زندگی اقتصادی مردم آشور با مردم بابل تفاوت فراوانی نداشته، چه ساكنان این دو ناحیه، در واقع، ساكنان شمال و جنوب فرهنگ و تمدن واحدی بودهاند. مهمترین اختلاف آشور و بابل در آن است كه مردم بابل بیشتر به بازرگانی اشتغال داشتند، و آشوریان بیشتر به كار كشاورزی میپرداختند؛ ثروتمندان بابلی غالباً تاجر بودند، ولی اكثر ثروتمندان آشوری صاحبان املاك بزرگ بودند و شخصاً اداره زمین های وسیع خود را برعهده میگرفتند و، مانند رومیان كه پس از ایشان آمدند، به كسانی كه از راه ارزان خریدن و گران فروختن ثروتمند میشوند به چشم حقارت مینگریستند.
دو نهر دجله و فرات بر زمین های هر دو كشور جاری بود و خوراك مردم از آنها به دست میآمد؛ سدبندی و ترعهسازی، برای نگهداری زیادی آب و تقسیم آن، و همچنین شادوف هایی كه با آن آب را از نهرها بالا میآوردند، در هردو جا به یك شكل بود؛ در شمال و جنوب محصولات مشابهی، مانند گندم و جو و ارزن و كنجد كشت و زرع میشد.
در شهرهای هر دو ناحیه فعالیت های صنعتی با یكدیگر شباهت داشت؛ در هر دو كشور ترتیب واحدی برای وزن كردن وكیل كردن و سنجیدن كالاهایی كه با یكدیگر مبادله میشد به كار میرفت؛ اگر چه نینوا، و شهرهای بزرگ دیگر آشور، به اندازهای در شمال واقع شده بود كه نمیتوانست عنوان مركز بزرگ بازرگانی پیدا كند، ثروت های هنگفتی كه سلاطین آشور به این شهرها میآوردند سبب آن بود كه جریان امور بازرگانی و صنعتی در آنها رونقی داشته باشد.
فلزات از داخل كشور استخراج میشد، یا آنها را از خارج به مقدار زیاد وارد میكردند؛ در حوالی سال 700 قم، آهن، به جای مفرغ عنوان فلز اساسی در صناعت و ساختن ساز و برگ جنگی آشور را پیدا كرد. گداختن فلزات و ساختن شیشه و رنگ كردن پارچه و لعاب دادن سفال در آشور رایج بود؛ آراستن و پیراستن خانههای آشوری به صورتی بود كه خانه های اروپا، پیش از انقلاب صنعتی، چنان صورتی را داشت.
در زمان سناخریب آبراههای بر روی پایههایی ساختند كه آب را از پنجاه كیلومتری به شهر نینوا میرساند- بتازگی در حدود سیصد متر از این آبراههها را از زیر خاك بیرون آوردهاند و این قدی ترین آبراهه پایهداری است كه تاكنون شناخته شده. بانك های خصوصی به بازرگانان و صاحبان صنایع وام میدادند و، در مقابل، سودی معادل 025/0 میگرفتند. سرب و مس و نقره و طلا عنوان پول و وسیله مبادله اجناس را داشت؛ در حوالی 700 قم، سناخریب سكههایی از نقره ضرب كرد كه ارزش هر یك نیم شكل (شاقل) بود؛ این قدیمیترین مسكوك رسمیی است كه تاریخ از آن به ما آگاهی داده است.
در آشور مردم به پنج طبقه قسمت میشدند: اعیان و اشراف؛ صاحبان صنایع و رؤسای حرف، كه تشكیلات صنعتی داشتند و بازرگانان و پیشهوران هر دو در این طبقه قرار میگرفتند؛ كارگران و كشاورزان آزاد و غیرماهری كه در شهرها و دهكدهها به سر میبردند؛ كشاورزانی كه، مانند كشاورزان اروپای قرون وسطی، در املاك اربابی بزرگ كار میكردند و با زمین خرید و فروش میشدند؛ غلامانی كه یا اسیر جنگی بودند، یا به واسطه مقروض شدن به حالت بندگی درآمده بودند، و ناچار، برای آنكه همه آنان را بشناسند، باید گوششان سوراخ و سرشان تراشیده باشد، و كارهای حقیر و پست به دست آنان انجام شود. در نقش برجستهای از زمان سناخریب پاسبانی دیده میشود كه، تازیانه به دست، دو صف متوازی ازاین بندگان را، كه با طناب مجسمه بزرگی را بر روی تیرهای چوبی میكشند، به كار وا میدارند.
