالاتی برخی از رانندگان دارد. نتیجه اخلاقی داستانم این است که کاری با تلفن همراه نداشته‌باش و حواست را جمع کن!

 

منبع: روزنامه ایران