متنی که در پیش رودارید گزیده مصاحبه چند ساعتهای است که مارک سلسبرگ خبرنگار روزنامه گاردین با دیوید فینچر انجام داده است. مصاحبهای همهجانبه که در اینجا قسمتهایی که به فیلم آخر فینچر یعنی مورد عجیب بنجامین باتن مربوط است آورده شده.
خب آقای فینچر اجازه بدهید از انتها شروع کنیم و در مورد بنجامین باتن صحبت کنیم. همانطور که خود بنجامین پیش میرفت. بنجامین باتن برای شما نوعی کوچ به حساب میآید. درواقع یک داستان عشقی اما با پایانی ناخوشایند.
بله همه ما روزی میمیریم.
مثل اینکه این پروژه مدتهای زیادی در ذهن شما بوده است. حدودا ۱۶ سال پیش آن را خوانده بودید.
بله اولین رونوشت کار را همان موقعها خواندم که البته تقریبا غیرقابل ساخت بود. بعد از آن هم مرتبا خبر اینکه چه کسی دارد روی آن کار میکند یا چه کسی قرار است آن را بسازد را پی میگرفتم. اما رونوشت فیلمنامه دیوید راث را سالهای ۲۰۰۱ یا ۲۰۰۲ بود که خواندم.
خب چه چیزی در مورد این متن اولیه وجود داشت که شما را جذب کرد و مشتاق ساختن آن شدید؟
تقریبا مجذوب این ایده شده بودم که زنی ۷۴ ساله نوزاد ۷ ماههای را در آغوش دارد و به آن کمک میکند که بمیرد. فکر کردم که پایان فوقالعادهای برای یک داستان عشقی میتواند باشد.
شما در این فیلم از فناوری CGI استفاده کردهاید. یعنی سر برد پیت را روی بدن بازیگران دیگری گذاشتهاید. این نکته را هم نباید فراموش کنیم که اگر بردپیت آدم فوقالعاده باهوشی نبود این اتفاق به درستی نمیافتاد. اما از نظر فنی هم این نکته خیلی در خور توجه است. کمی در مورد این فرآیند برایمان توضیح بدهید.
خب راستش این فناوری سالهاست که در صنعت سینما در حال استفاده شدن است. در فیلمهایی که احتیاج به بدل دارند از این تکنیک استفاده میشود تا در صحنههای آتشسوزی و پریدن از روی ساختمانها سر بازیگر اصلی را روی بدن بدلکاران بگذارند. در صحبتهای اولیه که با برد کردم او گفت که حاضر نیست به جای یک پسربچه ۷ یا ۱۵ ساله بازی کند. اما از او خواستیم که کل زندگی او را بازی کند. یعنی همان چیزی که دوست داشت. اما بعد متوجه شدیم که برد باید به جای کسی بازی کند که ۷۵ ساله است و قدش ۱۳۰ سانتیمتر است. تنها مشکل این نبود که باید چطوری راه برود یا حتی از ویلچر پائین بیاید. مشکل بزرگترمان در مورد گریم هم بود. چون که وسایل گریم سیلیکونی که در اختیار داریم خیلی در پیر کردن چهرهها موثر نیستند. این وسایل فقط در پیر کردن گونهها و ابروها و خطوط چهره کارگر هستند ولی وقتی کسی پیر میشود نحیف و لاغر و شکسته هم میشود و این همانی بود که نمیتوانستیم با گریم انجام دهیم. چرا که قد بنجامین در آن دوره ۱۳۰ سانتیمتر بود. بنابراین کاری که کردیم این بود که بازیگرهای دیگری را در سنهای مختلف بنجامین به کار گرفتیم که همگی کلاههای آبیرنگی به سر داشتند و بعدا با کامپیوتر سر برد را روی بدن آنها گذاشتیم. البته احتیاج به گروه دیگر هم داشتیم که این کار را انجام بدهد چرا که ۳۵۰ برداشت اینگونه داشتیم و برای تمام اینها از تکنیکهای رایج در انیمیشن و بازیهای کامپیوتری هم استفاده کردیم و بعدها حرکت بدن و چشمها و لبهای برد را با آنها فریم به فریم هماهنگ کردیم.
