عباس غزالی: پدرم خیلی شبیه رابرت دنیرو بود!

شهرام عبدلی:

جمله یا حرفی که می خواستین به پدرتان بگویید و فرصت گفتن آن پیش نیامده؟
همه حرفهایم را گفتم؛ رابطه ام با پدرم خیلی خوب بود و به ایشان گفتم که "از همه بیشتر دوستش دارم".

کاری که دلتان می خواست انجام دهید ولی به حرمت پدرتان انجام ندادید؟
خیلی کارها دوره نوجوانی، جوانی بوده، شیطنت هایی می خواستیم انجام بدهیم ولی به حرمت پدر انجام ندادیم و بعدها هم متوجه شدم کار درستی انجام دادم. نسل ما خیلی ماخوذ به حیا بود نسبت به پدر، مادر هایمان و از این مورد ها زیاد بود.

پدرتان به شما افتخار می کند؟
فکر میکنم؛ یکسری چیزها شنیدم از اطرافیان. پدرم من چون آذری است و آذری ها غرور خاصی دارند خیلی رک به آدم حرفشان را نمیزنند بیشتر پشت سر حرف شان را می گویند.

فرزندتان به خاطر کدام یک از خصلتهایتان به شما اعتماد می کند؟
فکر میکنم به "صداقت" به دلیل اینکه من هیچ حرفی را پشت و روش نمیکنم هر چی که میگم همان است و به هر قولی که میدهم سعی میکنم عمل کنم. می تواند به صداقتم اعتماد کند.

پدرتان شبیه کدام کاراکتر است؟
پدر من شبیه از این مشتی هیتی های قدیم است.

در کدام نقش آفرینی احساس پدری یا مادری؛ پدر یا مادرتان را درک کردید؟
خیلی نقش پدر نداشتم. در فیلم «عبور از غبار».

تا به حال برای پدرتان جوراب خریدید؟
بله؛ خیلی  (باخنده). البته جوراب مکمل بود و فقط جوراب نبوده. فکر میکنم بهترین هدیه را تا به حال برای پدرم گرفتم.

دوست داشتید همسرتان شبیه مادرتان باشد؟
خیر؛ چون مادرم هست و اگر دوست داشتم شبیه مادرم باشد با مادرم زندگی میکردم.

وقتی دلتان از یک دوست یا یک شکست میگیرد، جمله نجات دهنده پدرتان چیست؟
این نیز بگذرد؛ هیچ چیزی با دوام نمیماند. حکایت همان شعر حافظ شیرازی است که میگوید
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند/ چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند

پدرتان دوست داشت شما چکاره شوید؟
بچه که بودم دوست داشتند دکتر شوم بعدشم دلشان می خواست خلبان شوم.

یک جمله درمورد پدرتان؟
عاشق پدرم هستم و خیلی دوستش دارم.

رضا رویگری:

جمله یا حرفی که می خواستین به پدرتان بگویید و فرصت گفتن آن پیش نیامده؟
جمله یادم نمیاد ولی همیشه دوست داشت دریا را ببیند که هیچوقت نشد ببرمش.

کاری که دلتان می خواست انجام دهید ولی به حرمت پدرتان انجام ندادید؟
دوست داشتم بازیگر شوم، پدرم مخالف بود به دلیل اینکه خیلی مذهبی بودند ولی انجام دادم.

پدرتان به شما افتخار می کند؟
بله؛ خیلی

فرزندتان به خاطر کدام یک از خصلتهایتان به شما اعتماد می کند؟
محبت و خلوصم.

پدرتان شبیه کدام کاراکتر است؟
کاراکتری را نمیدانم.

تا به حال برای پدرتان جوراب خریدید؟
اصلا

دوست داشتید همسرتان شبیه مادرتان باشد؟
خیر؛ چون مادرم خیلی زحمت میکشید و دوست ندارم همسرم اینطور باشد دوست دارم همسرم زندگی آرم و شادی داشته باشد

وقتی دلتان از یک دوست یا یک شکست میگیرد، جمله نجات دهنده پدرتان چیست؟
تنها خصلتی که از پدرم بیاد دارم این بود که بی کینه بود و به من هم یاد میداد بی کینه باشم.

پدرتان دوست داشت شما چکاره شوید؟
پدرم به دلیل اینکه خیلی مذهبی بود دوست داشت من "روحانی" شوم.

از پدرتان کتک خورید؟
زیاد.

یک جمله درمورد پدرتان؟
به صداقت و پاکی شان همیشه افتخار میکنم.

