آنچه از زندگی خصوصی و فعالیت های خیرخواهانه مجری برنامه کودک نمی دانستیم
افرادی در این دنیا هستند که میتوانند تلخ ترین غم های زندگی شان را به شیرینی تبدیل کنند, اشک را به لبخند, و نامهربانی را به محبت و عشق. بی شک یکی از این افراد محمد عیوضی, مجری کودکان مشهور به خان عمو است.

گفت و گو با محمد عیوضی

محمد عیوضی با نام هنری خان عمو, مجری برنامه کودک و نیز گزارشگر برنامه ی جمعه به جمعه خونه به خونه, بازیگر مجموعه های خنده بازار و شکرآباد بوده است. و چندین سال  است که علاوه بر تلویزیون در جشن های خیریه به عنوان مجری حضور دارد. با وی به گفت و گو نشستیم تا علاوه بر آشنایی بیشتر با برنامه هایش در تلویزیون به ابعاد و فعالیت های دیگر وی نیز پی ببریم.


به عنوان اولین سوال دوست داریم کمی ازکودکی کسی بدانیم که سال هاست به اجرا برای کودکان می پردازد.

من متولد 14 خرداد 1363 در شهر یاسوج از پدر و مادری با اصالت اراکی هستم. به خاطر شغلم پدرم به یاسوج آمده بودیم, تا سن یازده سالگی در یاسوج ماندیم, و سپس به شیراز آمدیم. در دوران راهنمایی بودم که پدر و مادرم از هم جدا شدند.حدودا زمانی که من 14 سال داشتم, به خاطر شرایط بد مالی  نتوانستم تحصیلاتم را ادامه بدهم و زندگی ام را از خانواده ام جدا کردم و تک و تنها در اوان نوجوانی به تهران آمدم!


آیا به حالت قهر از خانواده تان جدا شدید؟

قهر که نه... پدرم شرایط نگهداری از من را نداشت, مادرم هم همینطور, چهار خواهر و برادر بودیم, خواهر و برادرم در کنار مادرم ماندند, پدرم مجبور بود در مناطق مختلف کار کند, گاهی برای کار مجبور بود به کیش برود, گاهی در شهرهای جنوب کشور, یاسوج ,شیراز و ... من هم نمیتوانستم با او به هر شهری بروم, البته حضانت به لحاظ قانونی با پدرم بود. ولی ارتباطم را هم با پدرم و هم با مادرم حفظ نمودم و همچنان بین من و پدر و مادرم ارتباطی قوی وجود دارد و همواره عزت و احترام شان را نگه داشته ام, ولی با آن ها زندگی نمیکنم!
 

مهاجرت به تهران


پس از آنکه به تهران آمدید, به کجا رفتید, آیا کسی را در تهران داشتید؟ در تهران روزگار را چگونه می گذراندید؟

وقتی به تهران آمدم حدود یک یا دو سال را در منزل عمویم به سر بردم و از طریق دست فروشی امرار معاش می کردم, گل و روزنامه در چهار راه جهان کودک می فروختم, کارت پخش می نمودم, بلال می فروختم. ولی از همان موقع عشق به هنر داشتم, تمام پول هایم را جمع می کردم و به تماشای تئاتر می رفتم, از آن جایی که درآمدم بسیار ناچیز بود اکثر اوقات پس از دیدن تئاتر پولی در جیب من برای بازگشت به خانه باقی نمی ماند و مجبور میشدم مسیری طولانی را پیاده برگردم تا به خانه برسم, البته از سویی عشقِ بازی در تئاتر را نیز داشتم اما چون به کلاس نرفته بودم و آشنایی را هم در این حرفه نداشتم نمی توانستم خودم هم به بازی مشغول شوم. اما در همان روزها هم هرگز نگذاشتم شرایط و تلخی ها در روانم نفوذ کنند, همیشه تحت هر شرایطی, سعی می کردم که شاد باشم و به دنبال روزهای روشن باشم, و از هر چیزی که به آن عشق می ورزیدم لذت می بردم و هرگز به کسی چهره غمگین نشان نمی دادم.

