مبارزه یونان و مقدونیه در راه کسب قدرت
همان طور که اندیشه دنیا را به گروهها، افراد، و اشیاء تقسیم میکند، مورخان نیز گذشته را به ادوار، سالها و حوادث منقسم مینمایند. ولی تاریخ، مانند طبیعت، تنها تداوم را در میان تغییر میشناسد: تاریخ جهش ندارد. یونان هلنیستی مرگ اسکندر را «انتهای یک عصر» تلقی نکرد؛ بلکه آن را شروع «عصر جدید» و مظهر جوانی و نیرومندی دانست. مردم یونان اطمینان داشتند که به عالی ترین مرحله ی رشد و بلوغ فکری رسیده اند و رهبرانشان، جز اسکندر که قابل مقایسه با هیچ کس نبود، به عظمت و اقتدار رهبران گذشته هستند. این پندار از چند لحاظ صحیح بود. تمدن یونان همراه آزادی آن نمرد، بلکه برعکس سرزمینهای جدیدی تسخیر کرد و از سه جهت پیشرفت نمود؛ زیرا به آن نمرد، بلکه بر عکس سرزمینهای جدیدی تسخیر کرد و از سه جهت پیشرفت نمود؛ زیرا به وجود آمدن امپراطوریهای بزرگ محدودیتهای سیاسی ارتباطات کوچ نشینی و بازرگانی را از میان برداشت. یوناییها که هنوز هوشیار و فعال بودند هزار هزار به آسیا، مصر، اپیروس و مقدونیه ریختند؛ و نه تنها گل یونیایی دوباره شکفت که خون و زبان و فرهنگ یونانی راه خود را به سوی آسیای صغیر، فینیقیه، فلسطین، سوریه، بابل، بین النهرین و حتی باکتریا و هندوستان باز کرد. روح یونانی هرگز به این حد اشتیاق و دلیری نشان نداده بود؛ ادب و هنر آن هم فتحی به این عظمت نکرده بود.
بیشتر بدانید : حقایقی درباره اسکندر مقدونی!
شاید به همین دلیل است که مورخان عادت دارند تاریخ یونان را با اسکندر تمام کنند؛ زیرا بعد از او وسعت و پیچیدگی دنیای یونان وحدت نظر تاریخی یا تسلسل داستان مورخان را بر هم میزند. نه تنها پس از اسکندر سه حکومت مقدونی و سلوکی و مصر تأسیس یافت، بلکه صدها کشور – شهر یونانی با مدارج مختلف استقلال به وجود آمد، چندین اتحادیه و جامعه تشکیل شد، حکومتهای نیمه یونانی در اپیروس، یهودا، پرگامون، بیزانس، بیتینیا، کاپادوکیا، گالاتیا و باکتریا تشکیل شد، و در مغرب، ایتالیای یونان و سیسیل بود که بین کارتاژ کهنسال و روم جوان در حال متلاشی شدن بود. امپراطوری بدون ریشه ی اسکندر که شکافهایی در حوزه ی زبان، ارتباطات، عادات و مذهب استحکام آن را متزلزل میساخت، چندان بعد از مرگ او دوام نیافت. او بعد از خود به جای یک نفر مقتدر چند نفر به جای گذارده بود و هیچ کدام به کمتر از سلطنت قانع نمیشدند.
وسعت و پراکندگی قلمرو جدید هر گونه اندیشه ی دموکراسی را باطل میکرد. لازمه ی حکومت خود مختاری، به عقیده ی یونانیها، وجود کشور- شهرهای کوچکی بود که مردم آنها بتوانند در مواقع خاص در محل معینی گرد هم جمع شوند. از آن گذشته، مگر فیلسوفان دموکراسی آتن، دموکراسی را سبب تشدید جهل و رشک و هرج و مرج نخوانده، آن را باطل نشمرده بودند؟ جانشینان اسکندر- که دیادوخوی (جانشینان ) خوانده میشدند- سرداران مقدونی بودند که مدتها به حکومت شمشیر عادت کرده، از دموکراسی جز مشورت اتفاقی بامستشاران خود چیزی نمیفهمیدند. پس از چند نزاع کوچک که در نتیجه ی آنها منازعان ضعیف تر از میان برداشته شدند، تمام امپراطوری اسکندر به پنج قسمت تقسیم شد. آنتیپاتر مقدونیه و یونان را برداشت ؛ لوسیماخوس تراکیا را؛ آنتیگونوس آسیای صغیر را؛ سلکوکوس بابل را و بطلمیوس مصر را. اینها هیچ کدام زحمت گرفتن موافقت شورای کشور – شهرهای یونان را به خود هموار نکردند. از آن به بعد، جز در چند فاصله ی زمانی نامنظم در یونان و جمهوری اشرافی روم، حکومت سلطنتی تا انقلاب بزرگ فرانسه در اروپا مستقر ماند.
