هر شب تنهایی
عطیه زنی مدرن و امروزی و نویسنده و گوینده رادیو است، و حالا یکپارچه ترس خورده و گیج با ورود به مشهد انگار سفر جدیدی را در خودش شروع می‌کند. انتخاب چنین کاراکتری...
 
 سلام ای غرابت تنهایی
برخلاف نگاه رایج در دسته بندی فیلم‌ها که هر فیلمی‌ در برداشت اول با توجه به داستان آن مورد توجه قرار می‌گیرد یا از همان اول کنار گذاشته می‌شود، هر شب تنهایی، از آن دست فیلم‌هایی است که با وجود انتخاب داستانی مذهبی، در حد فیلم‌های کلیشه‌یی و سفارشی باقی نمی‌ماند و حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. حرف‌هایی که با ظرافت لابه لای داستان و دیالوگ‌ها تنیده شده اند، بدون اینکه مانیفست واضح و اغراق آمیزی از مذهب و معجزه ارائه دهند. هر شب تنهایی را باید در قالب محتوایی خودش بررسی کرد. در نگاه اول «هر شب...» فیلمی ‌است با ساختاری کاملاً حرفه‌یی و ذکاوت فیلمساز آنجا است که با وجود پررنگ بودن المان‌های مذهبی از کلیشه‌های مرسوم چنین فیلم‌هایی چه در قاب بندی هر پلان و ساختار فیلم و چه در محتوا فاصله می‌گیرد.
 
اوج این فاصله در انتخاب موقعیت و ویژگی‌های کاراکتر محوری فیلم به چشم می‌آید. شخصیت اصلی فیلم شخصیتی پیچیده و چندبعدی است؛ زنی که به گفته دکترها بیشتر از چند ماه زنده نیست و یکباره با احساس عمیقی از ناامیدی، گیجی و سرگردانی، انگار گم شده. عطیه به پیشنهاد و خواست شوهرش به مشهد آمده تا یک روز آنجا باشد و نمی‌خواهد حتی بیشتر از یک روز بماند. عطیه زنی مدرن و امروزی و نویسنده و گوینده رادیو است، و حالا یکپارچه ترس خورده و گیج با ورود به مشهد انگار سفر جدیدی را در خودش شروع می‌کند. انتخاب چنین کاراکتری که دور از قاعده‌های تکراری است، به علاوه عناصر دیگر فیلم باعث می‌شود مخاطبان مختلفی با فیلم ارتباط برقرار کنند.
 
حس ترس، بی باوری، عدم امنیت و این گمشدگی آنقدر ظریف تصویر شده، که فارغ از بیمار بودن زن با مخاطب ارتباط می‌گیرد. شغل زن تمهید مناسبی شده که واگویه‌های درونی این شخصیت و درگیری‌های ذهنی او را بی واسطه بشنویم، هر چند بخش عمده‌یی از حس ترس و گمشدگی به رغم وجود دیالوگ‌ها به شکل ظریفی در بازی و ویژگی‌های شخصیتی عطیه گنجانده شده که از کلام صریح و لحن رادیویی او که به شکل نریشنی در بیشتر قسمت‌ها حضور دارد به مراتب تاثیرگذارتر و گویاتر است.
صدای عطیه روی فیلم و بعضی جمله‌هایش جدا از لحن گفتار و معرفی شغل او گاهی به رابطه او و شوهرش هم نقبی می‌زند و بدون اینکه خیلی گل درشت باشد، بهانه‌یی است تا در فرصت کم فیلم به مشکلاتی اشاره کند که در رابطه عاشقانه عطیه و شوهرش وجود دارد؛ رابطه‌یی که در عین علاقه مرد به عطیه از درک او و احساساتش حتی در این فرصت کم با هم بودن، ناتوان است.
 
سفر درونی عطیه با طی کردن مراحلی از پریشانی و سرگردانی تا احساس آرامش و امنیت آغاز می‌شود. دوربین گاهی عطیه را در قاب می‌گیرد و گاهی از نگاه مضطرب، گیج و سرگردان او تصویرها را نشان می‌دهد. عطیه آدم‌هایی را تماشا می‌کند که زندگی را باور دارند و برای گرفتن خواسته‌شان دودستی به ضریح زیارت چسبیده اند در حالی که خودش جایی بین زمین و آسمان معلق است.
 
حضور دختربچه گمشده و برخورد او با عطیه در هیاهوی حرم بهانه‌یی می‌شود تا عطیه برای چند ساعت وجود خودش را باور کند. عطیه بی‌واسطه حتی کلام، به راحتی با دختربچه ارتباط برقرار می‌کند و از تنهایی و ترس فاصله می‌گیرد؛ ارتباطی آرام بخش که حتی با شوهرش نمی‌تواند برقرار کند. مرد به جای اینکه به او حس امنیت و آرامش منتقل کند، با درک نکردن او و دلسوزی بیش از حد، بیشتر او را به سمت مرگ می‌برد. صدرعاملی در تقابل ظریفی بچه را در مقابل مرد قرار می‌دهد که با وجود ساعت‌ها حرف زدن با همسرش نمی‌تواند او را درک کند. جای خالی این تنهایی و فقدان حس زندگی برای چند ساعتی با بچه‌یی پر می‌شود که حتی واضح حرف نمی‌زند و برای عطیه مثل موجودی است که از سرزمینی ناشناخته آمده، اما وقتی بچه گم شده به زن پناه می‌آورد، عطیه به شکلی غریزی با در آغوش گرفتن بچه، احساس امنیت می‌کند و همین رابطه ساده باعث می‌شود وزن بودن را دوباره حس کند.
 
