فیلم چشم
آیا سیدنی كه تاكنون در چارچوب دنیای كوچك و تاریك 4 حس دیگرش حیات داشته، می‌تواند در برابر رازهای غول آسای جهان بزرگ رودررویش، پس از بیناشدن تاب بیاورد؟ این همان نكته‌ای است كه...
 
«چشم» كور است
فیلم آمریكایی درام، ترسناك و تریلر «چشم»، محصول سال 2008 هم‌اكنون در معدودی از سینماهای تهران و در سئانس‌هایی معدود روی پرده است، چیزی كه هنوز در مورد فیلم‌های خارجی هم سیاست‌های اكران را انتقادپذیر می‌كند. این فیلم اقتباسی است از یك فیلم آسیایی، با نام اصلی «Gin gwai» محصول سال 2002 هنگ‌كنگ و سنگاپور كه همان معنی چشم را می‌دهد و در ایران به واسطه پخش از تلویزیون بیشتر دیده شده است. كارگردان‌های فیلم آسیایی، برادران پنگ (اكساید و دنی‌ پنگ) هستند كه به واسطه نوآوری‌ها و جهان‌بینی ویژه‌شان در گونه ترسناك، از نوع شرقی‌اش، توانسته‌اند در سال‌های اخیر در میان فیلمسازان مطرح و تحسین شده جهان جای گیرند. از ساخته‌های برادران پنگ، قبل از این فیلم تحسین شده «بازیافت» (محصول سال 2006 با نام اصلی Gwai Wik و نام انگلیسی Re-cycle) از برنامه سینما 4 تلویزیون پخش شده است.
 
فیلم بازیافت، داستان زنی نویسنده را روایت می‌كند كه در كار نویسندگی داستان جدیدش با نام «بازیافت» پیشرفتی ندارد. بتدریج وی وارد جهانی ماورایی می‌شود كه در آن تمام نوشته‌های نویسنده كه او آنها را پاره كرده و دور ریخته، تجسم عینی می‌یابند. شخصیت‌های دور ریخته شده در این جهان متمایل به بازیافت، نویسنده را مورد شكایت و سپس هجوم وحشتناكی قرار می‌دهند. اما این جهان تنها حامل این شخصیت‌های خیالی دور انداخته شده نیست، بلكه شامل یك موجود واقعی دورریخته شده نیز هست؛ بچه‌ای كه نویسنده در دنیای واقعی، به خواست خودش او را سقط كرده است. فیلمسازان با ایجاد چنین جهان تمثیلی در واقع به درون پریشان نویسنده نقب می‌زنند و دلایل عقیم ماندن قلم و بالاتر از آن، وجودش را واكاوی می‌كنند. از این مثال می‌توان دریافت كه برای برادران پنگ، ژانر ترسناك زمینه‌ای است برای این‌كه آنها به زوایای پنهان و پیچیده روح و روان آدمی وارد شوند و از این طریق نگاه ویژه خود را به شخصیت‌های داستان‌هایشان داشته باشند؛ شخصیت‌هایی كه هر یك به تناسب ویژگی‌های فردی انسانی‌شان دنیایی هزارتوگونه را در درون خویش نهان دارند. اما بعید به نظر می‌رسد كه جریان اصلی سینمای هالیوود ـ كه فیلم چشم آمریكایی در درون آن ساخته شده است ـ چندان دغدغه یا علاقه‌ای نسبت به چنین چیزهایی داشته باشد. برای اثبات این مطلب ابتدا از نظر جیمز برادینلی كمك می‌گیریم كه فیلم را دارای یك فیلمنامه ضعیف و یك اجرای متوسط می‌داند. برادینلی درباره بازی جسیكا آلبا در این فیلم می‌نویسد: «بازی جسیكا آلبا آنقدرها هم بد نیست. این نباید با این جمله اشتباه شود كه «بازی آلبا در این فیلم خوب است»، البته این یك دروغ محض است. وقتی او صحنه‌های ترسناك و مهیج را بازی می‌كند، متقاعدكننده است اما در صحنه‌های جدی و درام بازی‌اش بشدت مشكل پیدا می‌كند». برادینلی پرده آخر فیلم را (سكانسی را كه در مكزیكو می‌گذرد) بسیار دیرهنگام می‌داند. به نظر وی این سكانس زمانی رخ می‌دهد كه تماشاگر ترجیح می‌دهد به جای ادامه تماشای یك فیلم ترسناك از مد افتاده، مشغول خوردن یك ساندویچ پنیر در خارج از سالن سینما شود. جمله آخر برادینلی حاوی ضربه قاطع پایانی است. او می‌نویسد: «چشم»، كور است.»
 