اصل اساسی دموکراسی آزادی است که ممکن است به هرج و مرج متهی شود. اصل اساسی حکومت سلطنتی قدرت است که ممکن است به ظلم و انقلاب و جنگ منتهی گردد. از فیلیپ تا پرسئوس، و از پودنا تا خایرونیا، جنگهای داخلی و خارجی بین کشور – شهرها جای خود را به جنگهای داخلی و خارجی پادشاهان داد، زیرا عواید حکومت صدها سردار را برای تصاحب تخت و تاج به جان هم میانداخت. در یونان، مانند زمان رنسانس در ایتالیا، جنگ و کشتار فراوان بود. وقتی آنتیپاتر مرد، آتن مجدداً انقلاب کرد و فوکیون پیر را، که به نام آنتیپاتر عادلانه بر آتن حکومت میکرد، کشت. پسر آنتیپاتر، به نام کاساندروس، آتن را دوباره تسخیر کرد، حق رأی را بین طبقات مردم تا کسانی که دارای هزار دراخما سرمایه بودند تعمیم داد و حکومت آنجا را به دست فیلسوف و عالم و هنردوست زمان، دمتریوس فالرومی، سپرد. آتن در زمان حکومت این شخص ده سال در صلح و فراوانی به سر برد. در این زمان، آنتیگونوس اول (یک چشم) رؤیای اتحاد امپراطوری اسکندر را میدید. بر سر این اندیشه در ایپسوس در سال ۳۰۱ به دست اتحادیه ای شکست خورد و آسیای صغیر را به نفع سلوکوس اول از دست داد. پسرش، دمتریوس پولیورکتس (فاتح شهرها)، یونان را از اسارت مقدونیها تجات داد و آتن دوازده سال دیگر دموکراسی بخشید، در پارتنون میهمان عالی قدر شهر اعلام شد، روسپیها را با خود به شهر برد و در قصری که در اختیارش گذاشته بودند سکونت داد، عده ای از جوانان را به علت هرزگیهای خود به دیوانگی کشاند، پیروزی درخشانی در دریا نزدیک قبرس بر بطلمیوس اول به دست آورد، رودس را شش سال به کمک ابزار جنگی جدیدی بدون نتیجه محاصره کرد، خویشتن را شاه مقدونی اعلام کرد، با اسکان یک پادگان نظامیبه آزادی آتن خاتمه داد، خود را گرفتار جنگهای بی شمار تازه ای کرد و بالاخره شکست خورد و به دست سلوکوس اسیر شد و با زهر خودکشی کرد.
چهار سال بعد، یک دسته از سلتها یا گلها، به فرماندهی برنوس، از اوضاع شرق مدیترانه، که در نتیجه ی مبارزه برای کسب قدرت درهم بود، استفاده کردند و از مقدونیه گذشته وارد یونان شدند. پاوسانیاس میگوید: « برنوس به کشور – شهرهای ضعیف یونانی، به ثروت فراوان آنها، به نذور معابد و به مقادیر فراوان طلا و نقره ی موجود حمله برد.» در آن زمان انقلابی در مقدونیه به رهبری آپولودوروس روی داد. قسمتی از ارتش نیز در انقلاب شرکت کرده، به فقیران در غارت ثروتمندان، که هر چند گاه یکبار روی میداد، کمک کرد. گلها، که بدون شک بلدی از اهل یونان داشتند، راههای مخفی گردنه ی ترموپیل را یافته، وارد شهر شدند، بی ریا کشت و کشتار و غارت کردند و به سوی معبد دلفی پیش رفتند. در آنجا با سربازان یونانی و طوفانی که مردم میگفتنند آپولون در دفاع از معبد خود برانگیخته، روبه رو شدند، شکست خوردند و برنوس سرافکنده خود را کشت. بقایای گلها به آسیای صغیر رفتند. پاوسانیاس چنین میگوید:
آنها کلیهی مردها و همچنین پیر زنان را قتل عام کردند و کودکان شیرخوار را زیر پستان مادر کشتند؛ خون قربانیها را میخوردند و با گوشت آنها مهمانی میکردند، زنهای شرافتمند و دوشیزگان نوجوان خودکشی کردند… آنها که زنده میماندند گرفتار همه گونه رنج و عذاب میشدند… بعضی از زنها خود را به روی شمشیر گلها میانداختند و از مرگ استقبال میکردند، دیگران از نبودن آذوقه و بی خوابی میمردند، آن بربرهای بی رحم به نوبت از آنها هتک ناموس کرده، از زنده و مرده ی آنان کام دل میگرفتند.
یونانیان آسیا پس از سالها رنج و مرارت موفق شدند مهاجمان را با پول خریده، وادارند که به نواحی شمالی فروگیا (یعنی آنجایی که به نام گالاتیا معروف شد)، تراکیا و بالکان عقب بنشینند. مدت پنجاه سال گلها از سلوکوس اول و شهرهای یونانی سواحل آسیا و دریای سیاه باج میگرفتند. تنها بیزانس دویست و چهل هزار دلار در سال به آنها میپرداخت. (در صفحات آینده، برای آنکه ترقی قیمتها را در عصر هلنیسم منظور نظر داشته باشیم، هرتالنت معادل با ۳۰۰۰ دلار آمریکایی در سال ۱۹۳۹ حساب خواهد شد.) همان طور که امپراطوران و سرداران رومیدر قرن سوم میلادی سرگرم بیرون راندن مهاجمان بربر بودند، پادشاهان و سرداران پرگامون، سلوکیه و مقدونیه نیز در قرن سوم قبل از میلاد قسمت زیادی از هم و وقت خود را صرف بیرون راندن مهاجمان سلتی کردند. تمدن دنیای باستان در سر تاسر تاریخ خود در سواحل دریایی از توحش میزیست و بارها مورد خطر طوفان و نابودی قرار گرفت. شهامت رواقی شارمندان، که همواره از فلسفه ی رواقی نیرو میگرفت، زمانی این خطر را پس رانده بود؛ اما فلسفه ی رواقی اینک، دقیقاً در زمانی که شکل بندی کلاسیک و عنوان خود را پی میریخت، در یونان رو به مرگ بود.