عطیه برای مدت کوتاهی هدفی برای زنده بودن پیدا می‌کند، به بچه غذا می‌دهد، برایش خرید می‌کند و او را دکتر می‌برد، با او عکس یادگاری می‌گیرد تا بالاخره مادرش از راه رسیده و او را می‌برد. همین فراموشی موقتی و حس باور و اطمینانی که بچه به او می‌دهد باعث می‌شود عطیه مرگ را فراموش کند. کارگردان با ظرافت از مرزهای معمول می‌گذرد. دخترک را به عنوان تجسمی ‌از سادگی زندگی، در قاب زیبایی با لباس قرمز در حال چرخیدن و رقصیدن با صدای نقاره‌ها در حرم نشان می‌دهد و عطیه را در حال تماشا؛ تصویری که با آنچه تا به حال در فیلم‌هایی با مضمون مشابه ساخته شده، کاملاً متفاوت است. در پایان هم به جای‌های و هویی افراطی، یا تمهیدهای رایج نمایش ضجه و گریه برای گرفتن معجزه تنها به نوری روشن بر صورت عطیه موقع خروج از حرم اکتفا می‌کند و بعد در آغوش گرفتن عکس‌های دخترک به نشانه زندگی و شادی و آمدی دوباره برای بودن. اما چیزی که پس از شخصیت پردازی ظریف و زیبای عطیه به آن هویت داده، بازی دلنشین و دیدنی لیلا حاتمی ‌است که در کنار کارگردانی استادانه صدرعاملی، توانسته یکی از بهترین بازی‌های سینمایی‌اش را ارائه دهد.
نقش عطیه با وجود سادگی ظاهری نقش دشواری است که اگر با ظرافت‌های بازی، حرکاتی، میمیک و لحن دوست داشتنی لیلا حاتمی ‌همراه نمی‌شد ممکن بود تبدیل به یکی از هزار شخصیت کلیشه‌یی زنی سرطانی شود که کاملاً تک بعدی و تخت بوده و بارها در فیلم‌های مختلفی دیده ایم.
 
نمایش ترس و بی باوری و بی اعتمادی عطیه حتی در راه رفتن و حرکات لیلا حاتمی‌ دیده می‌شود؛ حرکاتی که برای شکل دادن به شخصیت عطیه در فیلمنامه تعبیه شده هم مثل ساختن طرحی با نمک روی میز یا نقاشی با لوازم آرایش، علاوه بر اینکه نمایش نوعی کلافگی و سردرگمی‌این شخصیت است، به تکامل آن کمک می‌کند. دوربین چهره عطیه را با‌هاله سیاهی دور چشم نشان می‌دهد و بعد عطیه به جای پوشاندن این سیاهی‌ها با لوازم آرایش، مدادها و کرم‌ها را با بی‌تفاوتی روی دستش می‌کشد و همه را با هم قاطی می‌کند. صدرعاملی نوعی تداعی ظریف از احساس زنی را به نمایش می‌گذارد که انگار دیگر چیزی برایش مهم نیست.
رابطه عطیه و شوهرش هم در همان سکانس کوتاه شب در هتل با وجود محدودیت در نمایش و دیالوگ‌ها با استادی خاصی تصویر شده؛ رابطه‌یی عاشقانه که مرد مرگ زن را زودتر باور کرده و زن با هر زبانی می‌خواهد، مرد بیش از دلسوزی افراطی، او و زن بودن و رابطه قدیم شان را ببیند تا خودش هم بتواند مرگ را فراموش کند.
اما هر شب تنهایی جدا از مضمون، فیلم خوش ساختی است. کل فیلم با دو سکانس ابتدایی و انتهایی از ورود و خروج قطار به شهر مشهد قاب گرفته شده و بدون اوج و فرود چندانی در کنش و واکنش‌ها با تصویرهای حساب شده و تدوین خوبی که دارد، به رغم سادگی داستانش، مخاطب را تا پایان با خود همراه می‌کند.
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: etemaad.ir
 
مطالب پیشنهادی:
درباره فیلم «شبانه» ساخته كیوان علیمحمدی و امید بنكدار
گفتگو با کارگردان جوان «شکلات داغ»
 گفت‌وگو با ماهایا پطروسیان به بهانه بازی در فیلم‌های «خواب لیلا» و «تاکسی نارنجی»
رفته‌ایم پشت صحنه «هفت دقیقه تا پاییز»
گفت‌وگو با مهناز افشار به بهانه بازی در فیلم «طبقه سوم»