ژوزه ساراماگو
در رستوران نشسته و منتظر بودم كه ناهارم را بیاورند كه یكباره بدون مقدمه، این فكر به مغزم رسید كه اگر همه ما كور بودیم چه می‌شد؟ همان طور در پاسخ به سوال خود، فكر می‌كردم ولی ما واقعاً.....
 
ما یا كور هستیم یا دیوانه!
ژوزه (خوزه) سوسا ساراماگو
در سال 1922 در لیسبون پرتغال به دنیا آمد. او نویسندگی حرفه‌ای را كمی دیر شروع كرد اما به سرعت توانست خود را در جمع رمان نویسان بزرگ دنیا بشناساند آنچنان كه سر انجام در سال 1998 جایزه نوبل ادبیات را از آن خود كرد. این نویسنده مشهور در طول حیات خود نویسنده‌ای جنجالی محسوب می‌شد و این روحیه را تا پایان زندگی‌اش در سال 2010 حفظ كرد. نوك پیكان كنایه‌های ساراماگو معمولاً باورهای به ظاهر مقدس، حكومت‌های خودكامه و نابرابری‌های اجتماعی است. آن‌چه می‌خوانید بخشی از گفت‌وگوی این نویسنده است كه در آن از عادات نوشتن خود و رمان معروفش «كوری» سخن به میان آورده است.
 
شیوه كارتان چگونه است؟ آیا هر روز می‌نویسید؟
وقتی كه كاری را انجام می‌دهم كه نیاز به تداوم دارد مثل نوشتن رمان، هر روز می‌نویسم؛ البته وقفه‌های مختلفی چه زمانی كه در منزل به سر می‌برم یا وقتی در سفرم به وجود می‌آید اما گذشته از این‌ها خیلی منظم هستم. من به خودم اجبار نمی‌كنم كه تعداد معینی ساعت در روز كار كنم اما سعی می‌كنم هر روز تعداد مشخصی صفحه بنویسم كه معمولاً دو صفحه است. امروز صبح دو صفحه از رمان جدیدم را نوشتم و فردا هم دو صفحه دیگر می‌نویسم. ممكن است فكر كنید دو صفحه در روز چیز زیادی نیست اما كارهای دیگری هم هست كه باید انجام بدهم مثلا نوشتن یادداشت‌های دیگر و پاسخ به نامه‌ها؛ از این گذشته دو صفحه در روز به رمان اضافه شدن یعنی سالی تقریباً هشتصد صفحه.خلاصه، من كارم كاملاً طبیعی است و عادات عجیب و غریب و ادا و اصولی ندارم؛ از اندوه و رنج هنگام نوشتن، ترس از صفحه خالی، بند و حصار نویسنده و تمام آن چیزهایی كه درباره نویسندگان شنیده‌ایم در من خبری نیست. هیچ كدام از این مشكلات را ندارم اما درست مثل هر فرد دیگری كه هر كار دیگری انجام می‌دهد گاهی اوقات كارها آن‌طور كه می‌خواهم پیش نمی‌رود و در چنین مواقعی مجبورم بپذیرم كه همین است كه هست.
 
آیا مستقیماً با كامپیوتر می‌نویسید؟
بله همین كار را می‌كنم. آخرین كتابی را كه با ماشین تحریر نوشتم، «تاریخ محاصره لیسبون» بود. حقیقت این است كه من تا حالا مشكلی برای وفق دادن خودم با صفحه كلید كامپیوتر نداشته‌ام؛ برخلاف آنچه بعضی می‌گویند كه شیوه كارشان تحت شعاع قرار می‌گیرد برای من چنین اتفاقی نیفتاد. چیزی كه روی كامپیوتر است دقیقاً همانی است كه با ماشین تحریر می‌نوشتم با این تفاوت كه تمیزتر، راحت‌تر و سریع‌تر است. كامپیوتر هیچ مشكلی در شیوه كارم ایجاد نكرده همان‌طور كه تبدیل شیوه نوشتن با دست، به نوشتن با ماشین تحریر برایم مشكلی ایجاد نكرده بود. من اعتقادی به این نوع تغییرات ندارم؛ اگر كسی سبك و واژگان خود را پیدا كرده باشد چطور می‌شود با كار كردن با كامپیوتر همه چیز تغییر كند؟ با این حال همچنان ارتباط و احساس محكمی نسبت به كاغذ چاپ شده دارم برای همین هر صفحه‌ای را كه تمام می‌كنم از آن پرینت می‌گیرم. بدون صفحه چاپ شده احساس...
 
