تولدت مبارک خانم بازیگر...
پریناز ایزدیار در سال ۱۳۶۴ در بابل زاده شد و پدرش اهل ساری و مادرش اهل بابل بوده و به گفته خودش به زبان مازندرانی تسلط کامل دارد. خانوادهٔ او موافق تحصیل او در رشتهٔ بازیگری نبودند به خاطر همین در دبیرستان مجبور شد که رشتهٔ تجربی را انتخاب کند ولی سپس در دوران پیش دانشگاهی به رشتهٔ هنر تغییر رشته داد. پدر ایشان یکی از مخالف های سر سخت رشتهٔ وی بود و مایل بود که او رشتهٔ وکالت بخواند ولی برعکس مادرش خیلی مایل بود که او رشتهٔ بازیگری را ادامه دهد. وی دارای تحصیلات لیسانس گرافیک میباشد. در سال ۱۳۸۵ برای بازی در فیلم سینمایی یک مرد، یک شهر تست بازیگری داد و قبول شد. وی با ایفای نقش در تلهفیلم «ماه در سایه» (۱۳۸۸) به کارگردانی سعید ابراهیمیفر، قدم به عرصهٔ تلویزیون گذاشت. ایزدیار در تله فیلمهای زیادی بازی کرد و با کارگردانهایی همچون فرزاد مؤتمن، مسعود آبپرور و علیرضا امینی کار کرد. پنج کیلومتر تا بهشت، اولین سریال او بود که در ماه رمضان پخش شد. وی در این سریال موفقیت زیادی کسب کرد. او همچنین در فیلم ورود آقایان ممنوع در چند سکانس بازی کرد ولی نسبت به بازی در سریال پنج کیلومتر تا بهشت موفقیت چشمگیری کسب نکرد. او همراه با کامران تفتی و فرزاد حسنی در نمایشنامه خوانی سفر به بینهایت دور به کارگردانی محمد میرعلی اکبری برای کمک به مؤسسهٔ محک که مخصوص کودکان سرطانی است برنامهای اجرا کردند. آنها تمام پول بدست آمده را به آن مؤسسه واگذار کردند. پریناز برای بازی در فیلم ابد و ی روز موفق به دریافت سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول زن شد. و درجشن انجمن منتقدان نیز موفق به دریافت دیپلم افتخار شد.
پریناز ایزدیار در جشن انجمن منتقدان و نویسندگان
عکس پریناز ایزدیار
پریناز ایزدیار در جشنواره فجر سال 95
پریناز ایزدیار در حال امضا دادن به هوادارانش
پریناز ایزدیار در مراسم یادبود علی معلم
پریناز ایزدیار و نوید محمدزاده
پریناز درمورد کودکی خود میگوید:
در دوران کودکی به شدت شیطان بودم. اغلب اوقات خرابکاری می کردم و روی در و دیوار نقاشی می کشیدم و اصولا کوچه را برای بازی انتخاب می کردم تا به خانه آوردن من، امری مشکل برای خانواده محسوب شود. چون تمام مدت، در حال حرکت بودم و به همراه برادرم فوتبال بازی می کردم. به یاد دارم، در آن زمان، مادرم اجازه نمی داد که ظهرها بیرون بروم و با بچه ها بازی کنم و من را مجبور می کرد که بخوابم، اما متاسفانه هر چه سعی می کردم، خوابم نمی برد، به همین دلیل برای آن که، آن ساعات طی شود، آن قدر از زیر در با دوستانم صحبت می کردم، تا یکی از اعضای خانواده بیدار شود و به من مجوز بیرون رفتن را بدهد.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