نامه تلخ هنرمند کشورمان به ستایش دختر زیبای افغان...!
این روزها با انتشار خبر تلخ قتل ستایش, هنرمندان هرکدام به شکلی به این خبر واکنش نشان داده اند. در زیر نامه ای به ستایش نوشته پوریا عالمی را می خوانید.

نامه ای به ستایش دختر افغان

پوریا عالمی طنزپرداز روزنامه شرق امروز نامه ای به ستایش دختر افغان به جای مطالب طنزگونه هر روز نوشت:

سلام سوفیا. من میدون هستم، میدون دوم، عاشق سوفیا. عاشق تو. اما امروز نمی‌خواهم ماجرای عشق و عاشقیم را برای مردم تعریف کنم که بخندند. می‌خواهم نامه‌ای به تو درباره ستایش بنویسم؛ درباره ستایش، دختر افغانستانی.

راستش را بخواهی مدت‌هاست همشهری‌های من (البته نه همه‌شان، برخی از آنها) از کلمه افغانی به‌عنوان حرف بد استفاده می‌کنند. چرا؟ چون سال‌ها پیش ایران مهاجران افغانستانی را پذیرفت و بعد از سال‌ها دید ای بابا، خود کشور مسئله بی‌کاری و ... دارد. مهاجران افغانستانی در همه این سال‌ها مهاجران افغانستانی ماندند. تعداد کمی از آنان توانستند خودشان را بالا بکشند، درس بخوانند، شغل پیدا کنند و حتی شناسنامه بگیرند. دراین‌میان بیشترشان کارگر ماندند و چون چاره‌ای جز کارگری نداشتند مجبور بودند سخت کار کنند و سخت جان بکنند. کم‌کم خیال ما راحت شد که کار سخت روی زمین نمی‌ماند و هر کاری که سخت بود یا هر چیزی که سنگین بود همه برای انجامش یک راه بیشتر نداشتند و می‌گفتند: «پسر بپر یه افغانی بگو بیاد...».

افغانستانی‌ها اما در آلونک‌ها و زاغه‌ها باید پول روی پول می‌گذاشتند تا بفرستند به شهرشان، برای زن و بچه‌هایشان. شاید همین که کانون خانواده این مهاجران متلاشی شده بود یکی از دلایل آسیب‌هایی بود که در طول این سال‌ها بین آنان و میزبانان ایرانی‌شان پیش آمد. خبرهای داغ صفحه‌های حوادث کم‌کم بخش ویژه‌ای پیدا کرد برای سرقت و تجاوز و زورگیری و... چند افغانستانی که بعضی‌شان بزه‌های زنجیره‌ای بود. این خبرها که کسی به آسیب‌شناسی‌اش کاری نداشت منجر به این شد که افغانستانی‌ها چهره‌ ترسناکی برای میزبانان خود پیدا کنند.

مادرها کم‌کم بچه‌ها را با این جمله که «افغانی میاد النگوهات رو می‌بره...»، از رفتن به خیابان منع کردند و پدرها با این جمله که «افغانی الان تو خیابان منتظره بخوردت...»، بچه‌ها را از شب در کوچه بازی‌کردن پرهیز دادند.

می‌بینی سوفیا؟ همه‌چیز علیه آنها شده بود. آنان میهمان ما بودند و ما داشتیم سفره را از جلو دستشان جمع می‌کردیم. چند مسئول شهری باافتخار اعلام کردند افغانستانی‌ها را در خیابان می‌گیرند و آنان حق ورود به پارک‌ها را ندارند. درس‌خواندن برای آنان ممنوع شد و مدارس از ثبت‌نامشان طفره رفتند.

آنان بد شده بودند و ما دیگر چشم نداشتیم آنان را ببینیم. سوفیا... اما ستایش چی؟ ستایش که خودش افغانستانی بود. این‌بار تیتر خبر تجاوز یک افغانستانی به ایرانی نیست. این‌بار یک ایرانی دست‌به‌کار شده است تا نشان ندهد این مرزبندی‌ها و این تأکید روی قومیت‌ها مردم را از هم دور می‌کند. این‌بار خون روی سفره‌ای پاشیده که ما پهنش کرده بودیم؛ روی سفره ایرانی. سوفیا من آدم ساده و ساده‌دل و ساده‌لوحی هستم.

من دلم می‌خواهد مرزها را با پاک‌کن از نقشه پاک کنم. سوفیا چه فرقی بین کودک ایرانی یا افغانستانی یا کودکانی که در جنگ‌های خاورمیانه کشته می‌شوند، هست؟ به نظرت کودکانی که پیش از آنکه بزرگ شوند و آرزوهایشان را برآورده کنند، کشته می‌شوند به بهشت می‌روند؟ به نظرت این‌همه کودک با قومیت‌های مختلف در جهان، که بهشان تجاوز شد و کشته شدند، به بهشت رفته‌اند؟

سوفیا... اگر این‌طور است من خجالت می‌کشم پا به بهشت بگذارم... خجالت می‌کشم بمیرم... سوفیا، ستایش و دیگر دختران افغانستانی، توی بهشت هم زاغه‌نشین‌اند؟ سوفیا... ستایش میهمان ما بود... دلش به سفره ما خوش بود... چرا دلش را سفره کردیم؟


گردآوری : گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع : salamatnews.com