بعد از اتمام هر دو صفحه در روز، تغییراتی در متن ایجاد می‌كنید؟
وقتی كار به اتمام می‌رسد، تمام متن را بازخوانی می‌كنم. به طور معمول در این برهه، تغییرات كوچكی در جزئیات خاص و تغییراتی كه متن را دقیق‌تر می‌كند اعمال می‌كنم اما این تغییرات هیچ وقت زیاد نیست. حدود90درصد كار در نوشتن اولیه انجام می‌گیرد و باقی برای بعد می‌ماند. من آن كاری را كه بعضی نویسنده‌ها می‌كنند نمی‌كنم؛ یعنی اول بیست صفحه خلاصه داستان را می‌نویسند، بعد آن را تبدیل می‌كنند به هشتاد صفحه، سپس به صد و پنجاه صفحه می‌رسانندش. كتاب‌های من به شكل كتاب شروع می‌شوند و رشد می‌كنند. در حال حاضر من صد وسی‌ودو صفحه از رمان جدیدم را نوشته‌ام و تلاشی نمی‌كنم كه آن را به صد و هشتاد صفحه تبدیل كنم؛ هر چه هست همین است. ممكن است تغییراتی در درون این صفحات رخ بدهد اما نه تغییراتی كه آن چه در پیش‌نویس اولیه نوشته‌ام تبدیل به چیز دیگری از نظر اندازه یا محتوا بشود؛ تغییرات مورد نیاز صرفاً در جهت بهبود است نه چیزی بیشتر از آن.
 
بنا براین شما با ایده‌ای ثابت و تعیین شده شروع به نوشتن می‌كنید.
بله من ایده‌ روشنی دارم همان‌طور كه وقتی می‌خواهم از جایی به جایی بروم نقطه آغاز و پایان آن معلوم است اما در نوشتن این برنامه هرگز سفت و سخت نیست. در پایان به مقصد می‌رسد ولی برای رسیدن به هدف انعطاف‌پذیرم. برای توضیح این منظور همیشه مثالی می‌زنم؛ من می‌دانم كه می‌خواهم از لیسبون به پورتو بروم اما نمی‌دانم كه آیا این سفر یك خط راست خواهد بود یا نه. حتی ممكن است این سفر از طریق كاستلو برانكو انجام بگیرد (كه این خیلی خنده‌دار است چون لیسبون و پورتو هردو در ساحل اقیانوس اطلس قرار دارند و كاستلوبرانكو تقریباً در مرز اسپانیاست). منظورم این است كه خط سیرم در داستان ممكن است بر حسب توسعه روایت تغییر كند. در روایت باید با توجه به نیازهای لحظه‌ای عمل كرد و هیچ چیز كاملاً‌ از پیش تعیین شده نیست.
 
كدام‌یك از شخصیت‌های آثارتان را دوست دارید به‌عنوان «یك فرد» به حساب بیاورید؟
احتمال دارد در این كار دچار خطا بشوم اما بگذارید حقیقت را بگویم؛ من حس می‌كنم كه همه شخصیت‌های آثارم از نقاش H در «مبانی نقاشی و خطاطی» تا سینور خوزه در «همه نام‌ها» فردیت دارند؛ با در نظر گرفتن این موضوع كه هیچ‌كدام از شخصیت‌های آثارم كپی یا تقلید از یك فرد واقعی نیستند، خودشان را به دنیای زنده‌ها تحمیل می‌كنند. آنها مخلوقات داستانی‌ای هستند كه فقط بدن مادی ندارند. این نگاه من به آنهاست اما می‌دانید كه همیشه نویسندگان به قضاوت جهت‌دار متهمند.
 
