بانوی متشخصی را می‌بینم که سوار بر قاطر از کنار من می‌گذرد و چنان خود را زیر چادر و رو بنده نهان کرده که از تمام اعضای بدنش چیزی دیده نمی‌شود، جز پایی ملوس که از شلوار...
 
میدان توپخانه (= سپه) یکی از میدان‌هایی است که هم در زمان قدیم از اعتبار ویژه ای برخوردار بوده و هم امروزه یکی از میدان‌های پُر رفت و آمد و معتبر تهران بحساب می‌آید.
این میدان که مرکزی است که در آن خیابان‌های امیر کبیر، ناصر خسرو، باب همایون، سپه، فردوسی و لاله زار به یکدیگر می‌رسند، در سال۱۲۸۱ ق احداث شد و در ابتدای احداث آن، میرزا قهرمان امین لشگر، وزیر گمرکات ناصر‌الدین شاه در ضلع شرقی‌اش، عمارت وسیعی با سردری گچ بُری شده و زیبا ساخت که بعد‌ها انگلیسی‌ها برای ساختن بانک خود درآن محل چهره‌ی این عمارت را بکلی تغییر دادند.

ارنست اورسِل
که در سال ۱۸۸۲ میلادی (۱۲۱ سال پیش) از ایران دیدار کرده است، در مورد وضع این میدان گزارشی خواندنی دارد که به اختصار نقل می‌شود:
«تقریبا ًدر مرکز شهر تهران، میدان وسیع مستطیل شکلی وجود دارد که شش خیابان اصلی شهر به آن منتهی می‌شود، از این رو این میدان برای کسی که بخواهد به هر سویی برود، نقطه‌ی عزیمت بسیار مناسب و سر راستی است. وسط میدان چند درخت تنومند روی حوض بزرگی سایه انداخته و در چهار گوشه‌ی این حوض چهارتوپ گذاشته‌اند که آنها را شاه عباس از پرتغالی‌ها گرفته است. روی دیوار‌هایی که دور میدان کشیده شده، نقاشی‌هایی با رنگهای سبز و سرخ به چشم می‌خورد و با گچ‌بُری نیز توده‌ی گلوله‌های توپ و سربازان مسلح را تجسم داده اند.
 
میدان توپخانه
 
چند دروازه به این میدان باز می‌شود که مهم‌ترین آنها دروازه‌ی دولت است. روی این دروازه‌ها به عنوان تزئین تصاویری از گل و میوه و نیز سربازان و سوار کاران و حیوانات مختلف، با رنگ‌های تند بر زمینه‌ی سفید کاشی‌هایی نقش شده که گواه بارز افول هنر کاشیکاری ایران است ولی در عین حال منظره ای عجیب وغریب برای این میدان که شلوغ‌ترین میدان پایتخت است، بوجود می‌آورد. در این میدان پیوسته جمعیت انبوهی دررفت و آمدند. مثلا ًمن اکنون مناظری را که می‌بینم می‌توانم به اینصورت وصف نمایم:
کاروان‌های طویلی مرکب از قاطر‌ها و شتر‌هایی که از نقاط مختلف آسیا آمده اند و می‌خواهند از لابلای این جمعیت برای خود راهی باز کنند؛
مردان لاغر اندامی ‌را می‌بینم سراپا در جامه‌های تنگ و کلاه‌های پوستی، که پارچه‌های ابریشمی ‌بخارا را برای فروش آورده اند؛
شتر بانان تاتار با پاپاق‌های*پشمالوی خنده آور که فرش‌های خوی را که در اندرون شاهی مشتری‌های پر و پا قرص تری دارد، با خود به اینجا حمل کرده‌اند؛
 
بانوی متشخصی را می‌بینم که سوار بر قاطر از کنار من می‌گذرد و چنان خود را زیر چادر و رو بنده نهان کرده که از تمام اعضای بدنش چیزی دیده نمی‌شود، جز پایی ملوس که از شلوار تنگ ابریشمینی شبیه جوراب بیرون آمده و به نعلین ظریفی از پوست آهو خزیده است. خدمتکارانش پیاده به دنبالش می‌دوند اما پوشش آن‌ها هم جز این نیست، اصلا ًدر بیرون خانه لباس هر زنی باید همین باشد؛
چند بازرگان را می‌بینم با جامه‌ی بلند آبی رنگ، شلوار گشاد سبز، نعلین نارنجی، کلاه پوست بخارایی بزرگ و ریش و ناخن‌های حنا کرده که راهی بازارند؛
 