آنتیگونوس دوم، پسر دمتریوس پولیورکتس، که به دلیلی نامعلوم «گوناتاس» لقب داشت، گلها را از مقدونیه بیرون راند، شورش آپولودوروس را خواباند و سی و هشت سال تمام مقدونیه را با کفایت و اعتدال اداره کرد. با گشاده دستی به ادبیات و علم و فلسفه کمک کرد، شاعرانی چون آراتوس سولی را به دربار خود خواند، دوستی پایداری با زنون رواقی بنا نهاد، و اولین نفر از سلسله ی نامنظم پادشاهان فیلسوف مآبی بود که نسلشان با مارکوس آورلیوس منقرض شد. در زمان سلطنت او بود که آتن آخرین کوشش خود را برای حفظ آزادی مصروف داشت. در سال ۲۶۷، حزب ملیون به رهبری شاگرد جوان زنون به نام کرمونیدس حکومت را در دست گرفت، از مصر کمک گرفت، سربازان مقدونی را بیرون راند و آزادی آتن را اعلام کرد. آنتیگونوس سر فرصت به آتن تاخت و شهر را مجدداً تسخیر کرد، ولی رفتارش با آتنیها زیبنده ی کسی بود که به فلسفه و کهولت احترام میگذارد. او در پیرایئوس، سالامیس وسونیون پادگانهایی مستقر ساخت و آتن را از دخول و شرکت در جنگها و اتحادیهها برکنار نگاه داشت. جز این، از هر لحاظ شهر را کاملاً آزاد گذاشت.
شهرهای دیگر یونان نیز آزادی را به راههای مختلف با نظم و انضباط آشتی دادند. در حدود سال ۲۷۹، آیتولیای صغیر که ساکنانش مردمیبودند چون مقدونیها، کوهنشینهای نیمه بربری که هرگز کاملاً مسخر کسی نشده بودند، شهرهای یونان – عمدتاً در حوزه ی دلفی – را متشکل ساخته وارد اتحادیه ی آیتولیایی نمودند. در همان زمان اتحادیه ی آخایایی، که مرکب از پاترای، دومه، پلنه و شهرهای دیگر بود، بسیاری از شهرهای پلوپونزی را به عضویت در اتحادیه ی خود جلب کرد. در هر یک از این اتحادیهها، شهرداریهای کشور- شهرهای عضو اتحادیه، امور داخلی را اداره میکردند، ولی امور نظامیو مناسبات خارجی به شورای فدرال و فرمانده کل واگذار شده بود، که توسط شارمندانی که صلاحیت شرکت در مجامع سالیانه ی اتحادیهها را داشتند انتخاب میشدند. مجمع سالانه ی اتحادیه ی آخایایی در شهر آیگیون و مجمع اتحادیه ی دیگر در شهر ترموس منعقد میشد. هر یک از اتحادیهها مسئول حفظ صلح و تعیین اوزان و مقیاسهای مشترک سکه زنی در سرتاسر قلمرو خویش بود. این موفقیت بزرگ در امر همکاری و اشتراک مساعی با یکدیگر قرن سوم را از لحاظی نسبت به عصر پریکلس از لحاظ سیاسی ممتاز میکند.
اتحادیه ی آخایایی به دست آراتوس سیکوئونی تبدیل به دولت مقتدر درجه اولی شد. این تمیستوکلس جوان در سن بیست سالگی سیکوئونی را با یک حمله ی شبانه با کمک معدودی از همراهان خود از دست دیکتاتور آن نجات داد و به کمک فصاحت بیان و مذاکرات زیرکانه ی خود تمام شهرهای پلوپونز، جز اسپارت والیس را وادار به پیوستن به اتحادیه نمود، و آنها نیز او را همه ساله برای مدت ده سال به سمت فرمانده کل خود انتخاب کردند. او به کمک چند صد نفر مخفیانه وارد شهر کورنت شد، بر صخره ی غیر قابل دسترس آکروکورینتوس صعود کرد، سربازان مقدونی را تارومار نمود، و آزادی شهر را به دست آورد. از آنجا به پیرایئوس رفت، با رشوه پادگان مقدونی را وادار به تسلیم نمود و آزادی آتن را اعلام کرد. از آن لحظه به بعد، تا تصرف شهر به دست رومیها،
درههای دجله، فرات، اردن، اورونتس، مایاندروس،هالوس و اوکسوس ( یا آمودریا) در آن زمان حاصلخیزتر از آن بود که امروزه بتوان تصور کرد؛ زیرا این سرزمینها در نظر ما امروز، پس از دوهزار سال فرسایش، خشکی، و غفلت در کشت و کار، جز صحراها و کوهستانهای خشک چیزی نیست.
آتن از خود مختاری بی همتایی برخوردار بود؛ و با وجود عدم توانایی نظامی، شهرهای دیگر یونان قصد تجاوز به آن را نکردند، زیرا دانشگاههایش آن را پایتخت دنیای یونان نموده بود. آتن دوباره به فلسفه بازگشت و با رضایت از میدان سیاست خارج شد.
پس از آن، دو اتحادیه در اوج قدرت خود، به علت جنگهای متعدد با یکدیگر و تنازع طبقاتی درونشان، روبه ضعف گذاشتند. در سال ۲۲۰، اتحادیه ی آیتولیایی به کمک اسپارت و الیس جنگ «اجتماعی » سختی را با اتحادیه ی آخایایی و مقدونی آغاز کرد. آراتوس مدافع آزادی حامیثروت نیز بود. اتحادیه در تمام شهرها پشتیبان احزاب ثروتمندان بود. اتباع بی چیز شکایت میکردند که نمیتوانند در جلسات مجامع اتحادیه که در نقاط دور دست تشکیل میشد شرکت کنند و در واقع فاقد آزادی بودند و نسبت به آن آزادی که معنایش وجود داشتن تمام امتیازات برای زیرکان و استثمار افراد ضعیف و ساده بود، تردید میکردند. به همین دلیل هم روز به روز بیشتر مجذوب عوام فریبانی میشدند که مبلغ تقسیم اراضی بودند، چون ثروتمندان قرن ماقبل، مستمندان شروع به آن کردند که مقدونیها را بر حکومت خود ترجیح دهند.
