اى يزيد! آيا همين كه زمين و آسمان را بر ما تنگ گرفتى و ما را همچون اسيران به زنجير كشيدى و بر ما مسلط گشتى، پنداشتى...
شيخ صدوق از بزرگان بنى‌هاشم و ديگران روايت مى‌كند:
چون امام سجاد عليه السلام و اهل بيت بر يزيد وارد شدند و سر امام حسين عليه السلام را آورده، جلو يزيد در تشتى گذاشتند، با چوبى كه در دست داشت، شروع به زدن بر دندانهاى آن حضرت کرد و اين اشعار را مى‌خواند: (لعبت‌هاشم بالملك...)
"بنى‌هاشم با حكومت بازى كردند، نه خبرى آمده و نه وحيى نازل شده است.
كاش اجدادم كه در بدر شاهد بودند كه قوم خزرج از فرود آمدن تيغهاى تيز مى‌ناليدند، از خوشحالى چهره افروخته مى‌شدند و می‌گفتند: اى يزيد! دستانت شل مباد!
كيفر بدر را داديم و بدرى ديگر آفريديم و حساب، برابر شد.
از خندف نيستم اگر از فرزندان احمد، انتقام كارهايشان را نگيرم!"
 
چون زينب آن صحنه را ديد، گريبان چاك زد و با صدايى سوزناك صدا زد: "يا حسين! اى حبيب پيامبر! اى فرزند مكه و منا! اى زاده فاطمه زهرا! اى پسر محمد مصطفى! "وهمه را گرياند.

يزيد ساكت بود. سپس زینب (ص) به پا ايستاد و نگاهى به مجلس افكند و شروع به خطابه كرد و در آغاز، كمالات پيامبر را اظهار كرد و اعلام نمود كه: ما به رضاى الهى صابريم، نه از روى بيم و وحشت.
آنگاه چنين خطبه خواند:
حمد براى پروردگار جهانيان. درود بر جدم سرور انبيا. راست فرمود خداى سبحان كه: (سرانجام آنان كه بد كردند، آن شد كه آيات الهى را تكذيب كردند و به مسخره گرفتند.  اى يزيد! آيا همين كه زمين و آسمان را بر ما تنگ گرفتى و ما را همچون اسيران به زنجير كشيدى و بر ما مسلط گشتى، پنداشتى كه اين مايه خوارى ما در پيشگاه خدا و كرامت و منت خداوند بر توست و تو را نزد خدا احترام و منزلتى است؟ از اين رو باد به دماغ افكندى و مغرورانه به ما نگاه انداختى و شادمانه و غافلانه بر مسند نشستى، چون ديدى كه دنيا به كام تو و كارها برايت سامان يافته است و حكومتى را كه از آن ماست براى تو فراهم گشت! آرامتر! اين قدر جاهلانه متاز! آيا سخن خدا را فراموش كردى كه فرمود: (كافران مپندارند كه چون مهلتشان داديم، براى آنان نيك است، بلكه تا بر گناهشان بيفزايند، و براى آنان عذابى خوار كننده است.)

اى فرزند آزادشدگان! آيا از عدالت است كه زنان و كنيزان خود را پشت پرده‌ها جا داده اى و دختران پيامبر را به اسيرى گرفته مى‌گردانى، پرده‌هاى حرمتشان را دريده و چهره‌هاشان را آشكار ساخته اى و دشمنان، آنان را شهر به شهر مى‌گردانند و مردم بيابانى و كوهستانى به آنان مى‌نگرند و دور و نزديك و غايب و حاضر و شريف و پست به چهره آنان چشم مى‌دوزند؛ نه از مردانشان سرپرستى دارند و نه از حاميانشان كسى هست. اين همه از روى طغيان تو بر خدا و انكارت نسبت به پيامبر و دين خداست و از تو شگفت نيست. چگونه مى‌توان به مراقبت و دلسوزى كسى اميد داشت كه دهانش، جگر شهيدان را دندان زده و دور افكنده و گوشتش از خون سعادتمندان روييده و پيوسته در ستيز با سرور رسولان، لشكر آراسته و به جنگ برخاسته و به روى رسول خدا صلى الله عليه و آله شمشير كشيده است؛ كسانى كه در انكار حق و پيامبر سر سخت تر و در دشمنى آشكارتر و نسبت به پروردگار، سر كشترند! اينها نتيجه كفر و كينه اى است كه از كشتگان بدر در دل داشته اند.
پس در دشمنى با ما خاندان درنگ نمى‌كند كسى كه نگاهش به ما دشمنانه و كين توزانه است و كفر خود را به پيامبر آشكار مى‌سازد و بر زبان مى‌آورد و از روى خوشحالى نسبت به كشتن فرزندان پيامبر و اسير كردن فرزندان او، گستاخانه و بى شرم، پدران خود را صدا مى‌زند كه شادى كنند و به او دست مريزاد گويند! بر دندانهاى ابا عبدالله كه بوسه گاه پيامبر بود، چوب مى‌زند و شادى در چهره اش آشكار است. به جانم سوگند اى يزيد! با ريختن خون سرور جوانان بهشت، بر زخم ديرين نيشتر زدى و ريشه ما را بر آوردى و با ريختن خون وى به نياكان مشركت تقرب جستى و پدرانت را صدا زدى به گمان آنكه صدايت را مى‌شنوند و بزودى آرزو خواهى كرد كه كاش دستانت شل و قطع مى‌شد و مادرت تو را نمى‌زاييد، وقتى كه ببينى به سوى خشم الهى مى‌روى و دشمنت رسول خدا صلى الله عليه و آله است.