دو کاروان را می‌بینم که راه را به دیگران تنگ کرده، یکی عازم مشهد است و دیگری تازه از مکه رسیده، و جماعت را که حاجی حاجی گویان دست‌های آفتاب سوخته ی زوُار را غرق بوسه می‌کنند؛
در یک گوشه‌ی میدان دسته ای از اوباش ژنده‌پوش را می‌بینم که به همراه لوطی‌باشی شیر پیری را می‌گردانند و با هوار و فریاد مردم را به دور بساط خود دعوت می‌کنند؛
آن طرف‌تر هم پسر بچه‌های رقاص یهودی را می‌بینم که با گیسوهای بلند بافته و با بدن‌های نرم و ورزیده، در تلاش معاش می‌رقصند و هنر نمایی می‌کنند، و هرکس نداند آنان را با دختران به اشتباه می‌گیرد؛
 
شاطر‌های شاه - فراشان پیاده - هم سراپا سرخ پوش، با کلاهخود مخصوص مزین به زنگوله و پرطاووس در اطراف میدان گشت می‌زنند و در این هنگام ناگهان سر و کله‌ی دسته ای از فراشان با چوبدستی‌های دراز پیدا می‌شود که به میدان می‌ریزند و در اندک مدتی آن را از مردم خالی می‌کنند. ضربه‌های چو بدستی که بی‌دریغ حواله‌ی سر و شانه‌ی مردم می‌شود، معنی اش این است که هم اکنون اعلیحضرت اقدس ِظل الله از یکی از قصر‌های خارج از شهر خود به کاخ شهری نزول اجلال می‌فرمایند.» (۱)
 
خانم «سره نا» که درسال ۱۲۵۶ خورشیدی به تهران آمده درباره ی میدان توپ خانه چنین نوشته است:
«در اطراف این میدان طاق‌هایی برای گذاشتن توپ‌ها ساخته شده که درهر طاقی یک عراده توپ گذاشته اند. بالای طاقی‌ها کیسه‌های پارچه ای سفیدی با طرح‌های آبی، برای جا دادن ِسایر اسباب و ادوات مورد لزوم توپچی‌ها، آویزان است. پشت این طاقی‌ها هم برای سربازان اتاقک‌هایی ساخته اند. در کنار توپ‌ها تعداد زیادی گلوله روی هم چیده شده، که در زمانی که من آنجا بودم به منظور حظّ بصر شاه و مردم پایتخت این گلوله‌ها را به رنگ‌های مختلف رنگ کرده بودند. این فکر از تراوشات مغز رئیس قور خانه (= اسلحه خانه) بود که می‌خواست از آن آهن‌های زنگ زده برای تزیین میدان استفاده کند. این گلوله‌ها هم از زمان سلطنت محمد شاه به یادگار مانده که صدراعظمش- حاج میرزا آغاسی- کارخانه‌ی توپ‌ریزی راه انداخته بود. چیدن توپ‌ها دور میدان از ابتکارات وزیر جنگ است که می‌خواهد با نمایش فرآورده‌های قور خانه‌ی ایران از نمایندگان کشور‌های خارجی مقیم تهران زهرچشم بگیرد. وسط میدان توپخانه حوض بزرگی با لبه‌ی سنگی قرار دارد که در واقع محل نظافت توپچی‌ها و به عبارت دیگر «بهترین سربازان اعلیحضرت» است. من بارها آنها را دیده ام که دست ِجمعی دور حوض، وسط نهال‌هایی که تازه کاشته شده نشسته، لباس‌ها را کنده اند و دو انگشتی از آنها شپش می‌گیرند و فراش‌ها هم با خیال راحت کوزه‌ی آب ارباب‌هاشان را از همان آب پُر می‌کنند!
 
میدان توپخانه چند دروازه دارد که مهم‌ترین‌شان دروازه‌ی دولت است. شاه در مراجعت از اروپا به اطرافیانش گفته بود در کشورهای دیگر بنایی ندیده است که با این دروازه قابل مقایسه باشد! این دروازه بنایی است چند طبقه، با طاق‌ها و ایوان‌های طلایی و رنگ شده، مزین به کاشی‌هایی که ارزش کاشی‌های سابق را ندارد. » (۲)
 