مانند همه كشورهای نظامی، در آشور نیز به زیاد شدن نسل اهمیت فراوان داده میشد و مقررات اخلاقی و قوانین خاص برای آن وجود داشت. كیفر سقطجنین اعدام بود. زنی را كه سقطجنین میكرد، حتی اگر در ضمن انجام این عمل میمرد، بر چوب نوكتیزی میگذاشتند و آن چوب را به شكم او فرو میكردند. اگر چه پارهای از زنان آشور، به وسیله زناشویی یا توسل به دسایس، به مقام و قدرتی میرسیدند، به طور كلی منزلت زن در آشور پستتر از بابل بود: هرگاه زنی به شوهر خود دست دراز میكرد، كیفر سخت میدید؛ زنان مجاز بودند كه بدون حجاب به كوچه درآیند؛ در عین آنكه مردان، هر اندازه كه میخواستند، میتوانستند برای خود معشوقه بگیرند، از زنان چنان توقع داشتند كه بیاندازه در نگاهداری ناموس خویش امین و وفادار باشند.
فحشا در عرف آن زمان همچون امری به شمار میرفت كه گریزی از آن نیست، و به همین جهت برای سامان دادن به آن قوانین خاص داشتند. شاه حرم مخصوص داشت، و زنان وی مجبور بودند در گوشهای به سر برند و روزگار خود را به رقصیدن و آوازخواندن و نزاع كردن با یكدیگر و سوزن زنی و دسیسهانگیختن بگذرانند. اگر مردی زن خود را در حال خیانت مییافت، او را میكشت، و این حقی برای او به شمار میرفت؛ همین عادت است كه، در بسیاری از قوانین موجود، هنوز برجای مانده است. از این گذشته، قوانین ازدواج در آشور مانند بابل بود، با این تفاوت كه زناشویی غالباً صورت خرید داشته و زن بیشتر در خانه پدر خود به سر میبرده و شوهر گاهگاه به دیدن او میرفته است.
در همه تجلیات زندگی مردم آشور پدرشاهی و تسلط كامل پدر در خانواده مشاهده میشود؛ این، خود، برای ملتی كه در راه كشورگشایی و در حدود توحش زندگی میكرده، امری طبیعی به نظر میرسد. درست همانگونه كه رومیان، پس از جنگ ها، اسیران را به بندگی میگرفتند و گروهی از آنان را در میدان های نمایش طعمه درندگان میساختند، مردم آشور نیز با شكنجه دادن اسیران تسلای خاطری پیدا میكردند، یا آن را سرمشقی برای تربیت جنگی فرزندان خویش قرار میدادند؛ فرزندان اسیران را در پیش چشم پدرانشان كور میكردند؛ یا آنان را زنده زنده پوست میكندند؛ یا كباب میكردند؛ یا، برای تماشای مردم، در قفس به زنجیر میكردند؛ و بقیه را كه زنده میماندند به دست جلادان میسپردند. آسوربانیپال در این باره خود چنین میگوید: تمام سركردگان را كه بر من خروج كردند پوست كندم، و با پوست آنان ستونی را پوشاندم؛ و پارهای از آنان را میان دیوار گذاشتم، و بعضی دیگر را به سیخ كشیدم؛ گروهی را، بر گرد ستون، سوار بر میلههای نوكتیز كردم و آن میلهها را از میانشان گذراندم دست و پای رؤسای قبایل و كارمندان دولتی را، كه شوریده بودند، بریدم. آسوربانیپال به این افتخار میكند كه سه هزار نفر اسیر را سوزانیده و یكی از آنها را به عنوان گروگان زنده نگذاشته است. در كتیبه دیگری چنین میگوید: آن جنگاورانی كه در حق آشور عصیان ورزیدند و به بدخواهی من برخاستند از دهان های بدخواهشان