خدايا! حق ما را بستان و انتقام ما را از ظالمان بر ما بگير و خشم خود را بر آنان ببار كه خون ما را ريختند و آبروى ما را ريختند و حاميان مارا كشتند و حرمت ما را شكستند. اى يزيد! كار خود را كردى، ولى جز پوست خود را ندريدى و جز گوشت خود را نبريدى. بزودى با همين گناه كه از كشتن فرزندان پيامبر بر دوش دارى و حرمتشان را شكسته و خون عترتش را ريخته اى به حضور پيامبر خدا وارد خواهى شد؛ آنگاه كه خداوند همه را جمع مى‌كند و پراكندگى‌هاشان را سامان مى‌بخشد و از ظلم كنندگان به ايشان انتقام مى‌گيرد و حقشان را از دشمنانشان مى‌ستاند. پس با كشتن آنان شادمان مباش (و مپندار آنان كه در راه خدا كشته شدند، مرده اند، بلكه نزد پروردگارشان زنده اند و روزی  مى‌خورند و به پاداشى كه خداوند از فضل خود به آنان داده است شادمانند. خدا براى تو بس است كه ولى و حاكم باشد و پيامبر خدا دشمنت باشد و جبرئيل، پشتيبان.

 اينكه از قدر تو مى‌كاهم نه از آن روست كه خطاب درباره تو سودمند است، پس از آنكه چشمهاى مسلمانان را گريان و دلهايشان را داغدار ساختى. آن دلها كه داريد سخت شده و جانها طغيان كرده و بدنها آكنده از خشم خدا و لعنت پيامبر است و شيطان در آنها لانه كرده و جوجه پرورده است.
شگفت آنكه پايان و پيامبرزادگان و نسل اوصيا به دست آزاد شدگان پليد و دودمان تبهكار فاسد كشته مى‌شوند؛ به دست آنان كه خون ما از پنجه‌هايشان مى‌چكد و دندان در گوشتهاى ما فرو برده اند. آن شهيدان پاك جسدهايشان طعمه گرگهاى درنده گشته و در زير چنگال كفتارها به خاك آلوده شده است. اگر امروز ما را غنيمتى براى خويش مى‌شمارى، خواهى ديد كه مايه زيان و خسران توايم ؛ آن روز كه جز عملهاى خويش چيزى نخواهى يافت و خداوند نيز به بندگان هيچ ستمى‌نمى‌كند.
شكايت نزد خدا مى‌برم و تكيه ام بر اوست و اميد و آرزويم خدا ست. پس ‍ هر چه نيرنگ دارى به كار بند و هر چه مى‌توانى بكوش.

سوگند به خدايى كه با وحى و قرآن شرافتمان بخشيده و با نبوت و برگزيدگى ما را گرامى ‌داشته است، نام و ياد ما هرگز محو نابود نمى‌شود و ننگ كشتن ما نيز از دامان تو شسته نمى‌گردد و مگر جز آن است كه انديشه ات باطل و دوران حكومتت محدود و اجتماعت پراكنده است؛ آن روز كه منادى ندا مى‌دهد: هلا! لعنت خدا بر ستمگر تجاوز كار!

خدا را سپاس كه براى دوستان خود سعادت را رقم زد و فرجام برگزيدگانش ‍ را شهادت قرار داد؛ به وسيله رسيدن به آنچه اراده اش بود، آنان را به رحمت و رضوان، و آمرزش خويش منتقل ساخت و با كشتن آنان كسى جز تو بد بخت نشد و كسى جز تو به آنان آزموده نگشت. از خدا مى‌خواهيم كه پاداشمان را كامل و ثواب و ذخيره آخرتمان را سرشار سازد. از او مى‌خواهيم كه جانشينى خوب و بازگشتى شايسته برايمان مقرر دارد كه او مهربان و با محبت است.
 
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: tct.ir