و اما میدان توپخانه در دوره‌ی زندگی خود تا به امروز شاهد صحنه‌های بسیاری بوده است که به جز اعدام شیخ فضل الله نوری در دوره مشروطه و اعدام نایب حسین کاشی و پسرش ماشاءالله خان و اصغر در دوره پهلوی، می‌توان به رسم وحشیانه‌ی شترکُشی در زمان قاجار اشاره داشت.
برای اجرای این برنامه روز نهم ذی الحجه شتر سالم و بی‌عیبی را زینت و آرایش می‌کردند. دست و پایش را حنا می‌بستند. او را با طاقه‌های ترمه می‌پوشاندند و طاقه‌های زری و منگوله‌ها و زنگوله‌های تکی و رشته‌ای از سر و برش می‌آویختند، آینه‌های کوچک و بزرگ بسیار بر پیشانی و پهلو‌هایش نصب می‌کردند و صبح روز دهم ذی الحجه - یعنی روز عید قربان به طرف میدان حرکتش می‌دادند.
 
نیابت این کار با شخصی بود که این سِمَت نسل به نسل به او رسیده و «شاه ِ شتر قربانی»‌اش می‌گفتند. او در این روز به هیأت شاه در می‌آمد، جبّه‌ی ترمه می‌پوشید، تاجی از برنز که به جواهرات بَدَلی آراسته شده بود بر سر می‌گذاشت، چکمه‌های مهمیز داربه پا می‌کرد، جقه‌ها و درجه‌ها و نشان‌های پُر زرق و برق فراوان به خود می‌آویخت و شمشیر و نیزه به دست می‌گرفت و بر شتر می‌نشست و با جار و جنجال و هیاهو به همراه دسته‌ی موزیک و عده ای سواره و پیاده از خیابان علاء‌الدوله (= فردوسی امروز) به سوی میدان توپخانه می‌آمد و به اجرای یک نمایش بی‌پایه و بیمزه در مورد نظم و آرامش کشور می‌پرداخت.
 
پس از این نمایش ناگهان یکی از ملتزمین پیش می‌دوید و نیزه ای را که در دست داشت به گلوی شتر فرو می‌برد. بعد از آن اطرافیان بی‌درنگ به وسط می‌ریختند، و در حالیکه از سر وکول هم بالا می‌رفتند، شاه دروغین را از بالا به زیر می‌آوردند، تزیینات شتر را می‌ربودند و با خنجر و دشنه و چاقو که از پیش آماده داشتند، به حیوان که هنوز زنده بود حمله ورمی‌شدند و در برابر چشمان وحشت زده‌ی جاندار بی‌گناه هریک تکه ای از بدن او را به نام تبرک و غنیمت در دستمال و جیب و کیسه‌ی خود می‌گذاشتند و می‌گریختند. بر اثر همین برنامه‌ها بود که هنگامی‌ که خارجیان به ایران می‌آمدند، با دیدن این صحنه‌ها - بی توجه به سابقه‌ی فرهنگ درخشان ایرانی- به ما رأی توحش می‌دادند. رسم بی‌رحمانه ی شتر قربانی که حاصل ذهن بیمار قاجاریان بود، پس از روی کار آمدن رضاشاه بکلی از میان رفت. (۳)
 
از اتفاقات وحشیانه‌ی دیگری که میدان توپخانه شاهد آن بوده است، فاجعه ای است که در زمان محمد علی شاه در آنجا رخ داد این اتفاق در نشریه ای به نام «اسرار مشروطیت ایران» که ضمیمه‌ی مجله‌ی «ترقی» بود، زیر عنوان «سرباز گمنام زنان ایران»، در سال ۱۳۴۳ برای نخستین بار، به این صورت چاپ و منتشر گشت:
«در ماه ذی القعده ۱۳۲۵ هجری قمری به تحریک محمد علی شاه که جدا ًمخالف مشروطه بود، گروهی از اراذل و اوباش و قاطرچی‌ها و شتردارهای دولتی در میدان توپخانه جمع شدند که: ما مشروطه نمی‌خواهیم. دسته ای از ملایان هم به آنها پیوستند. از طرف دربار از آن روز چادر‌ها در میدان توپخانه بر پا شد، دیگ‌ها بار گذاشتند و شام و ناهار برای مستبدان دایر گردید. ملیون در مجلس و مسجد سپهسالار جمع آمدند و آماده‌ی دفاع گشتند. هر روز یکی از سران استبداد در میدان توپخانه سخنرانی می‌کرد و مردم را به خراب کردن مجلس و برهم زدن اساس مشروطه تشویق می‌نمود. در یکی از این روز‌ها جوانی به نام «میرزا عنایت» که سر و وضع مرتبی داشت، به میدان توپخانه آمد، ناگهان اراذل و اوباش به او هجوم برده که این جوان مشروطه طلب است و به این عنوان به سر ِ او ریخته و کارش را ساختند و هر چه داشت به غارت بردند. اما به این نیز اکتفاء نکردند، یکی از دژخیمان بالای جنازه‌ی خون آلود او رفت و با قلم تراش چشمش را در آورد و فریاد کشید که: شاهد باشید من بودم که چشم مشروطه طلب را از کاسه در آوردم. این منظره‌ی هولناک همه را به لرزه در آورد ولی از کسی صدایی بلند نشد، بجز شیر زنی که از زیر چادر، تپانچه کشید و دژخیمان را مورد هدف قرار داد. تیر خالی شد اما به هدف نخورد. این حرکت دلیرانه - آن هم از طرف یک زن - موجب خشم و هیجان بیشتر دژخیمان گردید؛ بطوریکه دسته جمعی به سر زن ریختند و او را با قمه و قداره تکه تکه کردند. این حرکت آنچنان فجیع بود که حتا تمام آخوند‌های حاضر در جمع را هم تکان داد.» (۴)
 