زبان ها را بیرون كشیدم، و كسانی را كه زنده ماندند قربانی كردم اعضای بریده آنها را به خورد سگان و خوكان و گرگان دادم و با این كارها مایه شادی خدایان بزرگ را فراهم ساختم. شاه دیگری دستور داد تا بر روی آجرهایی كه میسازند، برای عبرت و توجه آیندگان، چنین نقش كند: ارابههای جنگی من انسانها و جانوران را زیر خود خرد میكند. بناهایی كه من برافراشتهام از جسد آدمیانی است كه سر و دستشان را بریدهام. هر كه زنده به اسارت من درآمده دستهایش را بریدهام. در نقشهایی كه در ضمن حفاریهای نینوا به دست آمده تصویر مرد دیده میشود كه میل از میان آنان میگذرانند یا پوستشان را میكنند یا زبانشان را از دهان بیرون میآورند. در یكی از نقشها صورت پادشاهی را میبینیم كه با نیزه چشم اسیران را برمیكند، و برای آنكه سر مرد اسیر در جای خود بماند طنابی از میان دو لب او گذرانده و سرش را محكم بستهاند. چون شخص این چیزها را میخواند، ناچار، از وضع متوسطی كه هم اكنون دارد سپاسگزار و خشنود میشود.
دو نهر دجله و فرات بر زمین های هر دو كشور جاری بود و خوراك مردم از آنها به دست میآمد؛ سدبندی و ترعهسازی، برای نگهداری زیادی آب و تقسیم آن، و همچنین شادوف هایی كه با آن آب را از نهرها بالا میآوردند، در هردو جا به یك شكل بود؛ در شمال و جنوب محصولات مشابهی، مانند گندم و جو و ارزن و كنجد كشت و زرع میشد.
در شهرهای هر دو ناحیه فعالیت های صنعتی با یكدیگر شباهت داشت؛ در هر دو كشور ترتیب واحدی برای وزن كردن وكیل كردن و سنجیدن كالاهایی كه با یكدیگر مبادله میشد به كار میرفت؛ اگر چه نینوا، و شهرهای بزرگ دیگر آشور، به اندازهای در شمال واقع شده بود كه نمیتوانست عنوان مركز بزرگ بازرگانی پیدا كند، ثروت های هنگفتی كه سلاطین آشور به این شهرها میآوردند سبب آن بود كه جریان امور بازرگانی و صنعتی در آنها رونقی داشته باشد.
فلزات از داخل كشور استخراج میشد، یا آنها را از خارج به مقدار زیاد وارد میكردند؛ در حوالی سال 700 قم، آهن، به جای مفرغ عنوان فلز اساسی در صناعت و ساختن ساز و برگ جنگی آشور را پیدا كرد. گداختن فلزات و ساختن شیشه و رنگ كردن پارچه و لعاب دادن سفال در آشور رایج بود؛ آراستن و پیراستن خانههای آشوری به صورتی بود كه خانه های اروپا، پیش از انقلاب صنعتی، چنان صورتی را داشت.
در زمان سناخریب آبراههای بر روی پایههایی ساختند كه آب را از پنجاه كیلومتری به شهر نینوا میرساند- بتازگی در حدود سیصد متر از این آبراههها را از زیر خاك بیرون آوردهاند و این قدی ترین آبراهه پایهداری است كه تاكنون شناخته شده. بانك های خصوصی به بازرگانان و صاحبان صنایع وام میدادند و، در مقابل، سودی معادل 025/0 میگرفتند. سرب و مس و نقره و طلا عنوان پول و وسیله مبادله اجناس را داشت؛ در حوالی 700 قم، سناخریب سكههایی از نقره ضرب كرد كه ارزش هر یك نیم شكل (شاقل) بود؛ این قدیمیترین مسكوك رسمیی است كه تاریخ از آن به ما آگاهی داده است.