اما خود مقدونیه نیز در اثر صداقت زیاد از حد آنتیگونوس سوم رو به اضمحلال بود. آنتیگونوس به عنوان نایب السلطنه ی ناپسری خود فیلیپ قدرت را در دست گرفته و وعده داده بود که چون فیلیپ به سن بلوغ رسد حکومت را به او بازگرداند. شکاکان عصر او را دوسون، یعنی وعده دهنده، لقب داده بودند، زیرا ظاهراً تصور میکردند که او دروغ میگوید. ولی وی به وعده وفا کرد و در سال ۲۲۱ فیلیپ پنجم در سن هفده سالگی سلطنت پر از دسیسه و جنگ و جدالی را آغاز کرد. فیلیپ مرد دلیر و توانایی بود، ولی زیرک ای فارغ از هر گونه مرام اخلاقی داشت. زن، پسر آراتوس را فریفت، آراتوس را زهر داد، پسر خود را به اتهام توطئه کشت و ضیافتهایی میداد که در آنها با شراب زهر آلود هر که را در سر راه هدفهای خویش مییافت از میان برمیداشت. او مقدونیه را وسیع و ثروتمند کرد، و رونق و جمعیتی به آن داد که در یکصد و پنجاه سال گذشته سابقه نداشت. لیکن در سال ۲۱۵، هراسناک از قدرت روز افزون روم، مرتکب اشتباه بزرگ تاریخی خود شد و باهانیبال و کارتاژ متحد گردید. یک سال بعد روم به مقدونیه اعلان جنگ داد و شروع به فتح یونان کرد.
مبارزه یونان و مقدونیه در راه کسب ثروت
آتنایوس، که گزارشش بیشتر از شایعه قابل اعتماد نیست، خبر میدهد که دمتریوس فالرومی، در حدود سال ۳۱۰، در آتن سرشماری کرد. مطابق این سرشماری، شارمندان آتن ۲۱۰۰۰، خارجیان آن ۰۰۰، ۱۰، و بردگانش ۰۰۰، ۴۰۰ نفر بودند. عدد آخر باور نکردنی است، ولی مدرکی در دست نیست که آن را ابطال نماید. به احتمال زیاد تعداد غلامان کشاورز زیاد شده بود، املاک بزرگ تر شده، و بیش از پیش توسط بردگانی کشت میشده که تحت نظر یک ناظر برای مالکین غایب کار میکرده اند. در این نظام، کشاورزی علمیتری به وجود آمد. وارو صحبت از پنجاه کتاب کشاورزی میکند. ولی فرآیند فرسایش و آب شدن و از بین رفتن یخها زمینها را ویران کرده بود. حتی در قرن چهارم ق.م افلاطون اظهار نظر میکند که باران و سیل به مرور زمان قسمت حاصل خیز آتیک را شسته و برده بود و تپههای باقیمانده ی آن مانند استخوان بندی ای بود که گوشت آن ربوده شده باشد. بسیاری از زمینهای زراعتی آتیک در قرن سوم خاک غنی خود را از دست داده و در نتیجه مزارع متروک شده بودند. جنگلهای یونان از بین رفته و چوب را، مانند غذا، میبایستی از خارج وارد کشور نمایند. معادن لائورن تمام شده، تقریباً متروک شده بودند، نقره ی ارازن تر از اسپانیا به دست میآمد و معدنهای طلای تراکیا که روزی ثروت خود را در آتن میریختند، اکنون خزانه ی مقدونیه را انباشته، سکههای آن را زینت میدادند.
در همان هنگام که منبع استقلال و آزادی فردی در دهات خشک میشد، صنعت و تنازع طبقاتی در شهرها افزونی مییافت. تعداد کارخانههای کوچک و غلامانی که در آنها کار میکردند، در آتن و سایر شهرهای بزرگ دنیای یونان رو به ازدیاد بود. سوداگران برده به دنبال ارتشها میرفتند اسیران را میخریدند، و آنها را نفری سه تا چهار مینا(۱۵۰ تا ۲۰۰ دلار ) در شهرهای بزرگ برده فروشی از قبیل دلوس و رودس میفروختند. در اذهان عمومینسبت به خوبی یا بدی این عمل قدیمی، یعنی برده فروشی، از لحاظ اقتصادی یا اخلاقی تردیدهای راه یافت. احساسات بشر دوستی که محصول فلسفه بود پدیدار شد. روح خالی از تعصب جهان وطنی عصر به امتیازات نژادی توجهی نداشت. اجیر کردن کارگر، که به هنگام عدم استفاده میشد سربار بودجه ی عمومیشان کرد، غالباً ارازن تر از نگهداری برده تمام میشد، زیرا که هزینه ی نگاهداری به طور مداوم بر عهده ی صاحبان آنها بود. در اواخر این دوره آزاد ساختن بردگان به طور قابل ملاحظه ای افزایش یافته بود.
بازرگانی در شهرهای قدیمیرو به فتور گذاشته بود، ولی در شهرهای جدید نضج مییافت. برخلاف پیرائوس، بندرهای یونانی در آسیا و مصر توسعه مییافتند، و حتی در خود خاک یونان بندرهای خالکیس و کورنت بودند که قسمت اعظم تجارت یونان را انحصار کرده بودند. از شهرهایی که از نظر سوق الجیشی اهمیت داشته و مجهز بودند – انطاکیه، سلوکیه، رودس، اسکندریه و سیراکوز- سیل تجارت عبور میکرد و روحیه ی بین المللی و شکاکیت را توسعه میداد. بانکدارها چندین برابر شدند و نه تنها به بازرگانان و مالکین، بلکه به شهرها و دولتها نیز وام میدادند. برخی از شهرها، مانند دلوس و بیزانس، بانکهای دولتی داشتند که محل نگهداری پولهای دولت بود و توسط کارمندان دولتی اداره میشدند. در ۳۲۴، آنتیمنس رودسی اولین سیستم بیمه ای را که بر ما معلوم است تأسیس کرد و در مقابل حق بیمه ای معادل هشت درصد خسارت فرار بردگان را به صاحبان آنها میپرادخت. آزاد ساختن اندوختههای شاهان ایران و به جریان افتادن سریع تر پول، نرخ تنزیل را در قرن سوم به ده درصد و در قرن دوم به هفت درصد تنزل داد. دلال بازی نضج گرفت، ولی هنوز سازمان یافته نبود. بعضی از استفاده جویان، با محدود کردن تولید، قیمتها را بالا میبردند و عده ای تبلیغ میکردند که محصولات کشاورزی محدود شود تا قوه ی خرید کشاورزان افزایش یابد. نرخ اجناس به طور کلی بالا بود و دلیل آن هم باز جاری شدن گنجهای هخامنشی در بازار دنیا به توسط اسکندر بود، ولی در عین حال و تا حدودی به همان دلیل، بازرگانی آسان شد و تولید افزایش یافت یونان هیچ سابقه نداشت. خانهها تبدیل به کاخهای مجلل شد، اثاث و کالسکههای پولدارها مجلل و باشکوه گردید، تعداد خدمه افزونی یافت، غذا خوردن توأم با میگساری و عیش و عشرت شد، و زنها غرفه ی نمایش ثروت شوهران خود گردیدند.