برای من زن دكتر در رمان «كوری» فرد بسیار خاصی است. من تصویر بصری خاصی از او دارم؛ همان‌طور برای دیگر شخصیت‌های این رمان، به رغم این واقعیت كه هیچ توصیف دقیقی از آنها ارائه نشده است.
برای من باعث خوشحالی است كه تصویر بصری دقیقی از او پیش چشم دارید كه قطعاً نتیجه شرح فیزیكی از او نیست چرا كه اصلاً چنین چیزی در رمان وجود ندارد. من تصور نمی‌كنم اینكه توضیح بدهم بینی یا چانه شخصی چطور است ارزشی داشته باشد. گمان می‌كنم خواننده ترجیح می‌دهد كم‌كم برای خودش این شخصیت را تجسم كند. نویسنده باید به راحتی این كار را به خواننده واگذار كند.
 
ایده «كوری» چطور در ذهنتان شكل گرفت؟
مثل همه رمان‌هایم، ایده «كوری» ناگهان به مغزم راه یافت (این فرمول دقیقی برای توصیف آن نیست اما چیزی از این بهتر هم نمی‌توانم پیدا كنم.) در رستوران نشسته و منتظر بودم كه ناهارم را بیاورند كه یكباره بدون مقدمه، این فكر به مغزم رسید كه اگر همه ما كور بودیم چه می‌شد؟ همان طور در پاسخ به سوال خود، فكر می‌كردم ولی ما واقعاً كور هستیم. این نطفه اولیه رمان بود. بعد از آن فقط با پرورش این شرایط اولیه و عواقب آن اجازه دادم تا داستان متولد شود. تخیل زیادی در «كوری» وجود ندارد فقط یك كاربرد سیستماتیك ارتباطی بین علت و معلول است.
 
شما گفته‌اید كه كوری سخت‌ترین رمانی است كه نوشته‌اید. با وجود ظلم و ستم آشكار انسان به هم‌نوع خود در رابطه با اپیدمی كوری سفید و ناراحتی مربوط به نوشتن این رفتار، در نهایت شما خوشبین هستید؟
من بدبینم اما نه آنقدر كه به سرم شلیك كنم. آن بی‌رحمی و شقاوتی كه شما از آن به ظلم و ستم روزمره‌ یاد كردید، در تمام جهان رخ می‌دهد نه فقط در رمان من. ما هر لحظه در احاطه اپیدمی كوری سفید هستیم. كوری، استعاره‌ای برای كوری عقل انسان است. این كوری به ما اجازه می‌دهد بی‌هیچ دغدغه‌ای برای بررسی صخره‌ای در مریخ، به آن سیاره فضاپیما بفرستیم در حالی كه در همان زمان میلیون‌ها انسان روی زمین از گرسنگی در حال مرگند؛ ما یا كوریم یا دیوانه!
 
آیا نظر منتقدان برای شما مهم است؟
چیزی كه برای من مهم است، این است كه كارم را مطابق استاندارد‌هایم خوب انجام بدهم كه عبارت است از نوشتن كتاب به شیوه‌ای كه می‌خواهم. بعد از آن خارج از اختیار من است؛ درست مثل هر چیز دیگری در زندگی. مادر، بچه را به دنیا می‌آورد و برایش بهترین چیزها را آرزو می‌كند اما زندگی كودك به خودش تعلق دارد نه مادرش. زندگی را خودش خواهد ساخت یا دیگران برایش اما دقیقاً آن چیزی نخواهد بود كه در رویای مادرش بوده. فایده‌ای ندارد كه آرزو كنم كتاب‌هایم با استقبال با شكوه گروه‌های بسیاری از خوانندگان مواجه شود چون خوانندگان در صورتی كه دلشان بخواهد كتابم را خواهند خرید.من نمی‌خواهم بگویم كه كتاب‌هایم مستحق لطف خوانندگان است چرا كه به این معنی خواهد بود كه شایستگی یك كتاب به تعداد خوانندگانش بستگی دارد در صورتی كه این خلاف واقع است.
 
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: tehrooz.com/ بهنام ناصح  
 
مطالب پیشنهادی:
5 واقعیت جذاب درباره زندگی ساراماگو
حاشیه‌های آقای نویسنده، ژوزه ساراماگو
 گفت‌وگو با جان گریشام، نویسنده درام‌های دلهره‌آور جنایی
 نویسنده رازهای تاریک
نگاهی به رمان در ستایش مرگ نوشته ژوزه ساراماگو