در آشور مردم به پنج طبقه قسمت میشدند: اعیان و اشراف؛ صاحبان صنایع و رؤسای حرف، كه تشكیلات صنعتی داشتند و بازرگانان و پیشهوران هر دو در این طبقه قرار میگرفتند؛ كارگران و كشاورزان آزاد و غیرماهری كه در شهرها و دهكدهها به سر میبردند؛ كشاورزانی كه، مانند كشاورزان اروپای قرون وسطی، در املاك اربابی بزرگ كار میكردند و با زمین خرید و فروش میشدند؛ غلامانی كه یا اسیر جنگی بودند، یا به واسطه مقروض شدن به حالت بندگی درآمده بودند، و ناچار، برای آنكه همه آنان را بشناسند، باید گوششان سوراخ و سرشان تراشیده باشد، و كارهای حقیر و پست به دست آنان انجام شود. در نقش برجستهای از زمان سناخریب پاسبانی دیده میشود كه، تازیانه به دست، دو صف متوازی ازاین بندگان را، كه با طناب مجسمه بزرگی را بر روی تیرهای چوبی میكشند، به كار وا میدارند.
مانند همه كشورهای نظامی، در آشور نیز به زیاد شدن نسل اهمیت فراوان داده میشد و مقررات اخلاقی و قوانین خاص برای آن وجود داشت. كیفر سقطجنین اعدام بود. زنی را كه سقطجنین میكرد، حتی اگر در ضمن انجام این عمل میمرد، بر چوب نوكتیزی میگذاشتند و آن چوب را به شكم او فرو میكردند. اگر چه پارهای از زنان آشور، به وسیله زناشویی یا توسل به دسایس، به مقام و قدرتی میرسیدند، به طور كلی منزلت زن در آشور پستتر از بابل بود: هرگاه زنی به شوهر خود دست دراز میكرد، كیفر سخت میدید؛ زنان مجاز بودند كه بدون حجاب به كوچه درآیند؛ در عین آنكه مردان، هر اندازه كه میخواستند، میتوانستند برای خود معشوقه بگیرند، از زنان چنان توقع داشتند كه بیاندازه در نگاهداری ناموس خویش امین و وفادار باشند.
فحشا در عرف آن زمان همچون امری به شمار میرفت كه گریزی از آن نیست، و به همین جهت برای سامان دادن به آن قوانین خاص داشتند. شاه حرم مخصوص داشت، و زنان وی مجبور بودند در گوشهای به سر برند و روزگار خود را به رقصیدن و آوازخواندن و نزاع كردن با یكدیگر و سوزن زنی و دسیسهانگیختن بگذرانند. اگر مردی زن خود را در حال خیانت مییافت، او را میكشت، و این حقی برای او به شمار میرفت؛ همین عادت است كه، در بسیاری از قوانین موجود، هنوز برجای مانده است. از این گذشته، قوانین ازدواج در آشور مانند بابل بود، با این تفاوت كه زناشویی غالباً صورت خرید داشته و زن بیشتر در خانه پدر خود به سر میبرده و شوهر گاهگاه به دیدن او میرفته است.