عباس غزالی:

کاری که دلتان می خواست انجام دهید ولی به حرمت پدرتان انجام ندادید؟
خیلی کارها بود که به حرمت سن و سال و موی سفید ایشون و حرمتشون انجام ندادم، خیلی چیزای ریز و درشت، که در اکثرشون حق با ایشون بود وبنظرم هرفرزندی بایستی این کار را انجام بده، وظیفه س و چیزی اضافه بر سازمان نیست.

پدرتان به شما افتخار می کند؟
من فکر میکنم اینجور سوالارو بخصوص همین سوال رو من نباید پاسخ بدم،من نمیتونم در مورد این سوال حرفی بزنم شاید حمل بر خودستایی بشه، ولی فکر میکنم بخاطر شرایط کاری وقدمی که در این حوزه هنری برداشتم وعلاقه ای که خودشون به این حرفه داشتندو بشدت فییلم باز بودن و با دقت فیلم هارو نگاه میکردند و هنرپیشه ها را در خاطرشون حفظ میکردند وبرای من یه کارشناس و منتقد خوب بودند، و وقتی فیلم یا سریال یا نمایشی از من می دیدند و تمام نکات بازی من را به دقت به من گوشزد میکردند، فکر میکنم خوششون میومد و براشون خوشایند بود و حداقل در این مدت چندسال که به شهرتی در حد خودم رسیدم باب میلش بوده و احساس میکردم افتخار میکرد وقتی دوستان یا همکاراش اسم من را می بردند یا عکس من را روی مجله ها می دید وبرام میخریدو امیدوارم الان که نیستش در حرفه و کارم جوری برخورد کنم که حق پدرم ادا بشه.

فرزندتان به خاطر کدام یک از خصلتهایتان به شما اعتماد می کند؟
فکر میکنم به "صداقت" به دلیل اینکه من هیچ حرفی را پشت و روش نمیکنم هر چی که میگم همان است و به هر قولی که میدهم سعی میکنم عمل کنم. می تواند به صداقتم اعتماد کند.


در کدام نقش آفرینی احساس پدری یا مادری؛ پدر یا مادرتان را درک کردید؟
یه فیلم بود که همزمان شده بود با شروع شیمی درمانی پدرم به نام نیمه شب که این فیلم سال گذشته مقام اول فیلمهای تلویزیونی را کسب کرد، نقش پسری را داشتم که پدری پیری داره که نمیتونه از پاهاش استفاده کنه هر سال باید پدرش را بخاطر نذری که داره ببره مشهد ویه جاهای مجبور بود پدرش را روی دوشش سوار کنه، با اینکه پدرم با این نقش خیلی مغایرت داشت ولی چون تحت درمان بودند و من سکانس هایی برای درددل با پدر را داشتم، دیالوگهارو با حس غریبی میگفتم و در یک صحنه به قدر منقلب شدم که اشک از چشمانم جاری شد و این حس به عوامل پشت صحنه هم منتقل شد و وقتی هم این فیلم پخش شد پدرم خیلی دوستش داشتند.

تا به حال برای پدرتان جوراب خریدید؟
بله؛ خیلی  (باخنده). البته جوراب مکمل بود و فقط جوراب نبوده. فکر میکنم بهترین هدیه را تا به حال برای پدرم گرفتم.

دوست داشتید همسرتان شبیه مادرتان باشد؟
بله بله و اگر اینطور باشه من یک ثانیه هم صبر نمیکنم و ازدواج میکنم، ولی شرایط فرق کرده و مادرای ما از فضا و شرایط آمدن که در این دوره کمتر دختری را میشه شبیه آنها دید وتغییرات عجیب وغریبی که توسط آدمها بوجود آمده باعث شده از این قضیه دور بشیم وکمتر کسی شبیه مادرامون پیدا کنیم، نمیگم که بد شده ولی حداقل خیلی چیزا شبیه مادرای اونموقع نیس ولی آدم بگرده شاید چپزی پیدا بشه که یک درصد حداقل شبیه باشه.

وقتی دلتان از یک دوست یا یک شکست میگیرد، جمله نجات دهنده پدرتان چیست؟
یادمه جملات مثبتی که در همه آنها اسم خدا هم بود بکار می بردند و اکثرا میگفتند عیبی نداره به خدا توکل کن، همیشه بگو خدارو شکر و توکلت به خدا باشه. جملات این چنینی زیاد میگفتن و من اگر امروز انقدر عاشق خدا هستم وفکر میکنم خداهم منو خیلی دوست داره و هیچ قدمی را بدون نام خدا برنمیدارم و راز اصلی موفقیتم همین جملات پدرم بود که آویزه گوشم میکردم و واقعا کارساز بوده و همیشه شاکرش هستم.