 

تولد خان عمو


اولین بار در چه زمانی و در کجا به فکر اجرا افتادید؟

پس از حدود دو سال از تهران به شیراز بازگشتم, روزی در شیراز این فکر به ذهنم خطور کرد که به یک مجتمع تجاری تفریحی بروم و با مدیر مجتمع صحبت کنم. به مدیر آن مجتمع تجاری تفریحی گفتم که می خواهم در اینجا به اجرای برنامه بپردازم و او هم به راحتی پذیرفت, هر چند دقیقا نمی دانستم که چه باید کنم اما با خود گفتم که از چیزی نخواهم ترسید و در نتیجه با شجاعت تصمیمم را برای اجرا عملی کردم, با اندک پس اندازی که داشتم لباسی تهیه کردم, لباس یک پیرمرد به همراه سبیل, ابروی سفید و کلاه و عینک! برای اولین بار در اینجا نام خان عمو را به عنوان نام هنری خود برگزیدم !

خان عمو در یکی از اجراهای خیریه اش

خان عمو در یکی از اجراهای خیریه اش


واکنش ها نسبت به اولین اجرای شما چگونه بود؟
خیلی خوب بود! از همان شب اول همه می آمدند و با من عکس می گرفتند و من کلی کیف میکردم! با بچه ها صحبت میکردم و با آن ها صمیمی شده بودم. پس از گذشت مدتی نه چندان طولانی در نقش کاراکتر هایی دیگر و با لباس هایی متفاوت ظاهر میشدم, مادر بزرگ میشدم, پسر روستایی, دکتر و ... . حدود سه سالی را در شیراز ماندم و در آن مجتمع به کار اجرا ادامه می دادم! پس از سه سال تصمیم گرفتم که به تهران بازگردم و در مجتمع های تجاری تهران به کار اجرا بپردازم. البته همچنان به دست فروشی ادامه می دادم. در تهران با دوستی آشنا شدم, که با هم در یک آب انبار قدیمی در منطقه راه آهن اتاقی را اجاره نمودیم,و با هم زندگی در آنجا زندگی می کردیم.در این مدت اجراهای متعددی در تهران و شهرهای مختلف در خیریه ها داشتم. کل اثاث آن اتاق یک یخچال و یک فرش و یک تلویزیون 14 اینچ سیاه و سفید بود. اما در تهران موفق نشدم, متوجه شدم که در تهران کار قویتر میخواهند. دوباره به شیراز بازگشتم , و به سراغ همان مجموعه رفتم, اما مدیر آن مجموعه عوض شده بود و دیگر مرا نمی خواست, از اینجا رانده و از آنجا مانده...
 

 

اولین اجرا در تلویزیون

تصمیم گرفتم به صدا و سیمای شیراز بروم, حدودا هفت یا هشت بار در صدا و سیمای شیراز تست دادم و هر بار رد شدم, از آنجا که تحصیلات نداشتم, استاد یا آموزگاری نداشتم که تکنیک های اصولی اجرا را به من آموزش دهد, و ...هربار رد می شدم! سرانجام به یاسوج رفتم آنجا در تست قبولم کردند, و اجرای برنامه زنده شبکه دنا را به من سپردند. کمتر از یک سال مجری شبکه دنا بودم.
 

حضور در برنامه های خنده بازار, جمعه به جمعه, شکرآباد و ....


چه شد که دوباره به تهران بازگشتید؟

همانطور که گفتم, من به اجراهای نیز می پرداختم در یکی از این اجراها اتفاقاتی افتاد و من به برنامه خنده بازار را پیدا کردم! من در خنده بازار به عنوان بازیگر حضور داشتم در آن زمان خنده بازار تبدیل به پر بیننده ترین برنامه زمان خودش شد. البته همچنان همراه با بازی در خنده بازار به اجراهای خیریه ای و غیر خیریه ای ادامه دادم, و در یکی از این اجراها با مجید قناد یا همان عمو قناد خودمان آشنا شدم, و به برنامه جمعه به جمعه و خونه به خونه به عنوان گزارشگر راه پیدا کردم. پس از جمعه به جمعه و خونه به خونه در نقش شاگرد مکتب در شکرآباد حضور پیدا کردم.  اما از آنجایی که اشتیاقم بیشتر برای کار اجرا بود بازیگری را رها کردم و پس از آن مجری جشنواره تابستانی کیش شدم, برنامه زنده ای که از شبکه شما هر شب پخش می شد. پس از آن دیگر برنامه تلویزیونی ثابتی نداشتم, ولی گاهی در برنامه های شهرستان ها حضور پیدا می کردم, در مناسبت های خاص. تا آنکه برنامه نسیم کودک را برای شبکه نسیم اجرا نمودم. اما به خاطر کمبود بودجه سازمان پخش برنامه نسیم کودک متوقف شد. در آمدم در تمام این مدت در حد گذراندن امور روزمره بوده و هست, در حد کرایه خانه پوشاک و ...