در همه تجلیات زندگی مردم آشور پدرشاهی و تسلط كامل پدر در خانواده مشاهده میشود؛ این، خود، برای ملتی كه در راه كشورگشایی و در حدود توحش زندگی میكرده، امری طبیعی به نظر میرسد. درست همانگونه كه رومیان، پس از جنگ ها، اسیران را به بندگی میگرفتند و گروهی از آنان را در میدان های نمایش طعمه درندگان میساختند، مردم آشور نیز با شكنجه دادن اسیران تسلای خاطری پیدا میكردند، یا آن را سرمشقی برای تربیت جنگی فرزندان خویش قرار میدادند؛ فرزندان اسیران را در پیش چشم پدرانشان كور میكردند؛ یا آنان را زنده زنده پوست میكندند؛ یا كباب میكردند؛ یا، برای تماشای مردم، در قفس به زنجیر میكردند؛ و بقیه را كه زنده میماندند به دست جلادان میسپردند. آسوربانیپال در این باره خود چنین میگوید: تمام سركردگان را كه بر من خروج كردند پوست كندم، و با پوست آنان ستونی را پوشاندم؛ و پارهای از آنان را میان دیوار گذاشتم، و بعضی دیگر را به سیخ كشیدم؛ گروهی را، بر گرد ستون، سوار بر میلههای نوكتیز كردم و آن میلهها را از میانشان گذراندم دست و پای رؤسای قبایل و كارمندان دولتی را، كه شوریده بودند، بریدم. آسوربانیپال به این افتخار میكند كه سه هزار نفر اسیر را سوزانیده و یكی از آنها را به عنوان گروگان زنده نگذاشته است. در كتیبه دیگری چنین میگوید: آن جنگاورانی كه در حق آشور عصیان ورزیدند و به بدخواهی من برخاستند از دهان های بدخواهشان زبان ها را بیرون كشیدم، و كسانی را كه زنده ماندند قربانی كردم اعضای بریده آنها را به خورد سگان و خوكان و گرگان دادم و با این كارها مایه شادی خدایان بزرگ را فراهم ساختم. شاه دیگری دستور داد تا بر روی آجرهایی كه میسازند، برای عبرت و توجه آیندگان، چنین نقش كند: ارابههای جنگی من انسانها و جانوران را زیر خود خرد میكند. بناهایی كه من برافراشتهام از جسد آدمیانی است كه سر و دستشان را بریدهام. هر كه زنده به اسارت من درآمده دستهایش را بریدهام. در نقشهایی كه در ضمن حفاریهای نینوا به دست آمده تصویر مرد دیده میشود كه میل از میان آنان میگذرانند یا پوستشان را میكنند یا زبانشان را از دهان بیرون میآورند. در یكی از نقشها صورت پادشاهی را میبینیم كه با نیزه چشم اسیران را برمیكند، و برای آنكه سر مرد اسیر در جای خود بماند طنابی از میان دو لب او گذرانده و سرش را محكم بستهاند. چون شخص این چیزها را میخواند، ناچار، از وضع متوسطی كه هم اكنون دارد سپاسگزار و خشنود میشود.
ظاهراً دین در تخفیف این قساوت و بیرحمی هیچ تأثیر نداشته، و باید گفت كه تسلط دین بر دستگاه حكومت در آشور به اندازه بابل نبوده؛ درواقع، دین برحسب ذوق و سلیقه و احتیاج شاهان تغییر شكل میداده است. خدای ملی، یعنی آشور، یكی از خدایان خورشیدی بود و روح جنگی داشت و بر دشمنان خود رحم نمیكرد. بندگان وی معتقد بودند كه این خدا از كشته شدن اسیران در برابر ضریح خود خشنود میشود. اساسی ترین كار دین آشوری آن بود كه، از كودكی، مردم را به اطاعتی كه وطن پرستی مقتضی آن است آشنا سازد و به مردم بیاموزد كه، برای خوشآمد خدایان و جلب دوستی آن ها، به انواع گوناگون سحر و قربانی متوسل شوند. به همین جهت است كه نوشتههای دینی كه از آن زمان برجای مانده، از عزایم و فال بد و خوب زدن تجاوز نمیكند. در میان این آثار، فهرست های درازی است كه نتایجی را كه از هر حادثه ممكن است حاصل شود شرح میدهد و میگوید چه باید كرد تا چنان نتایجی حاصل نشود. چنان تصور میكردند كه عالم پر از شیاطین است و باید با طلسم هایی كه به گردن آویخته میشود، یا اوراد خاصی كه باید با دقت كامل تلاوت شود، از گزند آن شیاطین جلوگیرند.