به نسبت قیمتهای روزافزون، دستمزدها پایین بود؛ وقتی نرخها تنزل کرد، دستمزدها هم به سرعت تنزل یافتند. در نتیجه کارگران نمیتوانستند تشکیل عائله دهند و تجرد و فقر و کم جمعیتی حاصل شد و خلاصه سبب گردید که فاصله ی اقتصادی بین کارگران آزاد و بردگان کم شود. سطح اشتغال پایین آمد و نامنظم گردید و هزاران نفر کارگر شهرهای مرکزی را ترک کرده، به عنوان داوطلب داخل قشونهای خارجی شدند، یا در عزلت دهات فقر خود را پنهان کردند. دولت آتن از فقرا با اعانه ی گندم دستگیری مینمود و ثروتمندان با هدیه کردن بلیط مجانی برای جشنها و مسابقات آنها را سرگرم میساختند. ثروتمندان در پرداخت دستمزد خسّت میکردند، ولی در بخشش سخاوتمند بودند. اغلب بدون منفعت به شهر خودشان قرض میدادند، با اعانات بزرگ آنها را از ورشکستگی نجات میبخشیدند، از سرمایههای خود کارهای عام المنفعه میکردند، معبد و دانشگاه میساختند، و پاداشهای گزاف برای مجسمهها و اشعاری که از آنها یا برای آنها ساخته میشد میدادند. فقیران علیه ثروتمندان اتحادیه تشکیل میدادند، ولی در مقابل قدرت و زیرکی آنها چندان کاری از دستشان ساخته نبود؛ مضافاً به اینکه دهقانان فوق العاده محافظه کار بودند و دولتهای دوست همیشه آماده بودند که برای سرکوبی هر گونه شورش به کمک ثروتمندان بروند. آزادی استعدادهای نامساوی مردم در اندوختن ثروت یا از گرسنگی مردن، دوباره مانند زمان سولون تمرکز بی حد سرمایه را موجب شد. فقیران باز بیشتر به وعظهای مکاتب اجتماعی و اشتراکی گوش میدادند. سخنگویان این مکاتب ابطال قرضها، تقسیم اراضی و مصادره ی ثروتهای بزرگ را تبلیغ میکردند و آنهایی که پردل بودند گاهی الغای بردگی را میخواستند.
عقاید مذهبی که ضعیف شد، فیلسوفان برای جبران آن مشغول خلق مدینههای فاضله شدند زنون رواقی جامعه ی اشتراکی ایدآلی خود را در جمهوریت (۳۰۰ ق م ) توصیف کرد؛ بعد از او شاگردش یامبلوس (۲۵۰ ق م ) شورشگران یونانی را با داستان عاشقانه ی خود که در جزیره ی خجسته ای از اقیانوس هند (احتمالاً سیلان ) میگذشت ملهم ساخت. در این جزیره، مردم همه نه تنها در حقوق، بلکه در استعداد و هوش مساوی هستند. همه برابر کار میکنند و بالتساوی از محصول برداشت مینمایند. هر یک به نوبت حکومت را به دست میگیرد. نه فقر در آنجا وجود دارد و نه ثروت و نه جنگ طبقاتی ؛ طبیعت به اقتضای خود میوه ی فراوان تولید میکند و مردم در صلح و فروانی و محبت کامل زندگی مینمایند.
بعضی از دولتها برخی از صنایع را ملی کردند: پرینه معادن نمک، میلتوس کارخانههای نساجی و رودس و کنیدوس سفالسازی. لیکن دولت نیز مانند کارفرماهای خصوصی دستمزد قلیل میداد و حداکثر منفعت را از کار بردگان میکشید. شکاف بین فقیر و غنی عمیق شد؛ جنگ طبقاتی دامنه دارتر از هر موقع گردید. فریاد نفرت طبقات از یکدیگر بلند بود و شورش، کشت و کشتار، فساد سیاسی، اختناق، تبعید و نابودی اموال و زندگی مردم در شهرهای جدید و قدیم غلبه داشت. هر گاه دسته ای پیروز میشد، دسته ی مخالف را تبعید میکرد و اموالش را غصب مینمود؛ و چون تبعیدیها به قدرت برمیگشتند همان گونه انتقام میکشیدند و دشمنان خود را به قتل میرساندند. آیا نظامیاقتصادی که چنین گرفتار ناامنی و اعتشاش باشد میتواند ثبات داشته باشد؟ بعضی از کشور – شهرهای قدیمییونان را جنگ طبقاتی چنان متلاشی ساخته بود که مردمان و صنایع از آنها میگریختند، در خیابانها علف میرویید و گاو و گوسفند در آنها میچرید. پولوبیوس، در ۱۵۰ سال قبل از میلاد، از نظر ثروتمندی محافظه کار بعضی از مراحل بی زمان این نزاع را این طور شرح میدهد:
وقتی اینان (رهبران افراطی) جمعیت را آماده ی رشوه گرفتن میکنند، محاسن دموکراسی از بین میرود و دولت تبدیل به حکومت زور و قلدری میشود. زیرا همین که مردم عادی عادت کردند از کیسه ی دیگران ارتزاق کنند و امیدوار شدند که میتوانند از ثروت همسایه شان معیشت نمایند، به مجردی که رهبری پیدا کنند که به قدر کافی جاه طلب و دلیر باشد… حکومت ظلم و ستم برقرار خواهند ساخت. حاصل آن همین مجامع طوفانی، قتل، تبعید و تقسیم زمین خواهد بود.
