عجیب ترین مرگ های بین مردم یونان باستان!! (قسمت دوم)
زمان باستان دلیل مرگ و میر افراد مثل الان نبود، آنها به دلایل جالب و خنده دار البته از نظر ما می مردند

در یونان باستان مردم چگونه می مردند؟!

بوپالوس به خاطر اینکه بهش توهین شد، خودش را کشت!
هیپوناکس یک شاعر بود، یا حداقل یونانی ها به خاطر نبودن  کلمه بهتر او را شاعر می دانستند. او در مورد گل ها و سنجاقک ها نمی نوشت. در اشعار هیپوناکس به ندرت پیش می آمد به کلماتی به غیر از بیهودگی انسان و تحریک جنسی مردان بربخوریم.

او همچنین یکی از بدقیافه ترین مردان تاریخ بود. پس عجیب نیست که وقتی به دختر مورد علاقه اش پیشنهاد ازدواج می دهد، جواب منفی بشنود. او بعد از این دلشکستگی به جای اینکه مثل اکثر مردم فراموش کرده و دنبال عشق جدیدی باشد، البته او مانند دیگر مردم نبود.
هیپوناکس درعوض مجموعه شعرهایی نوشت و در انها به پدرش بوپالوس توهین کرد، این توهین ها انقدر برای بوپالوس سنگین تمام شد که او خودش را دار زد!!
هیپوناکس در این اشعار توهین آمیز نیز مسائل جنسی را دست مایه توهین و شوخی با پدرش قرار داده بود.

بیشتر بدانید : روش های مردن در یونان باستان/ از پرش درون آتشفشان تا مرگ به خاطر لاک پشت!! (قسمت1)


کریسیپوس به خاطر خندیدن به جوک خودش از دنیا رفت!

کریسیپوس یکی از فلاسفه پیشرو رواقی بود، اما او دقیقا با این عنوان زندگی نکرد. یونانی  ها او را «مرد زیاده خواه خودخواه» می نامیدند. شاید به خاطر اینکه او به خاطر خندیدن به جوک خودش از دنیا رفت.
کریسیپوس فردی پرکار با روحیه شاد و شوخ طبع بود. او در سراسر زندگی اش 705 کتاب مجزا نوشت. اکثر این کتاب ها گم شده اند، اما طبق گفته یونانی ها مشهورترین کتاب او در مورد خدای جونو خدای فاحشه بوده است.
کریسیپوس در اخرین روز زندگی اش خر خود را در حال خوردن انجیر تماشا می کرد، حیوان بیچاره به خاطر چسبناک بودن این میوه در تقلا بود. این صحنه بامزه ترین چیزی بود که کریسیپوس در تمام عمرش دیده بود. پس او فکر کرد خرش مست شده و انقدر این صحنه برایش خنده دار بود که از شدت خنده مرد!

کریسیپوس,مرگ,یونان باستان
کریسیپوس


دراکو با هدایایش به کام مرگ رفت

مردی که قوانین سفت و سختی است و واژه دراکونیایی از اسم او گرفته شده است، به صورتی مرد که اصلا انتظارش را نداشت.
دراکو که فکر می کرد  مردی که کلم دزدیده است را باید با مرگ تنبیه کرد- اما او باز هم محبوب بود چراکه زیر بار این محبوبیت جانش را از دست داد.
دراکو وقتی تبدیل به افسانه شد که در صحنه تئاتر در آگینا وقتیکه طرفدارانش تصمیم گرفتند به او نشان بدهند که چقدر دوستش دارند. آنها شروع کردند به پرت کردن لباس، کلاه و رداهایشان به او. این کار عقیده مردم یونان باستان برای تعریف و تمجید بود: روش دراوردن لباس ها و پرت کردن آنها به سوی شما.
دراکو کمی تحمل کرد، اما نتوانست زیر بار سنگینی از لباس ها طاقت بیاورد. او اولین کسی بود که به  خاطر محبوبیت و دوست داشتن کشته شد.

دراکو,مرگ,یونان باستان
دراکو

هراکلیتوس با مدفوع پوشانده و توسط سگ ها خورده شد.
مرگ هراکلیتوس فیلسوف  شاید عجیب به نظر بیاید، اما دلیلی برای آن وجود داشت و آنهم پوشیده شدن با مدفوع و آویزان شدن برای سگ های گرسنه بود. این دلیل خوبی برای مرگ نیست، اما به هر حال یک دلیل است.
هراکلیتوس بیماری دراپسی یا التهاب داشت. دکترا به او گفته بودند بیماری اش درمان ندارد، اما او فهمید که با خالی کردن امعا و احشا شکمی  می تواند به دکترا پیش دستی کند. او به دکترها گفت چه کسی می تواند رطوبت را بدنش بیرون آورد. دکترها معنی حرف های او متوجه نمی شدند. اما ظاهرا در نظر او بیرون کشیدن رطوبت یعنی پوشاندن بدن با مدفوع گاو

هراکلیتوس تا حدی به درمان خود مطمئن بود که خودش را با مدفوع گاو پوشاند تا به دکترها نشان دهد که برای درمان این بیماری هیچ اطلاعاتی ندارند.
اوکل روز را در حالیکه مدفوع گاو را به بدنش مالیده بود در آفتاب دراز کشید. وقتیکه بیدار شد، لایه مدفوع بسیار ضخیم شده بود تا جایی که نمی توانست حرکت کند. او درحالیکه با مقدار زیادی مدفوع پوشانده شده بود همانجا دراز کشید و سعی می کرد بلند شود- تا اینکه سگ ها همراه با هم به او حمله کردند  و اورا زنده زنده خوردند.


توسیدید در میانه نوشتن کتابش به قتل رسید

توسیدید «تاریخ جنگ پلوپونزی» را نوشت، این کتاب یکی از معتبرترین منباع اطلاعاتی ما در مورد این جنگ است. خود توسیدید نیز یکی از مورد اطمینان ترین منابع تاریخ یونان باستان شمرده می شود.
توسیدید یکی از معدود کسانی بود که شایعات و موجودات اساطیری و خیالی را وارد نوشته هایش نکرد؛ برای همین واقعا شرم اور است که چنین کسی را در میانه نوشتن این تاریخ بکشند.
توسیدید در در پلوپونزی جنگید، اما به دلیل اینکه در دفعا از شهر آمپیپولیس شکست خورد، از یونان اخراج شد. او سالها در تبعید زندگی کرد. او در حال نگارش تاریخ بود که به او اطلاع دادند می تواند به یونان بازگردد.
توسیدید که برای دیدن وطن اشتیاق داشت، ولی هرگز نتوانست دوباره زادگاهش را ببیند. چراکه به زودی به قتل رسید. اطلاعاتی از جزئیات حادثه در دسترس نیست، فقط می دانیم در راه بازگشت وقتی درحال نوشتن یک جمله بود به قتل رسید. امروزه کتاب او درست در میانه جمله ای تمام می شود که او هیچ وقت نتوانست ادامه اش را بنویسد.

توسیدید,یونان باستان,مرگ
توسیدید


بیشتر بدانید : جانوران افسانه‌ای در یونان باستان

بیشتر بدانید : رازهای کثیف تاریخ که در هیچ کتاب تاریخی نوشته نشده!! + عکس


تهیه و ترجمه: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