این جمله كوتاه در واقع بهترین جمله‌ای است كه می‌توان محتوای نقد فیلم چشم را در آن خلاصه كرد: فیلمی كه در اساس، درباره چشم و اسرار ناشی از قوه فوق‌العاده بینایی است، در نهایت خودش كور و نابیناست. آنچه در پی می‌آید تلاشی است در پی‌اثبات چنان جمله فوق‌العاده‌ای در تحلیل نهایی این فیلم.
ابتدا می‌خواهم به نقد راجر ایبرت بر این فیلم درنشریه «شیكاگو سان‌تایمز» استناد كنم كه بر فیلم آسیایی چشم، ساخته برادران پنگ نوشته است. ایبرت می‌نویسد: «همه آن چیزی كه درباره بازگردانده شدن قوه بینایی می‌دانم، در كتاب‌های اولیور ساكز خوانده‌ام. او درباره بیماری نوشته است كه به طور ناگهانی و به شیوه معجزه‌آسایی بینایی خود را به دست آورده است. مشكل وقتی رخ می‌نماید كه تو چیزی را كه می‌بینی، بشناسی. كودكان در اولین ماه‌های پس از به دنیا آمدنشان قادر به انجام تمام كارهای سخت هستند. آنها یاد می‌گیرند كه اشكال و رنگ‌ها و همچنین مفاهیمی چون بُعد و فاصله را تفسیر كنند. برای فرد بالغی كه از طریق 4 حس دیگرش با جهان ارتباط برقرار كرده است، اضافه شدن حس بینایی همیشه یك موهبت نیست.» ( این جملات ایبرت، ناخودآگاه «بید مجنون» ساخته مجید مجیدی را به یاد می‌آورد كه می‌توانست فیلم خوبی باشد و نشد: داستان استاد دانشگاهی كه نابینا بود و با بیناشدنش انگار چشم روی تمام هوا و هوس‌های دنیا باز می‌كند. در جهان بینایی رسوا می‌شود و دوباره به جهان نابینایی بازمی‌گردد).
اما از منظری كه نگارنده به «چشم» نگاه می‌كند، اتفاقاً جهانی كه سیدنی ولز، نوازنده نابینا به آن چشم باز می‌كند، می‌تواند مترادف با جهانی قلمداد شود كه كودكی پس از 9 ماه حیات در جهان زهدان مادر به آن چشم باز می‌كند. این را می‌توان از همان سكانسی برداشت كرد كه سیدنی نابینا شب قبل از پیوند قرنیه چشم روبه‌روی پنجره آپارتمانش ایستاده و به بیرون چشم دوخته است. ناگهان دوربین به حركت درمی‌آید و جهان پیش روی سیدنی را در هیبت غول آسایش به نمایش می‌گذارد.
آیا سیدنی كه تاكنون در چارچوب دنیای كوچك و تاریك 4 حس دیگرش حیات داشته، می‌تواند در برابر رازهای غول آسای جهان بزرگ رودررویش، پس از بیناشدن تاب بیاورد؟ این همان نكته‌ای است كه فیلم، خوب با آن آغاز می‌كند و اگر می‌توانست خوب هم ادامه یابد و در پایان پاسخ مناسبی به این پرسش فلسفی دهد، شاید حتی تبدیل به یك شاهكار می‌شد كه اكنون نیست، حتی در خوب بودنش هم تردیدی اساسی وجود دارد. ترس از این غول آسایی رازناك در سكانس‌های بعد نیز تا جایی برای سیدنی ادامه می‌یابد؛ وقتی او هنوز چیزها را تار و مبهم می‌بیند، دقیقاً چون كودكی كه ساعات اولیه حضور خود را در جهان بزرگ تجربه می‌كند. سیدنی در مواجهه با آدم‌هایی كه آمده‌اند تا بینایی او را جشن بگیرند، هرچند ابتدا شاد می‌شود اما سپس همه چیز برای او در نوعی سرگردانی و استیصال می‌گذرد. او آنچنان كه باید شاد نیست و حتی غمگین است. غول آسایی دنیای جدید، آنچنان كه قبلاً گمان می‌كرد چندان هیبت زیبایی برایش ندارد. اما با ورود فیلم به جهان‌های ماورایی و مواجهه سیدنی با مفهوم ذهنی مرگ كه به یاری چشم‌هایش برای او رنگ عینیت گرفته است، فیلم شروع به سقوط به سوی قهقرا می‌كند. كم‌كم نبود جهان‌بینی مؤثری در پشت فیلم ظاهر می‌شود. یكی از مهم‌ترین دلایل این فقدان، به اعتقاد نگارنده عدم توانایی فیلم در تفكیك دو جهان خودآگاه و ناخودآگاه است.
 