از دیگر اتفاقاتی که در میدان توپخانه روی داد، نمایش کارناوال بود که شروع آن به مناسبت الغای امتیاز نفت ِدارسی و تاریخ آن اواسط سال ۱۳۱۲ بود که تنها چند سالی به پایان مدت ِآن باقی مانده بود، اما رضا شاه منتظر پایان آن نشد و بطور یک طرفه آن را ملغا نمود. در این مورد گفته شده که رضا شاه در آبادان از اطرافیان پرسیده بود که از بابت نفت چقدر عاید ایران می‌شود که در جوابش گفته بودند مقدار آن ناچیز است. شاه با عصبانیت دستور می‌دهد که شیر‌های نفت را ببندند و وقتی به او می‌گویند که این کار دور از حزم و احتیاط است، با خونسردی می‌گوید: «ما سر ِلوله‌ها را در دریا رها می‌کنیم و کبریتی هم رویش می‌اندازیم تا همه‌ی انگلستان و قشونش به آتش کشیده شود!» بدین ترتیب قرار داد یک طرفه لغو شد و به این مناسبت کارناوال شادمانه ای به راه افتاد که تا آن زمان سابقه نداشت. البته این کارناوال به علت فقر اقتصادی ایران نتوانست بیش از سه سال دوام بیاورد.(۵)
 
بطور کلی باید گفت میدان توپ خانه در آغاز میدانی بود با ساختمان‌های دو طبقه که توپچی‌ها و زنبورکچی‌ها در بالا خانه‌های شمال و جنوبش سکونت داشتند تا با نزدیکی‌شان به اندرون شاهی در مواقع لزوم بتوانند به کمک بشتابند. آنگونه که گمان می‌رفت حدود مملکت همان اندرون شاهی و ارگ سلطنتی است اما پس از آن هر قسمتش صورت تازه‌ای به خود گرفت و با ساختن بنا‌های جدید تغییراتی در فضایش حاصل آمد. بجای درخت‌های کهن‌اش اصله‌های تازه کاشته شد، چمن کاری صورت گرفت، گل و سبزه و باغچه بندی‌هایی در آن ایجاد شد، آب لجن آلود حوضش به آب صاف و تازه‌ای تبدیل گردید و بخاطر دسته‌های موزیک که عصر به عصر در آنجا مو سیقی می‌نواختند، کم کم به صورت گردشگاه ِ عمومی‌ مردم تهران در آمد.
 
میدان توپخانه
 
  میدان توپخانه سال ۱۳۲۵
 

پانویس‌ها:
* پاپاق یا پاپاخ نوعی کلاه بزرگ مخصوص قزاقان است که از پوست نا پیراسته‌ی گوسفند با پشم بلند ساخته می‌شود.
۱ - نقل به اختصار از سفرنامه ی اورسُل ص ۹-۱۰۲.
۲ - بر گرفته از سفر نامه ی خانم سره نا صفحات ۵۹ و۶۰ با تلخیص.
۳ - تهران قدیم ،ج۱ ، ص ۳۹۰ تا ۴۱۱
۴ - نقل از نشریه ای به نام «اسرار مشروطیت ایران»،ضمیمه ی مجله ی «ترقی»،زیر عنوان «سرباز گمنام زنان ایران»
۵ - نقل از تهران قدیم ، ج۱، ص۴۰۸.
پنجشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۸
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: nasour.net