جنگ و جنگ طبقاتی یونان را چنان تضعیف کرد که به آسانی به دست روم مغلوب شد. شقاوت بی حد و حصر فاتحان، نابودی محصول و تاکستانها و باغهای میوه، ویرانی خانه ی دهاقین و فروختن اسیران به بردگی، شهرها را یکی پس از دیگری به خرابی کشید و آنها را آماده برای دشمن نهایی نمود. چنین سرزمینی که در اثر نفاق و فرسایش و تباهی جنگلها و کارسست و از روی بی علاقگی اجاره داران و بردگان ضایع شده بود، دیگر نمیتوانست با دشتهای زرخیز رودهای اورونتس، دجله، فرات و نیل رقابت کند. شهرهای شمالی دیگر سرراه تجارت شرق و غرب نبودند؛ لاجرم کشتیهای خود داشتند نگاهداری کنند. مرکز قدرت و حتی مرکز ادب و هنر، به آسیا و مصر، که یونان هزار سال قبل متواضعانه ادب و هنر خود را از آنها آموخته بود، بازگشت.
مبانی انحطاط یونان
شکست کشور – شهرها انحطاط مذهب را تسریع کرد؛ خدایان شهرها در دفاع از آنها درمانده بودند، مذهب تاوان آن را میداد. جمعیت شهرها با حکومت سلطنتی سلوکیها، که از مشرق زمین سرچشمه میگرفت، استبداد مطلق بود و هیچ مجلس یا شورایی اختیارات آن را محدود نمیساخت. دربار بر مبنای دربارهای شرقی ساخته شده بود. حاجبان و خواجه سرایانی که لباسهای یراقدار متحدالشکل داشتند، مجمرهایی که برای خوشبو کردن بود و موسیقی به سبک شرق معمول شده بود، ولی فقط لباسهای زیر و زبان یونانی بر جای مانده بود
بازرگانان خارجی، که با زندگی مدنی و مذهبی آنها وجه اشتراکی نداشتند و شکاکی آمیخته به طنزشان در روحیه ی مردم اثر میگذاشت، مخلوط شده بودند. اساطیر محلی باستانی فقط بین دهقانان و مردم ساده ی شهری و در مراسم و تشریفات باقی مانده بود؛ مردم تحصیل کرده از آنها در شعر و هنر استفاده میکردند، بردگان نیمه آزاد سخت آنها را مورد حمله قرار میدادند، و طبقات بالا برای اعاده ی نظم آن را مفید میدانستند؛ ایشان بی دینی را محکوم میشمردند. گسترش دولتهای بزرگ موجب هم هویت شدن خدایان و در نتیجه زمینه ساز عقاید یکتاپرستی مبهمیشد، در حالی که فیلسوفان میکوشیدند راهی برای مشرب وحدت وجودی (همه خدایی) مردم باسواد پیدا کنند که ظاهراً چندان با عقاید افراطی مذهبی ناسازگار نباشد. در حدود سال ۳۰۰، شخصی به نام ائوهمروس مسانایی (در سیسیل) کتابی به نام نوشتههای مقدس تدوین کرد و در آن چنین نوشت که خدایان یا نیروهای مختلف طبیعتند که بشر به آنها شخصیت انسانی داده یا به احتمال بیشتر، قهرمانان انسانی هستند که مردم به خاطر خدمات آنها نسبت به خود یا از روی تصور عمومیصورت خدایی به آنها داده اند. اساطیر تمثیلهایی بیش نیستند، قهرمانان انسانی هستند که مردم به خاطر خدمات آنها نسبت به خود یا از روی تصور عمومیصورت خدایی به آنها داده اند. اساطیر تمثیلهایی بیش نیستندند و تشریفات مذهبی در اصل یاد بود مردگان بوده است. از این قرار زئوس قهرمانی بود که در کرت مرده بود، آفرودیته مؤسس و بنیانگذار فاحشگی بود و داستان کرونوس که کودکان خود را بلعید در واقع راهی برای آن بود که گفته شود آدمخواری روزی در زمین وجود داشته است. این کتاب تأثیر ضد خدایی شدیدی در یونان قرن سوم داشت. (شاید این کتاب خود کمکی بوده است به یونانیان که پادشاهان را به مقام خدایی میرساندند، و ضمناً این کار یونانیان را منعکس میکرده است ).
شکاکیت، در هر حال، ایجاد ناراحتی میکند و در قلب و روح آدم ساده خلئی ایجاد مینماید. این خلاء دیری نمیگذرد که مجذوب آیین فریبنده ی جدیدی میشود. فتوحات اسکندر و پیروزیهای فلسفه راه را برای آیینهای جدید باز کرده بود. آتن قرن سوم چنان مورد حمله ی آیینهای خارجی قرار گرفته بود، و تقریباً تمام آنها چنان وعده ی بهشت داده تهدید به جهنم میکردند که اپیکور، چون لوکرتیوس در قرن اول، احساس کرد که لازم است مذهب را دشمن آرامش فکری و لذت زندگی بخواند. معبدهای جدید، حتی در آتن، به ایسیس، سراپیس، بندیس، آدونیس و خدایان خارجی دیگر پیشکش میشدند. اسرار الئوسی اشاعه یافت و در مصر، ایتالیا، سیسیل و کرت مورد تقلید قرار گرفت. دیونوسوس الئوتریوس (رها سازنده)، تا هنگامیکه در مسیحیت جذب شد، محبوب القلوب باقی ماند. اورفیسم چون با آیینهای شرقی، که خود از آنها پدید آمده بود، مجدداً تماس پیدا کرد، فداییان تازه ای پیدا نمود. مذهب قدیمیآریستوکراتیک بود و خارجیها و بردگان را مستثنی ساخته بود؛ آیین جدید شرقی تمام مردان و زنان را از بیگانه و غلام و آزاد میپذیرفت و نوید زندگانی جاوید را به همه به طور یکسان میداد.