آیا شما ازدواج کرده اید؟
نه مجردم

قصد ازدواج نداشتید؟
شرایطش را نداشتم.  من در گذشته دختری را دوست داشتم اما به خاطر مسائل مالی پدر آن دختر با ازدواج ما مخالفت نمود, هنوز دلشکستگی اش برایم باقی مانده است. و گاهی یادش را می کنم هنوز هم دلم زخم است ...
 

ادامه فعالیت های خیرخواهانه

آیا هنوز هم اجراهای خیریه تان را دارید؟
بله دارم و تا همیشه خواهم داشت, چرا که خودم خیریه ای وار بزرگ شدم... مثلا همین دیشب یک اجرای خیریه داشتم, با همکاری چندتن از دوستان خیر تالاری را اجاره کردیم, و مهمانانی را دعوت نمودیم, شعرهایی شاد اجرا نمودیم, رضا بنفشه خواه نیز در این جشن حضور یافته بود, این برنامه را به این نیت اجرا نمودیم تاهمه مان دست در دست هم تا بتوانیم اتفاق قشنگی را برای 60کودک بی سرپرست رقم بزنیم. هر چند مبلغی که جمع شد, اندک بود ولی برای کودکان دلگرمی بود. کودکان مرکز دست های مهربان...

رضا بنفشه خواه و محمد عیوضی

رضا بنفشه خواه و محمد عیوضی

 

خان عمو و کودکان در بیمارستان

خان عمو و کودکان در بیمارستان

اگر به کودکی گلی بدهید او فقط یک گل خواهد داشت اما اگر به او باغبانی یاد بدهید, او گلستانی خواهد داشت, آیا به دنبال روش هایی بوده اید تا کمک کنید این کودک خودش بالنده شود؟ و نیازی به کمک مالی دیگران نداشته باشد؟
از یک سنی به بعد این کودکان دچار غروری به جا میشوند که در صورت دریافت چنین کمک هایی به آن ها این غرور جریحه دار خواهد شد. ما سعی می کنیم آن ها را مانند فرزند خود بدانیم, سعی می کنیم آن ها در مرحله نخست با آموزش صحیح و شرایطی که زیستن را بیش از حد برایشان دشوار نشود بزرگ شوند و ما نیز دورادور آن ها را حمایت خواهیم کرد. و سعی میکنم باعث شویم آن ها خوب زندگی کردن را یاد بگیرند, اگر آن ها از همان کودکی به حال خود رها شوند, خطراتی آن ها را تهدید خواهد کرد, ممکن است برای تامین مایحتاج خود به کارهای خلاف روی بیاورند, سعی میکنیم به آن ها در امور تحصیلی شان نیز کمک کنیم .

آیا تمام اجراهای شما برای کودکان یتیم است؟
خیر برخی از کودکان بیمار را نیز شامل می شوند, کودکانی که در بیمارستان ها بستری هستند, کودکانی که اوتیسم یا مشکلات کم توانی جسمی یا ذهنی را دارند. یا کودکانی به داروهای کمیاب و بسیار گران قیمت نیاز دارند... در این بین کودکانی هستند که آرزوهای کوچکی دارند, یادم است از یکی از آن ها پرسیدم که بزرگترین آرزویت چیست؟ و او گفت: جوجه رنگی شاید اگر از کودکی که پدر ومادر دارد این سوال را بپرسید:آرزو کند که ماشین 206 داشته باشد.
 

من به کودکان بابت لبخند و مهربانی بی دریغ شان مدیونم!

این کودکان به غیر نیازهای مالی به همدلی و محبت نیز نیاز دارند, در این راستا چه اقداماتی برای آن ها انجام داده اید؟
من چندین بار پیش آمده است که به ناگاه تصمیم گرفته ام لباس بپوشم, گریم کنم و به یک مرکز خیریه بروم, یا به بیمارستان های تهران و شهرستان های مختلف؛ و به کودکان سر بزنم, آن کودکان در اوج کودکی خودشان به جای اینکه در پارک به بازی و تفریح مشغول باشند اکنون روی تخت بیمارستان, علاوه بر درد جسمی فشار روانی را نیز متحمل می شوند. میروم به حالت کودکانه برایشان شعر میخوانم با آن ها بازی میکنم و ...