در چنان محیطی طبیعتاً چیزی جز علم جنگ و خونریزی ترقی نمیكند. پزشكی آشوری همان پزشكی بابلی است و چیزی بر آن افزوده نشده؛ علم نجوم آشوری جز احكام نجوم بابلی چیز دیگری نیست، و بزرگترین منظوری كه در خواندن علم نجوم داشتهاند همان پیشگویی و خبرگرفتن از غیب بوده است. هیچ سند و مدركی به دست نیامده كه مردم آشور در مباحث فلسفی وارد شده باشند، نیز دلیلی در دست نیست كه آن مردم، در اندیشه تفسیر جهان، از راهی جز راه دین، افتاده باشند. علمای لغت آشور فهرستی از نام های گیاهان مرتب كردهاند؛ شاید تهیه این فهرست برای آن بوده است كه از آن در صناعت پزشكی استفاده كنند، و باید گفت از این راه سه در پیشرفت علم گیاهشناسی دارند. نویسندگان دیگر فهرست هایی ترتیب دادهاند كه تقریباً شامل هرچه بر روی زمین بوده میشد، و این فهرستنویسی مورد استفاده علمای طبیعی قدیم یونان قرار گرفته است. بسیاری از آن لغات، به میانجیگری زبان یونانی، وارد زبانهای اروپایی شده و هماكنون وجود دارد؛ از آن قبیل است كلمههای hangar (= انبار مسقف بیدیوار)، gypsum (= گچ)، camel (= شتر)، plinth (= ازاره دیوار)، shekel(= شاقل، واحد وزن، مثقال)، rose (= گل سرخ)، ammonia (= امونیاك)،jasper (= یشم)، cane (= نیشكر)، cherry (= گیلاس)، laudanum (=لودانوم)، naphtha (= نفت)، sesame (= كنجد و به عربی: سمسم)، hyssop (= زوفا)، myrrh (= مر).
الواحی كه مشتمل بر كارهای شاهان است، گرچه از لحاظ اینكه همه شرح خونریزی و آدمكشی است مایه ناراحتی و ملالت خاطر خواننده میشود، این مزیت را دارد كه قدی ترین تاریخ نوشته را در پیش چشم ما میگذارد. از این الواح، آنچه مربوط به اوایل تاریخ آشور است، تنها به شرح پیروزی های شاهان میپردازد و هیچ گاه از شكستی در آنها سخن نمیرود. الواح مربوط به سالهای بعد رنگ ادبی دارد و حوادث مهم زمان هر شاهی را به صورت جالب توجهی وصف میكند. مهمترین چیزی كه نام آشور را در تاریخ تمدن جاودانی ساخته كتابخانههای آن است. كتابخانه آسوربانیپال سیهزار لوحه طبقهبندی شده و فهرستدار دارد، و به هر لوحه برچسبی متصل است كه به آسانی میتوان آن را شناخت. بر بسیاری از لوح ها این عبارت، كه از علامات خاص سلطنتی است، دیده میشود: هركس این لوح را از جای خودنقل مكان دهد، به لعنت آشور و بلیت گرفتار شود و نام او و نام فرزندانش را از صحنه روزگار محو كنند. بیشتر این لوح ها از نسخههای قدی تری استنساخ شده، كه تاریخ آنها معین نیست و پیوسته اشكال قدی تر آنها در ضمن اكتشافات به دست میآید؛ قصد آسوربانیپال، بنا بر اظهار خود وی، آن بوده است كه ادبیات بابلی را از خطر فراموشی محفوظ نگاه دارد، ولی عده ك از الواح را میتوان در جزو ادبیات قرار داد؛ بیشتر این الواح عبارت است از گزارش های رس و ارصاد نجومی، كه به منظور احكام نجوم و تعیین طالع و فال بد و خوب زدن صورت گرفته؛ و دستورها و نسخههای پزشكی؛ و گزارشهای سحری و تعاویذ و سرودها و اوراد دینی؛ و سلسله نسب شاهان و خدایان. آنچه در میان الواح این كتابخانه خواندش كمتر مایه ملالت میشود دو لوح است، كه آسوربانیپال در آنها به كتاب دوستی و عشق به معرفت خویش، با شوق و شور بیاندازه، اعتراف میكند:
من، آسوربانیپال، حكمت نابو (نابو خدای حكمت و نظیر تحوت و هرمس و مركوری (عطارد) در مصر و یونان است) را دریافتم، و به همه هنرهای نوشتن الواح واقف شدم. دانستم كه چگونه تیراندازی كنم و لگام به دست بگیرم و اسب و ارابه برانم حكیم خدایان مردوك علم و فهم را چون هدیهای به من ارزانی داشت انورت و نرگال بأس و شدت و نیروی بیمانندی به من بخشیدند. صنعت آداپای حكیم را فهم كردم، و به همه اسرار نهان فن منشی گری راه یافتم؛ ساختههای آسمانی و زمینی را خواندم و در آنها تدبیر كردم؛ در انجمن های نویسندگان حاضر شدم و مراقب پیشگویی ها و اخبار غیبی بودم؛ با كاهنان دانشمند به شرح آسمان ها برخاستم؛ به ضرب ها و تقسیم های پیچیدهای آگاهی یافتم كه در نخستین نظر واضح و آشكار نیست. یكی از اسباب شادی من آن بود كه نوشتههای زیبا و غامض سومری و نوشتههای اكدی را، كه بهخاطر سپردن آنها دشوار است، تكرار كنم بر پشت كره اسب ها قرار گرفتم و چنان با مهارت بر آنها سوار شدم كه آرام گرفتند؛ برسان جنگاوران، زهكمان را كشیده و تیر پرتاب كردم و زوبین لرزنده را چنان انداختم كه گویی نیزه كوتاهی است همچون رانندگان ارابه، مهار را به دست گرفتم برسان مهندس جنگی، كار بافتن سپرهای نیی و صفحات سینهپوش را به راه انداختم. به دانشی كه همه طبقات گوناگون نویسندگان، در سالهای پختگی خود، به آن میرسیدند دست یافتم، و در عین حال، آنچه را برای سروری و فرمانروایی لازم است آموختم، و در راه شاهانه خود پیش رفتم.
در چنان محیطی طبیعتاً چیزی جز علم جنگ و خونریزی ترقی نمیكند. پزشكی آشوری همان پزشكی بابلی است و چیزی بر آن افزوده نشده؛ علم نجوم آشوری جز احكام نجوم بابلی چیز دیگری نیست، و بزرگترین منظوری كه در خواندن علم نجوم داشتهاند همان پیشگویی و خبرگرفتن از غیب بوده است. هیچ سند و مدركی به دست نیامده كه مردم آشور در مباحث فلسفی وارد شده باشند، نیز دلیلی در دست نیست كه آن مردم، در اندیشه تفسیر جهان، از راهی جز راه دین، افتاده باشند. علمای لغت آشور فهرستی از نام های گیاهان مرتب كردهاند؛ شاید تهیه این فهرست برای آن بوده است كه از آن در صناعت پزشكی استفاده كنند، و باید گفت از این راه سه در پیشرفت علم گیاهشناسی دارند. نویسندگان دیگر فهرست هایی ترتیب دادهاند كه تقریباً شامل هرچه بر روی زمین بوده میشد، و این فهرستنویسی مورد استفاده علمای طبیعی قدیم یونان قرار گرفته است. بسیاری از آن لغات، به میانجیگری زبان یونانی، وارد زبانهای اروپایی شده و هماكنون وجود دارد؛ از آن قبیل است كلمههای hangar (= انبار مسقف بیدیوار)، gypsum (= گچ)، camel (= شتر)، plinth (= ازاره دیوار)، shekel(= شاقل، واحد وزن، مثقال)، rose (= گل سرخ)، ammonia (= امونیاك)،jasper (= یشم)، cane (= نیشكر)، cherry (= گیلاس)، laudanum (=لودانوم)، naphtha (= نفت)، sesame (= كنجد و به عربی: سمسم)، hyssop (= زوفا)، myrrh (= مر).