پدرتان دوست داشت شما چکاره شوید؟
هیچوقت ازشون نپرسیدم که دلشون میخواد من چه کاره بشوم، ولی از همان اول که وارد بازیگری شدم فکر میکنم 14- 15 ساله بودم و حس و حال پدرم را کنار کارم میگذارم، می بینم که با این حرفه من هیچ مخالفتی نداشتن و حتا بسیار موافق بودند وکارم برای ایشان راضی کننده بود و این حرفه را برای من مناسب می دید و دوست داشت.

یک جمله درمورد پدرتان؟
والا واقعا نمیشه پدر را در جمله ها خلاصه کرد وامیدوارم تا وقتی کنارمون هستند قدرشون را بدونیم چون بعد از آن فقط حسرتها می مونه وکلی دلتنگی و چندتا قاب عکس وخاطراتی که هیچوقت تکرار نمیشه و فقط در ذهنمون باقی می مانند. ولی من سعی کردم تا لحظه آخر حق فرزندی را خوب ادا کنم حتا موقعی که پدرم در بستر بیماری بودن و یکسالی با بیماری سختی کلنجار رفتن. ای اولین سالی که پدرم کنارم نیس اما روحشون رو همیشه کنار ماست م من روز به پدر را باشکوهتر از سالهای قبل برگزار میکنم چون میدونم فقط جسمشون با ما نیست ولی روحشون همیشه هست و مثه همیشه در خلوت خودم با ایشان حرف میزنم و ازشون میخوام ببرام دعا کنه و جمله ای که هیچوقت نتونستم بهشون بگم اینجا میگم : پدر دوستت دارم ..

محسن افشانی:

جمله یا حرفی که می خواستین به پدرتان بگویید و فرصت گفتن آن پیش نیامده؟
باباجون دمت گرم که مثه کوه پشتم بودی، روزت مبارک کوه

کاری که دلتان می خواست انجام دهید ولی به حرمت پدرتان انجام ندادید؟
همه کارام با هماهنگی پدرم بوده وهرکاری میخواستم انجام بدم با ایشون مشورت میکردم، در کل هرچی که به روابط خانواده ربط داشت با هماهنگی ایشون انجام میشد.

پدرتان به شما افتخار می کند؟
خوشبختانه بله. من فرزند خلف خانواده هستم.

اگر شما پدر باشید فرزندتان به خاطر کدام یک از خصلتهایتان به شما اعتماد می کند؟
به تجربه ام.

پدرتان شبیه کدام کاراکتر است؟
پدر من ... سوال عجیبی پرسیدین ... یه نموره شبیه آقای عبدالرضا اکبری .

در کدام نقش آفرینی احساس پدری یا مادری؛ پدر یا مادرتان را درک کردید؟
هنوز کامل نتونستم درک کنم، فقط سریال پنجره و ترانه مادری وقتی به عنوان فرزند خانواده نسبت به من نگرانی نشان میدادند یاد پدر ومادر خودم میفتادم. درسته فقط نقش وفیلم و بازی بود ولی خب آدم یادشون میفته.

تا به حال برای پدرتان جوراب خریدید؟
بله؛ وقتی بچه بودم گرفتم، همه پسرا تجربه جوراب خریدن برای پدرشون دارن.

وقتی دلتان از یک دوست یا یک شکست میگیرد، جمله نجات دهنده پدرتان چیست؟
فکرشو نکن ....

پدرتان دوست داشت شما چکاره شوید؟
ایشون دوست داشتن که همین مهندسی مکانیک که میخونم ادامه ولی وقتی اولین تصویر من از تلویزیون و انگیزه ام را دیدن خودشون یکی از حامیان من شدند و تمام این مدت پشت من بودند. دلگرمی و دعاهاشون همیشه بامن بوده مخصوصا مادرم که هروز منو از زیر قرآن رد میکنن.

تاحالا از پدرتان کتک خوردین؟
کتک نه یادم نمیاد ولی یه بار تشر خوردم.
یک جمله درمورد پدرتان؟
خسته نباشی مرد، ممنون که مثه کوه پشتمی.

کامران تفتی:

فقط یه جمله گفتند: پدر پر پرواز پر از ذوقی ست که شاید بودن یا نبودنش را پروانه ها با سوختن درک کنند.