 

اولین کنسرت کودک رایگان: یکم شهریور در شهر کودک شاپرک

البته من فکر میکنم این کودکان نیستند که به محبت من نیاز دارند, من برای دل خودم می روم, برای آرامش و لذت روحی خودم این کار را انجام می دهم.  این کودکان، مهربانی, شیرینی و تازگی شان نه تنها روی تخت بیمارستان از بین نرفته است, بلکه بیشتر هم شده است, من از همان لبخندی که آن ها به من میزنند, از همان خوشحالی لحظه ای شان انرژی مثبت می گیریم, یادم است در یکی از شب های یلدا مقداری انار خریده بودم, به بیمارستانی رفتم و با کودکانی که آنجا بستری بودند آن را شریک شدم, من مبلغ نا چیزی بابت انار داده بودم, اما از کودکان لبخندها و مهربانی ای را دریافت نمودم که چندین برابر آن می ارزید, و خدا را بابت اینکه میتوانم از لبخند شیرین کودکان لذت ببرم بارها و بارها شکر نمودم, و من این کار را برای حال خوب خودم انجام میدهم, حال دلم با حال خوب کودکان خوب میشود, و من به این کودکان که لبخند و مهربانی وصمیمیت شان را بی دریغ عرضه می دارند مدیونم. مثلا از اجرای دیروز حال خیلی خوبی دارم, دلم آرام گرفت که کاری را انجام دارم. یکم شهریور اولین یک کنسرت کودک را قرار است به صورت رایگان اجرا کنیم به یاد یکی از دوستانم که چندی پیش درگذشت البته فضای این کنسرت کاملا شاد و صمیمانه و مفرح است.  یکم شهریور در ساعت 7:30 به شهر کودک شاپرک جنب مترو علم و صنعت بیایند .


من یادم است در دوران کودکی ام تلویزیون مجموعه ای با عنوان قصه های مجید پخش می کرد, در یکی از قسمت های این سریال معلم مجید به مدرسه نیامده بود در نتیجه معاون مدرسه به جای او در کلاس حاضر شده بود, این معاون به عنوان موضوع انشا به یچه ها گفت بنویسید چه کسی در جامعه بیشتر زحمت می کشد؟ مجید مانند همیشه متفاوت عمل کرد و نوشت: غسال(مرده شور) ولی چون ذهنیت عوامانه مردم آن زمان هنوز به بلوغ فکری نرسیده بود رفتار ناشایستی در مقابل مجید بروز دادند. سال گذشته تعداى از رسانه ها این بخش از زندگی تان را که به صورت خیریه غسال کودکان هستید افشا نمودند, می خواهم بدانم برخورد مردم با شما پس از افشای این موضوع چه بود؟

 هر چند برخى از اين رسانه ها حواشى سازى نموده اند اما خوشبختانه نود درصد واکنش ها مثبت بود. از همه شان تشکر میکنم.


آن هایی که واکنش شان منفی بود, چه دلایلی داشتند؟ یا اساسا بر چه اساسی رفتار بد بروز دادند؟

برای شان قابل پذیرش نبود کسی که با شادی به کودکان نزدیک می شود, و برای آن های برنامه های شاد اجرا می کند جسم بی جان کودکان را نیز شست و شو می دهد. حتی یادم است فردی به من می گفت اگر فرزندم شما را ببیند نمی گذارم به دست بزنی چرا که دست های تو آلوده است...
این کار, کاری برای کلاس گذاشتن نیست, من نه دکترم , نه مهندس و نه خلبان, این کار یک روح شجاع می خواهد, که خداوند باید در نهاد آدم گذاشته باشد. دیدن جسم بدون جان یک فرشته کوچک کار راحتی نیست. اما من روح آن ها را که اکنون در کنار خداست می ستایم.

اگر کسانی مایل به همکاری, حضور و کمک در برنامه های خیریه شما باشند از چه طریقی می توانند برنامه های شما را پی گیری نمایند و از آن ها اطلاع یابند؟

از طریق صفحه شخصی ام در اینستاگرام با آدرسkhanamoo1@ و نیز کانال تلگرامم با آدرس khanamoo1 می توانند از برنامه ها و اجراهایم با خبر شوند, البته من در گذشته نه چندان دور پیجی پرفالور در اینستاگرام داشتم که متاسفانه هک شد, ولی به تازگی پیجی تازه راه اندازی نموده ام.

 

محمد عیوضی

محمد عیوضی

 


 تهیه و تدوین: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