در تحلیلی دیگر شاید بتوان گفت كه عمل پیوند‌زدن چشم برای سیدنی می‌تواند استعاره‌ای باشد از ورود او به جهان ناخودآگاه. مفهوم «مرگ» و درك انسان از آن از سویی می‌تواند با خاطرات ازلی ارتباط داشته باشد. خاطراتی كه بازمی‌گردد به روزگار آغازین خلقت انسان توسط خداوند. روزگاری كه انسان در بهشت جای داشت و هنوز به زمین هبوط نكرده بود و بنا به اعتقادات مذهبی، انسان در صورت پی گرفتن كردار نیك در این زمین خاكی، پس از مرگ در جایگاهی ابدی آرامش خواهد یافت كه همان جهان ازلی‌ است كه روزگاری از آن به زمین هبوط كرده بود (بهشت). از سوی دیگر، ناخودآگاه انسان مخزن خاطراتی نیز هست كه از اجداد و نیاكان او به ارث رسیده‌اند و مرگ و تصور آن مطمئناً یكی از مهم ترین این خاطرات است. همچنین، خواب و خواب دیدن هم خود یكی دیگر از راه‌های ورود به جهان ناخودآگاه است. انگاره مرگ نیز با خواب پیوند نزدیكی دارد، چراكه با خواب، همچون مرگ ارتباط حواس انسان با این دنیا قطع می‌شود و تفاوتش با مرگ در این است كه این قطع ارتباط در خواب موقتی و در مرگ دائمی است.
در فیلم چشم، سیدنی بعضی چیزهای ماورایی را در جهان بیداری می‌بیند و بعضی از آنها را در جهان خواب. اما به نظر نگارنده این حامل نوعی تناقض است كه تلقی درست فیلمسازان چشم را نسبت به جهان ناخودآگاه ماورایی كه سیدنی با آن در ارتباط است در هاله‌ای از ابهام قرار می‌دهد. اگر قرار است باز شدن چشم‌های سیدنی به دنیا استعاره از ورود او به جهان ناخودآگاه باشد، بسته شدن چشم‌هایش در هنگام خواب، اصولاً باید او را از این جهان خارج كند. درست است كه برای آدم‌های عادی، عمدتاً خواب بستر ارتباط با جهان ناخودآگاه است، اما برای سیدنی و جهانی كه در آن زندگی می‌كند اصلاً براساس چشم‌های جدیدش معنا می‌شود، خواب و جهان آن باید تعریفی متفاوت از آدم‌های عادی داشته باشد. اگر بر فرض محال، این تناقض را به فراموشی بسپاریم یا نادیده بگیریم، خواب باید برای سیدنی تجلی تشدیدشده‌ای از جهان ناخودآگاه باشد. چراكه سیدنی در بیداری در جهان ناخودآگاه سیر می‌كند و در خواب وارد جهان ناخودآگاه خواب می‌شود كه درون جهان ناخودآگاه بیداری قرار دارد (یا بعكس).
این از دیدگاه نشانه‌شناسان، مفهوم «حاضر شدن حاضر» را می‌دهد. یعنی جهان ناخودآگاه كه در جهان بیداری برای سیدنی حاضر است، در جهان خواب بازهم حاضر می‌شود و این یعنی یك حاضر شدن به توان 2. اما عملا در فیلم بین جهان‌های ناخودآگاه، در بیداری و خواب سیدنی تمایزی وجود ندارد. چنین نكته‌سنجی‌هایی در فیلم آمریكایی چشم غایب است. بنابراین هنگام تماشای فیلم باید آنها را فراموش كنیم و تنها از تماشای یك فیلم درجه 2 ترسناك لذت ببریم. اما همان گونه كه از قول برادینلی نقل كردیم نه فیلمنامه و داستان فیلم می‌تواند آنچنان كشش ایجاد كند، نه اجرای صحنه‌های ترسناك آنقدر قوی است كه توانایی درگیركنندگی بالایی داشته باشد و نه بازیگری جسیكا آلبا (و به تبع آن بازیگران دیگر) در این فیلم چندان چنگی به دل می‌زند. در نهایت آنچه می‌ماند بار دیگر تأیید گفته درخشان برادینلی د رباره این فیلم است: «چشم، كور است
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: jamejamonline.ir
 
مطالب پیشنهادی:
 23  حقیقت جذاب ناگفته در مورد فیلم ترسناک «جن‌گیر»!
برترین فیلمهای ترسناک تاریخ سینما (2)
 دلهره آورترین فیلمهای تاریخ سینما
شرورترین شخصیت تاریخ سینما!!
10 فیلم ترسناک تاریخ سینما با موضوع روح! (+عکس)