علم به اوج خود رسید، ولی خرافات نیز رونق یافت. تصویری که تئوفراستوس از «مرد خرافی » میکشد مبین آن است که سطح فرهنگ، حتی در مرکز تمدن و فلسفه، تا چه حد پایین بوده است. شماره ی هفت روز هفته، عجایب هفت گانه، هفت عصر زندگی بشر، هفت آسمان و هفت در دوزخ. بازرگانی با بابل، ستاره شناسی را حیات تازه ای داد، مردم بی چون و چرا میپذیرفتند که ستارگان خدایانی هستند که جزئیات سرنوشت مردم و دولتها و شخصیت و حتی افکار را تعیین میکنند و هر ستاره بر زندگی کسی که با آن قرین است حکومت میکند؛ به این دلیل است که افراد شاد، چالاک یا آسوده طبع هستند. حتی کلیمیها، که کمتر از دیگران خرافی بودند، با این جمله تعارف میکردند: «انشاءِاللّه ستاره ات میمون باشد». هیئت با ستاره شناسی سخت در جدال بود و بالاخره در قرن دوم میلادی به دست آن از پای در آمد. همه جا در دنیای یونان توخه، خدای بزرگ مظهر نیکبختی، پرستش میشد.
فقط قدرت تخیل یا یک تیزبینی جبلی میتواند اهمیت اضمحلال مذهب را در یک اجتماع به ما نشان بدهد. تمدن کلاسیک یونان بر مبنای فداکاری و اطاعت از کشور – شهرها بنا شده بود و اخلاقیات کلاسیک با وجودی که بیشتر جنبه ی عامیانه داشت تا مذهبی، کاملاً با عقاید ماوراءالطبیعه تقویت میشد. لیکن اکنون در میان یونانیان تحصیلکرده نه از آیین مذهبی اثری مانده بود و نه از میهن پرستی ؛ موازین مدنی را امپراطوریها برباد داده بودند و پیشرفت دانش موازین اخلاقی، ازدواج، روابط پدر و فرزندی و قانون را از جنبه ی آسمانی و روحانی به در آورده، جنبه ی زمینی و مادی داده بود. تا مدتی، مثل اروپای امروز، اصول روشنگری پریکلس موازین اخلاقی را حفظ و تقویت میکرد؛ احساسات بشر دوستی رونق یافت، نفرت از جنگ (هر چند بدون نتیجه ) برانگیخته شد، و حکمیت بین مردمان و شهرها توسعه یافت. رفتار مردم آراسته و پرداخته گردید، مکالمهها مقیدتر و بیشتر مبادی آداب شد و نزاکت که در دربارها مایه ی تأمین شخصی و حفظ اعتبار بود، مانند قرون وسطی، از دربارها به مردم رسوخ یافت. وقتی که رومیها وارد شدند، یونانیها از رفتار ناهنجار و عادت بی نزاکت آنها یکه خوردند. زندگی آراسته و پالوده بود و زنان به آزادی در اجتماع میگشتند و مردان را به تجملات غیر عادی وا میداشتند. مردان، به خصوص در بیزانس و رودس، علی رغم آنکه قوانین ریش تراشیدن را به عنوان زن صفتی منع میکردند، صورت خود را میتراشیدند. ولی پیروی از لذات و شهوات، زندگی مردم طبقات بالا را اشغال کرده بود. مسئله ی قدیمیعلم الاخلاق و اخلاقیات که میکوشید طبیعت اپیکوری انسان (یعنی لذت طلبی ) را با فلسفه ی رواقی (نفی لذت طلبی) آشتی دهد، راه حلی در مذهب، سیاست و فلسفه نمییافت.
تعلیم و تربیت توسعه یافت، ولی این توسعه در قشرهای جامعه سطحی بود، چون تأکید آن در تمام سنین بیشتر بر ازدیاد دانش بود تا ساختن شخصیت. در نتیجه تودههایی از مردم نیمه تحصیلکرده و ناراضی به وجو آورد که آواره از کارگری و کشاورزی مانند مال التجاره ای بی صاحب، در کشتی کشور سرگردان میگشتند. بعضی شهرها، مانند میلتوس و رودس، مدارس عمومیدولتی تأسیس کرده بودند. در تئوس و خیوس دختران و پسران بدون کوچک ترین تبعیضی با هم درس میخواندند و این امر فقط در اسپارت سابقه داشت. ژیمنازیوم تبدیل به دبیرستان یا دانشکده ای شده بود که کلاس درس، سالن و سخنرانی و کتابخانه داشت. زورخانه رونق یافت و به خصوص در نواحی شرقی طرفدار زیاد پیدا کرد؛ لیکن مسابقات عمومیبه مسابقات حرفه ای تقلیل یافت. مخصوصاً در مشت زنی که در آن زورمندی بیش از مهارت اهمیت داشت. یونانیان که روزی ملت ورزشکاری بودند، اکنون به تماشای مسابقات اکتفا میکردند. به عبارت دیگر تماشا را به عمل ترجیح میدادند.