الواحی كه مشتمل بر كارهای شاهان است، گرچه از لحاظ اینكه همه شرح خونریزی و آدمكشی است مایه ناراحتی و ملالت خاطر خواننده میشود، این مزیت را دارد كه قدی ترین تاریخ نوشته را در پیش چشم ما میگذارد. از این الواح، آنچه مربوط به اوایل تاریخ آشور است، تنها به شرح پیروزی های شاهان میپردازد و هیچ گاه از شكستی در آنها سخن نمیرود. الواح مربوط به سالهای بعد رنگ ادبی دارد و حوادث مهم زمان هر شاهی را به صورت جالب توجهی وصف میكند. مهمترین چیزی كه نام آشور را در تاریخ تمدن جاودانی ساخته كتابخانههای آن است. كتابخانه آسوربانیپال سیهزار لوحه طبقهبندی شده و فهرستدار دارد، و به هر لوحه برچسبی متصل است كه به آسانی میتوان آن را شناخت. بر بسیاری از لوح ها این عبارت، كه از علامات خاص سلطنتی است، دیده میشود: هركس این لوح را از جای خودنقل مكان دهد، به لعنت آشور و بلیت گرفتار شود و نام او و نام فرزندانش را از صحنه روزگار محو كنند. بیشتر این لوح ها از نسخههای قدی تری استنساخ شده، كه تاریخ آنها معین نیست و پیوسته اشكال قدی تر آنها در ضمن اكتشافات به دست میآید؛ قصد آسوربانیپال، بنا بر اظهار خود وی، آن بوده است كه ادبیات بابلی را از خطر فراموشی محفوظ نگاه دارد، ولی عده ك از الواح را میتوان در جزو ادبیات قرار داد؛ بیشتر این الواح عبارت است از گزارش های رس و ارصاد نجومی، كه به منظور احكام نجوم و تعیین طالع و فال بد و خوب زدن صورت گرفته؛ و دستورها و نسخههای پزشكی؛ و گزارشهای سحری و تعاویذ و سرودها و اوراد دینی؛ و سلسله نسب شاهان و خدایان. آنچه در میان الواح این كتابخانه خواندش كمتر مایه ملالت میشود دو لوح است، كه آسوربانیپال در آنها به كتاب دوستی و عشق به معرفت خویش، با شوق و شور بیاندازه، اعتراف میكند:
من، آسوربانیپال، حكمت نابو (نابو خدای حكمت و نظیر تحوت و هرمس و مركوری (عطارد) در مصر و یونان است) را دریافتم، و به همه هنرهای نوشتن الواح واقف شدم. دانستم كه چگونه تیراندازی كنم و لگام به دست بگیرم و اسب و ارابه برانم حكیم خدایان مردوك علم و فهم را چون هدیهای به من ارزانی داشت انورت و نرگال بأس و شدت و نیروی بیمانندی به من بخشیدند. صنعت آداپای حكیم را فهم كردم، و به همه اسرار نهان فن منشی گری راه یافتم؛ ساختههای آسمانی و زمینی را خواندم و در آنها تدبیر كردم؛ در انجمن های نویسندگان حاضر شدم و مراقب پیشگویی ها و اخبار غیبی بودم؛ با كاهنان دانشمند به شرح آسمان ها برخاستم؛ به ضرب ها و تقسیم های پیچیدهای آگاهی یافتم كه در نخستین نظر واضح و آشكار نیست. یكی از اسباب شادی من آن بود كه نوشتههای زیبا و غامض سومری و نوشتههای اكدی را، كه بهخاطر سپردن آنها دشوار است، تكرار كنم بر پشت كره اسب ها قرار گرفتم و چنان با مهارت بر آنها سوار شدم كه آرام گرفتند؛ برسان جنگاوران، زهكمان را كشیده و تیر پرتاب كردم و زوبین لرزنده را چنان انداختم كه گویی نیزه كوتاهی است همچون رانندگان ارابه، مهار را به دست گرفتم برسان مهندس جنگی، كار بافتن سپرهای نیی و صفحات سینهپوش را به راه انداختم. به دانشی كه همه طبقات گوناگون نویسندگان، در سالهای پختگی خود، به آن میرسیدند دست یافتم، و در عین حال، آنچه را برای سروری و فرمانروایی لازم است آموختم، و در راه شاهانه خود پیش رفتم.
گردآوری : گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh..com/culture
منبع :mehdisolati.persiangig.ir