این دومین فیلمتان بعد از زودیاک است که به روش دیجیتال و با دوربین ویدئو کار کردهاید. دلتان میخواهد دوباره با ویدئو کار کنید؟
مسئله دوربین نیست. شاید دیجیتال در مواردی خوب نباشد ولی برای من مهم گروه و فیلمی است که میخواهم بسازم. اینکه گروه مجبور نباشند وسط یک برداشت، کار را متوقف کنند و فیلمبردار کاست ۱۰۰۰ دلاری نگاتیو را بردارد و ۱۰۰۰ دلار دیگری را به جای آن قرار بدهد را دوست دارم. اینکه در برداشتها دیگر کسی مقصر نیست و اگر جایی اشتباهی رخ دهد میتوانید همه را پاک کنید و دوباره برداشت را شروع کنید بسیار خوب است. من خیلی خیلی دوست دارم که در نور کم فیلمبرداری کنم و دوربینهای دیجیتال این امکان را بهم میدهند که در نوری معادل یک سوم چیزی که برای کار با نگاتیو احتیاج هست کار کنم. حتی به گروه کوچکتر و جمع و جورتری احتیاج دارید و البته اینکه مانیتورهای غولپیگیری هست که همه از متصدی بوم صدا تا گریمور و بازیگرها میتوانند برداشت آخر و نهایی را در آن ببیند. یعنی همان چیزی که قرار است برای تدوین استفاده شود و اصلا هم تغییر نمیکند. همه میتوانند ببینند که در صحنه چه اتفاقی دارد میافتد. مثلا اینکه ابروی مصنوعی بازیگر افتاده یا اینکه در پشت سوژهها چه اتفاقی دارد میافتد. برای من پس زمینه کارهایم خیلی مهم هستند. اینکه مثلا در جایی دو نفر پشت سر بازیگرانم نشستهاند و دارند با هم دیگر و همزمان صحبت میکنند. این اتفاق هیچوقت در دنیای واقعی نمیافتد. بالاخره یکی باید به حرف دیگری گوش کند. مگر اینکه زن و شوهر باشند.
کمی هم در مورد اینکه چرا فیلمساز شدید صحبت کنیم. شما در دنور کلرادو به دنیا آمدهاید و وقتی دو ساله بودید به مارین کونتی رفتید. در سن و سالی که داشتید آدم هنرمندی بودید. عکس میگرفتید، نقاشی میکشیدید و پدر و مادرتان را مجبور میکردید که به جای تفنگ اسباببازی برایتان دوربین بخرند. کی متوجه شدید که میخواهید فیلمساز بشوید؟
راستش وقتی پشت صحنه فیلم بوچ کسیدی و ساندنس کید را دیدم فهمیدم که این همان کاری است که میخواهم در آینده ادامه بدهم. این اولین باری بود که فهمیدم فیلم و سینما در دنیای واقعی رخ نمیدهد. تقریبا هفت سالم بود و با خودم فکر کردم عجب شغل جالبی. فیلم پدر خوانده را هم در محله ما ساختند و این برای من خیلی جذاب بود. تقریبا همه در محلههای ما میخواستند فیلمساز بشوند.
اما شما برای فیلمساز شدن به مدرسه یا دانشگاه فیلمسازی نرفتید. از همان اول مشغول به کار شدید. ابتدا در شرکت نور و جلوههای ویژه برای سه سال کار کردید. چرا تصمیم گرفتید به جای درس خواندن در عالم سینما کار کنید؟!
لحظهها و اوقات فوقالعاده خوبی برای من بودند. چرا که میتوانستم برای جلوههای ویژه فیلمها کار کنم و در دنیای واقعی فیلمسازی زندگی کنم. به نظر من که بهتر از این بود که سالانه ۳۵هزار دلار به جیب دانشگاه بریزم. میتوانستم کار کنم و پول هم در بیاورم.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: aftab.ir