اخلاق عمومیدر روابط جنسی، حتی نسبت به دوره ی بی بندوبار پریکلس، پایین آمده بود. همجنس دوستی هنوز رواج کامل داشت. در سیمایتا (تئوکریتوس در این کتاب از عشق نافرجام سیمایتا و عدم توفیق سحر و جادوی او درباره ی به دست آوردن معشوق سخن میگوید) اثر تئوکریتوس، چنین میخوانیم: «دلفیس جوان عاشق است، ولی اینکه معشوقش زن یا مرد است نمیدانم.» روسپی بازی هنوز ادامه داشت. دمتریوس پولیورکتس دویست و پنجاه تالنت (۷۵ هزار دلار) بر آتنیها مالیات بست و سپس به این بهانه که رفیقه اش لامیا برای خریدن صابون به این پول احتیاج آن را به او بخشید. این عمل آتنیهای خشمگین را برانگیخت تا بگویند که معلوم میشود این خانم بسیار کثیف است. رقص زنان برهنه به عنوان یکی از آداب پذیرفته شد و در مجلس پادشاه مقدونی اجرا میشد. زندگی آتنی در نمایشنامههای مناندروس همچون مجموعه ای از سبکسریها و گمراهیها و زنا و شهوترانی معرفی شده است.
زنان یونانی فعالانه در امور فرهنگی زمان مشارکت داشتند و در ادب، علم، فلسفه و هنر آن دوران سهیمند. آریستودامای سمورنایی اشعار خود را در سراسر خاک یونان میخواند و احترامات زیادی کسب کرد. بعضی از فیلسوفان، از قبیل اپیکور، در پذیرفتن زنان به مدرسه شان تردید نمیکردند. در ادبیات به زیبایی ظاهری زن بیشتر توجه میشد تا جذابیت باطنی و مادری او، پرستش زیبایی زن در ادبیات، در داستان نویسی و شاعری، رواج یافت. به همراه آزادی نسبی زنان، شورش علیه وظایف مادری آغاز شد و جلوگیری از بچه دارشدن نمودار برجسته ی آن عصر گردید. سقط جنین تنها هنگامیغیرقانونی بود که زن خلاف میل شوهرش مرتکب آن شود، یا به دستور فاسقش انجام دهد. کودک سر راهی بسیار بود. فقط یک درصد از خانوادهها در شهرهای یونان قدیم بیش از یک فرزند دختر پرورش میدادند. پوسیدیپوس گزارش میدهد: «حتی مردان ثروتمند نیز کودک دختر خود را سر راه میگذارند». خواهر کمتر پیدا میشد. خانوادههای بدون بچه یا یک بچه ای بسیار زیاد بود. از نوشتههایی که بر جای مانده میتوان به چگونگی باروری ۷۰ خانواده ی میلتوسی در حدود ۲۰۰ سال قبل از میلاد پی برد : سی و دو خانواده فقط یک بچه و سی و یک خانواده دو فرزند داشتند؛ روی هم رفته آنها یک صدو هیجده پسر و فقط ۲۸ دختر داشتند. در ارتریا در هر دوازده خانواده یک خانواده دو پسر داشت؛ کمتر کسی دو دختر داشت. فیلسوفان کشتن نوزاد را به اغماض مینگریستند و میگفتند که این عمل جلوی ازدیاد نفوس را میگیرد؛ ولی وقتی طبقات پایین هم به این کار دست زدند، نرخ مرگ و میر بیش از میران تولد شد. مذهب، که روزی مردم را از ترس لعنت روح به تولید مثل فراوان وا میداشت، دیگر نمیتوانست در مقابل راحت طلبی و گرانی مقاومت کند و تأثیرش را از دست داده بود. در مستعمرات، مهاجرت باعث شد خانوادههای قدیمیدوباره اعتبار یابند، مهاجرت به آتیک و پلوپونز به حد قابل اغماض رسید، و جمعیت کم شد. در مقدونیه، فیلیپ پنجم محدودیت خانواده را منع کرد و در نتیجه در عرض سی سال نیروی انسانی را پنجاه درصد افزایش داد. از این نکته میتوان پی برد که جلوگیری از ازدیاد نسل تا چه حد در همه جا و حتی در مقدونیه ی نیمه وحشی، معمول بوده است. بولوبیوس در ۱۵۰ قبل از میلاد مینویسد:
« در عصر ما، تمام یونان در معرض کمیمیزان تولد و کاهش عمومیجمعیت قرار گرفته، در نتیجه شهرها متروک و زمین بی ثمر مانده است … زیرا چون مردان به تجمل پرستی، آز و تنبلی عادت کرده بودند، نمیخواستند ازدواج کنند، یا اگر میکردند نمیخواستند کودکی را که برایشان به دنیا میآمد بزرگ نمایند، و اگر بچه دار میشدند بیش از یک یا دو اولاد نگه نمیداشتند که در ناز و نعمت بمانند و جوهر استعداد خود را ضایع نسازند، در نتیجه پلیدی به طور نامحسوس ولی به سرعت رواج یافت. خانههایی که بیش از دو فرزند نداشتند، اگر یکی را جنگ و دیگری را ناخوشی میبرد روشن است که خالی میماندند… و کم کم شهر منبع نیروی انسانی خود را از دست میداد و ضعیف میشد.»
امپراطوری سلوکیان
اگر از سرزمین اصلی یونان و دریای اژه بگذریم و به ماندگاههای یونانی آسیا و مصر برسیم، از زندگی تازه و رشد کننده ای که همواره میبینیم به شگفت میافتیم و...
بیشتر بدانید : چرا و چگونه ایرانیها از اسکندر شکست خوردند؟!
بیشتر بدانید : اسکندر مقدونی،ایرانی بود؟!!!
بیشتر بدانید : فجایع اسكندر مقدونی در پارسه مهد تمدن کهن
بیشتر بدانید : بالاخره دلیل اصلی مرگ اسکندر مقدونی کشف شد + عکس
گردآوری : گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture