گفتوگو با همایون ارشادی
یک نشریه کانادا چندی قبل گفتوگوی جالبی با همایون ارشادی انجام داد. او در بخشهایی از این مصاحبه میگوید که پس از بازی در فیلم هالیوودی بادبادک باز، در ایران حسادتها به او بیشتر شده و او به جای اینکه دوستان بیشتری در ایران پیدا کند دشمنان بیشتری پیدا کرده است.
به بهانه حضور همایون ارشادی بازیگر فیلمهایی چون: طعم گیلاس، درخت گلابی، بادبادک باز ... صفحهای را به معرفی کارنامه هنری او اختصاص داده و وعده کردم تا در صورت انجام مصاحبهای با این بازیگر که با بازی در بادبادک باز به یک لژیونر در سینمای ایران تبدیل شده آن را در این شماره به چاپ برسانیم. در چهار روزی که ارشادی در جشنواره تیرگان حضور داشت، میتوانم به جرات بگویم همه کسانی که با او برخورد داشتند تحت تاثیر اخلاق و تواضع او قرار گرفتند و من که شخصا در این چهار روز با او همراه بودم نیز جز خصلتهای ذکر شده از او ندیدم. این گفتوگو در سالن انتظار هتل محل اقامت همایون ارشادی در نزدیکی هاربر فرانت سنتر انجام گرفت.
اجازه بدهید با یک بیوگرافی کوتاه از زبان خودتان گفتوگویمان را شروع کنیم.
متولد فروردین ماه ۱۳۲۶ در اصفهان هستم. دوره کودکستان، دبستان و سال اول دبیرستان را در آبادان گذراندم. پس از آن ساکن تهران شدیم و در سال ۱۳۴۴ از دبیرستان هدف شماره یک دیپلم گرفتم. بعد هم برای ادامه تحصیل به ایتالیا رفتم و از دانشکده معماری و نیز فارغالتحصیل شدم. به ایران برگشتم و دو سال خدمت سربازی کردم و پس از آن در یک شرکت ساختمانی و مقاطعه کاری در اهواز شروع به کار کردم. یک سال پس از انقلاب به کانادا آمدم و تا سال ۱۹۹۱ در کانادا بودم و بعد هم به ایران برگشتم.
هیچ وجه تشابهی بین معماری و سینما میبینی؟
وجوه مشترک دارند. در معماری حجم، فضاسازی، نور پردازی داریم در سینما هم به نوعی اینها را داریم. چون در کل هر دو هنر هستند و دارای یک خصایص و ویژگیهای مشابه. در بازیگری حس وجود دارد و در معماری هم این حس به گونهای حضور دارد. یعنی خطها و نقشهها گاهی حسی در میآیند. البته این تشابهات آنقدر زیاد نیست که بتوان خیلی راجع به آنها صحبت کرد و مقایسه کرد. در کل آنچه مهمتر است خلاقیت است که در همه هنرها وجود دارد.
خیلیها با طی کردن دورههای بازیگری و تلاشهای زیادی که در این راه داشتهاند به دنبال جایگاهی هستند که شما در حال حاضر دارید. یعنی کار با چند کارگردان معتبر در سینمای ایران و بعد هم راهیابی به سینمای هالیوود و کار با کارگردانی مثل مارک فوستر. ایستادن در این جایگاه را چگونه ارزیابی میکنید؟ یک اتفاق؟ شانس؟ و یا یک توفیق اجباری؟ چرا که بارها گفتهاید قصد بازیگر شدن نداشتید.
فکر میکنم بهترین گزینه برای جواب این سوال شانس باشد. چون در هر موردی شانس خیلی دخیل است. اینجا هم من خیلی خوش شانس بودم که برحسب تصادف وارد سینما شدم . زمان درست، بخت درست و در واقع یک اتفاق ساده و چیزهایی از این قبیل. اما با همه این وجود به تمام کسانی که در رشته بازیگری دارای تحصیلات آکادمیک هستند احترام میگذارم چون در هر حرفه ای باید دانش و تجربه را توامان داشت. تکنیک نقش مهمی در بازیگری ایفا میکند و تنها داشتن غریزه و حس کافی نیست. تکنیک را هم تنها از طریق طی کردن دورههای آموزشی و تجربه کردن زیاد میتوان به دست آورد. اما من متاسفانه دیر شروع کردم و هم اینکه تحصیلات آکادمیک سینمایی نداشتم. به همین دلیل هم خودم را در آن سطح نمیبینم. یعنی حتی اگر دستهایم را تکان میدهم از حس من نشات میگیرد نه از تکنیک بازیگری. توصیه من همیشه به جوانترها اینست که حرفه بازیگری را از همان الفبای صحیح و اصولی یاد بگیرند. خود من هم در این ۱۱ سال سعی کردم تا جایی که ممکن است در این زمینه یاد بگیرم ولی هنوز در مقابل اساتید بزرگی که در این رشته دانش اندوختهاند و عمری صرف کردهاند حرفی برای گفتن ندارم.
من سراغ ندارم نابازیگری در سینمای ایران را که با عباس کیارستمی آغاز کرده باشد و آن فیلم کار اول و آخرش نباشد (با خنده)... البته محض شوخی میگویم که شما اگر از این قاعده مستثنا شدید شاید به دلیل این باشد که قبل از آن در فیلم کاکادو کار تهمینه میلانی بازی کردید و این طلسم را شکستید...
نمیدانم. شاید اینطور باشد. قضیه بازی در کاکادو به دوستی من با خانم میلانی و همسرشان آقای نیکبین بر میگردد که به خاطر دوستی مان از من خواستند در دو سکانس بازی کنم. خوب دو سه سال بعد هم ماجرای آشنایی من و کیارستمی پیش آمد. (شرح این آشنایی در شماره ۱۱۸۶ نشریه فوق و در مطلب مربوط به همایون ارشادی درج شده است) خیلی جاها هم خانم میلانی از من گله میکرد که هیچوقت نگفتم که در فیلم او بازی کردم (با لبخند) ... من هم به ایشان گفتم که خوب کار حرفهای و اصلیام را با فیلم کیارستمی شروع کردم.. اما پس از آن پذیرفتم که بگویم کارم را با کاکادو شروع کردم. یادم است که وقتی برای طعم گیلاس انتخاب شدم به کیارستمی گفتم شما با بازیگران که قبلا در فیلمی بوده باشند کار نمیکنید ولی من قبلا بازی کردم. کیارستمی اشاره کرد که از این موضوع مطلع است...
حالا جدا از این مزاح شما نه تنها توانستید حضوری با تداوم در سینما داشته باشید بلکه پا را فراتر از سینمای ایران گذاشته و به سینمای غرب کشیده شدید. پس مستثنا بودن شما از قاعده کیارستمی دلایل دیگری دارد که باعث این تداوم شده و من فکر میکنم این فیزیک و چهره خاص شماست که در ضمن مرا به یاد جرمی آیرونز میاندازد و باعث شده کارگردانان زیادی به سراغ شما بیایند. خودتان چه فکر میکنید؟
اتفاقا به جز شما دو سه نفری این را گفتهاند.. در نقدهایی هم که میخوانم به این نظرات بر میخورم. آخرین نقدی هم که خواندم به قلم راجر ایبرت بود که نوشته بود در فیلم بادبادک باز همایون ارشادی اگر حرف هم نزند میمیک صورتش قادر است خیلی چیزها را بیان کند. به هرحال میخواهم نتیجه بگیرم که اینها بحث تکنیک نیست و ویژگی فیزیک و حس من است. من نقشهای بد هم خیلی دارم. یا خوب بازی نکردم یا بلد نبودم بازی کنم، اما بعضی وقتها نقشهایی که به دلم مینشیند را قادرم حتی با صورتم بیان کنم. بعضی نقشها هم است که البته من نمیتوانم در بیاورم.
قبل از اینکه پا به عالم سینما بگذارید ارتباط شما با سینما و یا ادبیات چطور بود؟ آیا مثل اکثر علاقهمندان دوست داشتید که مثلا جای یک بازیگر خاص و یا نویسنده خاصی بوده باشید؟
زمان دانشجویی در ایتالیا سینما را دنبال میکردم. تقریبا هر شب با دوستانم سینما میرفتیم. آن موقع دوران شکوفایی سینمای ایتالیا بود. دهه شصت میلادی و اوج تظاهرات دانشجویی در اروپا بود. در سال ۱۹۶۸ جنبشی در فرانسه به وجود آمد که تمام اروپا و منجمله ایتالیا را در برگرفت. ما هم جزو دانشجویان اعتصابی بودیم. آن زمانها بود که هر شب به سینما میرفتیم و بعد از فیلم هم مینشستیم و راجع به فیلم بحث و گفتوگو میکردیم. آن دوره سینما برایم جدی شده بود. بعدها که به ایران برگشتم و ساکن اهواز شدم هم مشغله کاری و هم نبود امکانات پیشرفته و در دسترس امروزی برای تماشای فیلم مرا از دنبال کردن سینما دور کرد...
این سوال را از این جهت کردم تا به کشف این نکته از دکتر ژوزف مورفی و ضمیر ناخودآگاه در انسان پی ببرم. اینکه آیا همایون ارشادی بدون هیچ پیش زمینه و علاقهای به سینما و بازیگری و صرفا بر حسب تصادف بازیگر شده و یا نه، اینکه در ضمیر ناخودآگاه این آدم علاقههایی وجود داشته که در همان بخش خاکستری مغز بایگانی شده بوده و تلاشی برای تحقق آن نکرده و حالا یک اتفاق آن بخش بایگانی شده را فعال کرده و به منصه ظهور کشانده است؟
دقیقا. این علائق بوده ولی هیچگاه به بازیگر شدن فکر نمیکردم. حالا در تائید حرفهای شما بگویم که یک دورهای جان ماریو ولونته بازیگر ایده آل من بود . همیشه فیلمهایش را نگاه میکردم. حتی بعد از اینکه طعم گیلاس اکران شد در ایتالیا مرا با این هنرپیشه مقایسه کردند. نه اینکه در حد او باشم. فقط از لحاظ سبک بازی و شاید به نوعی این ته ذهن من بوده و توسط عباس کیارستمی این گرایش تحقق یافته . واقعا در آن سالها تمام فیلمهای ماریو ولونته را تماشا میکردم. او عمدتا فیلمهای سیاسی بازی میکرد.
تقریبا یک دهه از فعالیتتان در سینما میگذرد کلا فضای حرفهای سینما را چطور میبینید؟ چه جنبههایی از سینمای حرفهای ایران شما را آزار میدهد و چه جنبههای آن را دوست دارید؟
جواب درست دادن به این سوال سخت است. بعضی از مشکلات به طور دو جانبه چه در غرب و چه در سینمای ایران به طور مشابه وجود دارد، اما خوب در محیط فیلمبرداری در ایران از لحاظ مقایسه آن حس همکاری کمتر وجود دارد و ریشه آن شاید به نوعی به یک حس رقابت بر میگردد، اما در غرب این را کمتر میبینید. هرکس جایگاه خودش را دارد و این حس همکاری بیشتر وجود دارد. در ایران وقتی بازیگر جدیدی وارد میشود، بعضیها حس میکنند که ممکن است جای دیگری را بگیرد یا جای او را تنگ کند. به طور کلی فکر میکنم اگر از بعد فرهنگی به این قضیه نگاه کنیم به نوعی مسئله حسادت پیش میآید. برای مثال بعد از فیلم بادبادک باز فکر میکردم دوستان بیشتری پیدا خواهم کرد، اما تصور میکنم دشمنان بیشتری پیدا کردم . البته این عرض بنده همگانی نیست و روی صحبتم با یک عده کمی است که مسلما میتواند در سینمای هر کشوری و در بین اهالی آن مصداق داشته باشد. به هرحال در مقایسه با سینمای غرب من حداقل شخصا این حسادت را ندیدم. این عده کمی هم که گفتم قبل از بادبادک باز با من برخورد خوبی داشتند، اما بعد از آن نوع برخوردشان تغییر کرد. امیدوارم که تصور من اشتباه باشد. در جواب سوال شما باید بگویم تنها این بخش فرهنگی در ایران باعث آزار من میشود چرا که معتقدم سینمای ایران گسترده و دارای فیلمسازی انبوه است و جا برای همه هست و کسی نیامده تا جای کس دیگری را تنگ کند. من هنوز هم با بازیگرهای بادبادک باز مکاتبه دارم و حتی اگر نقشی پیش بیاید به همدیگر معرفی میکنیم... اما در ایران به ندرت پیش میآید که غریبهها را به راحتی در جمع خودشان بپذیرند... اتفاقا یادم است، یکبار که یکی از کارگردانان ایرانی اولین جایزه بین المللیاش را گرفت از او پرسیدند چه حسی داری و در جواب گفت که از بردن جایزه خوشحالم اما از اینکه دشمنانم زیاد میشوند خیلی ناراحتم!
اما اشاره کردید که یک سال پس از انقلاب ساکن ونکوور کانادا شدید و یازده سال در آنجا زندگی کردید. این سالها را چطور گذراندید و چرا تصمیم به بازگشت گرفتید؟
در این سالها در زمینه معماری شاغل بودم و چون از همسرم جدا شده بودم و بچهها هم بزرگ شده بودند و تمام فامیلها در ایران بودند و از آنجا که همیشه عاشق ایران بودم تصمیم به بازگشت گرفتم. یادم نمیرود که وقتی دانشکده معماری را در ونیز تمام کردم مادرم گفت برنگرد و برو چیز دیگری بخوان. برو انگلیس یا فرانسه. گفتم ، نه مادر، ایران را دوست دارم. حتی حاضر شدم برگردم و دو سال خدمت سربازی بروم ولی در ایران باشم. در حال حاضر هم حدود هفده یا هجده سال است که ساکن ایران هستم.
همایون ارشادی معماری بیشتر راضیات میکند یا بازیگری؟
با هر دو خوشحالم. از زمانی که معماری کار میکردم خاطرات بد زیادی دارم، اما عادت دارم خاطرات بد را همیشه از ذهنم پاک کنم. گاهی اوقات یک رابطهای با گذشته معماری برقرار میکنم ولی در حال حاضر از حرفه بازیگری که دارم خیلی راضی هستم، چون تمام تمرکز من روی سینماست و کار معماری به آن صورت انجام نمیدهم. اگر حتی سالی یک فیلم هم کار کنم راضی هستم.
از پروژه آخرتان بگویید. بازی در فیلمی از الخاندرو امنبارو کار به کجا کشید؟
بله. فیلمی است به نام اگورا و همانطور که گفتید کارگردانش الخاندرو امنبار که بیشتر علاقهمندان به سینما او را با فیلمهای «دیگران» و «دریای درون» میشناسند. فیلم سه هفته است که تمام شده و در حال حاضر پروژه دیگری در دست ندارم. به ایران برمیگردم و امیدوارم که بتوانم فیلمی در ایران کار کنم.
به بهانه حضور همایون ارشادی بازیگر فیلمهایی چون: طعم گیلاس، درخت گلابی، بادبادک باز ... صفحهای را به معرفی کارنامه هنری او اختصاص داده و وعده کردم تا در صورت انجام مصاحبهای با این بازیگر که با بازی در بادبادک باز به یک لژیونر در سینمای ایران تبدیل شده آن را در این شماره به چاپ برسانیم. در چهار روزی که ارشادی در جشنواره تیرگان حضور داشت، میتوانم به جرات بگویم همه کسانی که با او برخورد داشتند تحت تاثیر اخلاق و تواضع او قرار گرفتند و من که شخصا در این چهار روز با او همراه بودم نیز جز خصلتهای ذکر شده از او ندیدم. این گفتوگو در سالن انتظار هتل محل اقامت همایون ارشادی در نزدیکی هاربر فرانت سنتر انجام گرفت.
اجازه بدهید با یک بیوگرافی کوتاه از زبان خودتان گفتوگویمان را شروع کنیم.
متولد فروردین ماه ۱۳۲۶ در اصفهان هستم. دوره کودکستان، دبستان و سال اول دبیرستان را در آبادان گذراندم. پس از آن ساکن تهران شدیم و در سال ۱۳۴۴ از دبیرستان هدف شماره یک دیپلم گرفتم. بعد هم برای ادامه تحصیل به ایتالیا رفتم و از دانشکده معماری و نیز فارغالتحصیل شدم. به ایران برگشتم و دو سال خدمت سربازی کردم و پس از آن در یک شرکت ساختمانی و مقاطعه کاری در اهواز شروع به کار کردم. یک سال پس از انقلاب به کانادا آمدم و تا سال ۱۹۹۱ در کانادا بودم و بعد هم به ایران برگشتم.
هیچ وجه تشابهی بین معماری و سینما میبینی؟
وجوه مشترک دارند. در معماری حجم، فضاسازی، نور پردازی داریم در سینما هم به نوعی اینها را داریم. چون در کل هر دو هنر هستند و دارای یک خصایص و ویژگیهای مشابه. در بازیگری حس وجود دارد و در معماری هم این حس به گونهای حضور دارد. یعنی خطها و نقشهها گاهی حسی در میآیند. البته این تشابهات آنقدر زیاد نیست که بتوان خیلی راجع به آنها صحبت کرد و مقایسه کرد. در کل آنچه مهمتر است خلاقیت است که در همه هنرها وجود دارد.
خیلیها با طی کردن دورههای بازیگری و تلاشهای زیادی که در این راه داشتهاند به دنبال جایگاهی هستند که شما در حال حاضر دارید. یعنی کار با چند کارگردان معتبر در سینمای ایران و بعد هم راهیابی به سینمای هالیوود و کار با کارگردانی مثل مارک فوستر. ایستادن در این جایگاه را چگونه ارزیابی میکنید؟ یک اتفاق؟ شانس؟ و یا یک توفیق اجباری؟ چرا که بارها گفتهاید قصد بازیگر شدن نداشتید.
فکر میکنم بهترین گزینه برای جواب این سوال شانس باشد. چون در هر موردی شانس خیلی دخیل است. اینجا هم من خیلی خوش شانس بودم که برحسب تصادف وارد سینما شدم . زمان درست، بخت درست و در واقع یک اتفاق ساده و چیزهایی از این قبیل. اما با همه این وجود به تمام کسانی که در رشته بازیگری دارای تحصیلات آکادمیک هستند احترام میگذارم چون در هر حرفه ای باید دانش و تجربه را توامان داشت. تکنیک نقش مهمی در بازیگری ایفا میکند و تنها داشتن غریزه و حس کافی نیست. تکنیک را هم تنها از طریق طی کردن دورههای آموزشی و تجربه کردن زیاد میتوان به دست آورد. اما من متاسفانه دیر شروع کردم و هم اینکه تحصیلات آکادمیک سینمایی نداشتم. به همین دلیل هم خودم را در آن سطح نمیبینم. یعنی حتی اگر دستهایم را تکان میدهم از حس من نشات میگیرد نه از تکنیک بازیگری. توصیه من همیشه به جوانترها اینست که حرفه بازیگری را از همان الفبای صحیح و اصولی یاد بگیرند. خود من هم در این ۱۱ سال سعی کردم تا جایی که ممکن است در این زمینه یاد بگیرم ولی هنوز در مقابل اساتید بزرگی که در این رشته دانش اندوختهاند و عمری صرف کردهاند حرفی برای گفتن ندارم.
من سراغ ندارم نابازیگری در سینمای ایران را که با عباس کیارستمی آغاز کرده باشد و آن فیلم کار اول و آخرش نباشد (با خنده)... البته محض شوخی میگویم که شما اگر از این قاعده مستثنا شدید شاید به دلیل این باشد که قبل از آن در فیلم کاکادو کار تهمینه میلانی بازی کردید و این طلسم را شکستید...
نمیدانم. شاید اینطور باشد. قضیه بازی در کاکادو به دوستی من با خانم میلانی و همسرشان آقای نیکبین بر میگردد که به خاطر دوستی مان از من خواستند در دو سکانس بازی کنم. خوب دو سه سال بعد هم ماجرای آشنایی من و کیارستمی پیش آمد. (شرح این آشنایی در شماره ۱۱۸۶ نشریه فوق و در مطلب مربوط به همایون ارشادی درج شده است) خیلی جاها هم خانم میلانی از من گله میکرد که هیچوقت نگفتم که در فیلم او بازی کردم (با لبخند) ... من هم به ایشان گفتم که خوب کار حرفهای و اصلیام را با فیلم کیارستمی شروع کردم.. اما پس از آن پذیرفتم که بگویم کارم را با کاکادو شروع کردم. یادم است که وقتی برای طعم گیلاس انتخاب شدم به کیارستمی گفتم شما با بازیگران که قبلا در فیلمی بوده باشند کار نمیکنید ولی من قبلا بازی کردم. کیارستمی اشاره کرد که از این موضوع مطلع است...
حالا جدا از این مزاح شما نه تنها توانستید حضوری با تداوم در سینما داشته باشید بلکه پا را فراتر از سینمای ایران گذاشته و به سینمای غرب کشیده شدید. پس مستثنا بودن شما از قاعده کیارستمی دلایل دیگری دارد که باعث این تداوم شده و من فکر میکنم این فیزیک و چهره خاص شماست که در ضمن مرا به یاد جرمی آیرونز میاندازد و باعث شده کارگردانان زیادی به سراغ شما بیایند. خودتان چه فکر میکنید؟
اتفاقا به جز شما دو سه نفری این را گفتهاند.. در نقدهایی هم که میخوانم به این نظرات بر میخورم. آخرین نقدی هم که خواندم به قلم راجر ایبرت بود که نوشته بود در فیلم بادبادک باز همایون ارشادی اگر حرف هم نزند میمیک صورتش قادر است خیلی چیزها را بیان کند. به هرحال میخواهم نتیجه بگیرم که اینها بحث تکنیک نیست و ویژگی فیزیک و حس من است. من نقشهای بد هم خیلی دارم. یا خوب بازی نکردم یا بلد نبودم بازی کنم، اما بعضی وقتها نقشهایی که به دلم مینشیند را قادرم حتی با صورتم بیان کنم. بعضی نقشها هم است که البته من نمیتوانم در بیاورم.
قبل از اینکه پا به عالم سینما بگذارید ارتباط شما با سینما و یا ادبیات چطور بود؟ آیا مثل اکثر علاقهمندان دوست داشتید که مثلا جای یک بازیگر خاص و یا نویسنده خاصی بوده باشید؟
زمان دانشجویی در ایتالیا سینما را دنبال میکردم. تقریبا هر شب با دوستانم سینما میرفتیم. آن موقع دوران شکوفایی سینمای ایتالیا بود. دهه شصت میلادی و اوج تظاهرات دانشجویی در اروپا بود. در سال ۱۹۶۸ جنبشی در فرانسه به وجود آمد که تمام اروپا و منجمله ایتالیا را در برگرفت. ما هم جزو دانشجویان اعتصابی بودیم. آن زمانها بود که هر شب به سینما میرفتیم و بعد از فیلم هم مینشستیم و راجع به فیلم بحث و گفتوگو میکردیم. آن دوره سینما برایم جدی شده بود. بعدها که به ایران برگشتم و ساکن اهواز شدم هم مشغله کاری و هم نبود امکانات پیشرفته و در دسترس امروزی برای تماشای فیلم مرا از دنبال کردن سینما دور کرد...
این سوال را از این جهت کردم تا به کشف این نکته از دکتر ژوزف مورفی و ضمیر ناخودآگاه در انسان پی ببرم. اینکه آیا همایون ارشادی بدون هیچ پیش زمینه و علاقهای به سینما و بازیگری و صرفا بر حسب تصادف بازیگر شده و یا نه، اینکه در ضمیر ناخودآگاه این آدم علاقههایی وجود داشته که در همان بخش خاکستری مغز بایگانی شده بوده و تلاشی برای تحقق آن نکرده و حالا یک اتفاق آن بخش بایگانی شده را فعال کرده و به منصه ظهور کشانده است؟
دقیقا. این علائق بوده ولی هیچگاه به بازیگر شدن فکر نمیکردم. حالا در تائید حرفهای شما بگویم که یک دورهای جان ماریو ولونته بازیگر ایده آل من بود . همیشه فیلمهایش را نگاه میکردم. حتی بعد از اینکه طعم گیلاس اکران شد در ایتالیا مرا با این هنرپیشه مقایسه کردند. نه اینکه در حد او باشم. فقط از لحاظ سبک بازی و شاید به نوعی این ته ذهن من بوده و توسط عباس کیارستمی این گرایش تحقق یافته . واقعا در آن سالها تمام فیلمهای ماریو ولونته را تماشا میکردم. او عمدتا فیلمهای سیاسی بازی میکرد.
تقریبا یک دهه از فعالیتتان در سینما میگذرد کلا فضای حرفهای سینما را چطور میبینید؟ چه جنبههایی از سینمای حرفهای ایران شما را آزار میدهد و چه جنبههای آن را دوست دارید؟
جواب درست دادن به این سوال سخت است. بعضی از مشکلات به طور دو جانبه چه در غرب و چه در سینمای ایران به طور مشابه وجود دارد، اما خوب در محیط فیلمبرداری در ایران از لحاظ مقایسه آن حس همکاری کمتر وجود دارد و ریشه آن شاید به نوعی به یک حس رقابت بر میگردد، اما در غرب این را کمتر میبینید. هرکس جایگاه خودش را دارد و این حس همکاری بیشتر وجود دارد. در ایران وقتی بازیگر جدیدی وارد میشود، بعضیها حس میکنند که ممکن است جای دیگری را بگیرد یا جای او را تنگ کند. به طور کلی فکر میکنم اگر از بعد فرهنگی به این قضیه نگاه کنیم به نوعی مسئله حسادت پیش میآید. برای مثال بعد از فیلم بادبادک باز فکر میکردم دوستان بیشتری پیدا خواهم کرد، اما تصور میکنم دشمنان بیشتری پیدا کردم . البته این عرض بنده همگانی نیست و روی صحبتم با یک عده کمی است که مسلما میتواند در سینمای هر کشوری و در بین اهالی آن مصداق داشته باشد. به هرحال در مقایسه با سینمای غرب من حداقل شخصا این حسادت را ندیدم. این عده کمی هم که گفتم قبل از بادبادک باز با من برخورد خوبی داشتند، اما بعد از آن نوع برخوردشان تغییر کرد. امیدوارم که تصور من اشتباه باشد. در جواب سوال شما باید بگویم تنها این بخش فرهنگی در ایران باعث آزار من میشود چرا که معتقدم سینمای ایران گسترده و دارای فیلمسازی انبوه است و جا برای همه هست و کسی نیامده تا جای کس دیگری را تنگ کند. من هنوز هم با بازیگرهای بادبادک باز مکاتبه دارم و حتی اگر نقشی پیش بیاید به همدیگر معرفی میکنیم... اما در ایران به ندرت پیش میآید که غریبهها را به راحتی در جمع خودشان بپذیرند... اتفاقا یادم است، یکبار که یکی از کارگردانان ایرانی اولین جایزه بین المللیاش را گرفت از او پرسیدند چه حسی داری و در جواب گفت که از بردن جایزه خوشحالم اما از اینکه دشمنانم زیاد میشوند خیلی ناراحتم!
اما اشاره کردید که یک سال پس از انقلاب ساکن ونکوور کانادا شدید و یازده سال در آنجا زندگی کردید. این سالها را چطور گذراندید و چرا تصمیم به بازگشت گرفتید؟
در این سالها در زمینه معماری شاغل بودم و چون از همسرم جدا شده بودم و بچهها هم بزرگ شده بودند و تمام فامیلها در ایران بودند و از آنجا که همیشه عاشق ایران بودم تصمیم به بازگشت گرفتم. یادم نمیرود که وقتی دانشکده معماری را در ونیز تمام کردم مادرم گفت برنگرد و برو چیز دیگری بخوان. برو انگلیس یا فرانسه. گفتم ، نه مادر، ایران را دوست دارم. حتی حاضر شدم برگردم و دو سال خدمت سربازی بروم ولی در ایران باشم. در حال حاضر هم حدود هفده یا هجده سال است که ساکن ایران هستم.
همایون ارشادی معماری بیشتر راضیات میکند یا بازیگری؟
با هر دو خوشحالم. از زمانی که معماری کار میکردم خاطرات بد زیادی دارم، اما عادت دارم خاطرات بد را همیشه از ذهنم پاک کنم. گاهی اوقات یک رابطهای با گذشته معماری برقرار میکنم ولی در حال حاضر از حرفه بازیگری که دارم خیلی راضی هستم، چون تمام تمرکز من روی سینماست و کار معماری به آن صورت انجام نمیدهم. اگر حتی سالی یک فیلم هم کار کنم راضی هستم.
از پروژه آخرتان بگویید. بازی در فیلمی از الخاندرو امنبارو کار به کجا کشید؟
بله. فیلمی است به نام اگورا و همانطور که گفتید کارگردانش الخاندرو امنبار که بیشتر علاقهمندان به سینما او را با فیلمهای «دیگران» و «دریای درون» میشناسند. فیلم سه هفته است که تمام شده و در حال حاضر پروژه دیگری در دست ندارم. به ایران برمیگردم و امیدوارم که بتوانم فیلمی در ایران کار کنم.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: aftab.ir
مطالب پیشنهادی:
خاطرات همایون ارشادی از حضور در فیلم "بادبادك باز"
فیلم بادبادک باز در آسمان نقد