روایتی شیرین از آشنایی سیمین و جلال
واقعاً دست تقدیر بود این دو نفر آن روز با هم آشنا شوند. سوار اتوبوس شدیم که یک آقای بسیار مؤدب و خوش تیپ بلند شد و جایش را به سیمین خانم داد.
بانو ویکتوریا دانشور، تنها بازمانده از خانواده دکتر سیمین دانشور و شاهد آشنایی آنان بوده است. بیان خاطرات این پیوند و فراز و فرودهای آن که با لهجه شیرازی راوی نیز همراه بود، به این گفت وشنود حلاوتی خاص بخشیده است. خانم ویکتوریا دانشور و همسرش پرویز فرجام در واپسین سالیان حیات دکتر سیمین دانشور، مونس و قرین او بودند و تا واپسین ساعت حیات،او را همراهی کردند.

جلال آل احمد و سیمین دانشور چگونه و در کجا با هم آشنا شدند؟ این سوال را از این بابت می پرسم که میدانم سرکار شاهد این آشنایی بوده اید؟

کاملاً اتفاقی. یک سال عید من و خانم سیمین با عده ای از فامیل، برای دیدن خواهرم به اصفهان رفته بودیم. دو سه روز که ماندیم تصمیم گرفتیم برگردیم. در آن وقت از سال، بعید بود بلیط گیرمان بیاید، ولی چند تا دانشجو همان روز تصمیم گرفته بودند چند روز بیشتر در اصفهان بمانند و بلیط هایشان را به ما دادند. واقعاً دست تقدیر بود این دو نفر آن روز با هم آشنا شوند. سوار اتوبوس شدیم که یک آقای بسیار مؤدب و خوش تیپ بلند شد و جایش را به سیمین خانم داد. بعد هم تا خود تهران درباره کتاب ، نویسندگی و نویسنده ها حرف زدند. آن آقا مرحوم جلال آل احمد بود.
در غم و درد آدم ها شریک می شد.

و همین آشنایی به ازدواج ختم شد؟

بله، به تهران که برگشتیم، صبح روز بعد طبق معمول خواستم بروم خرید که دیدم آقای آل احمد پشت در است! خیلی تحویلش نگرفتم و حتی تعارف هم نکردم! رفتم خرید کردم و برگشتم و دیدم سیمین خانم لباس پوشیده است و می خواهد با آقای آل احمد بیرون برود. دو سه روز بعد هم آمد و گفت: می خواهد همسر این آقا شود. به همین سادگی! یک مجلس عقد بسیار ساده و مختصر هم گرفتند و چند نفر از دوستانشان از جمله آقای پرویز داریوش، انور خامه ای، صادق چوبک و... را هم دعوت کردند.

به نظر شما غیر از موضوع خویشاوندی، جلال آل احمد چه جور آدمی بود؟ چه خصلت هایی داشت؟

بسیار مهربان و دلسوز، بسیار باصداقت، رک و صریح اللهجه، بسیار نترس، بی باک و خیلی هم عجول.

برخی می گویند بداخلاق بوده است!
خیر، خیلی هم مهربان بود، ولی وقتی اوضاع آشفته مردم را می دید، جوش می آورد. همیشه دلش می خواست برای مردم کاری بکند. دلش برای مردم خیلی می سوخت. با مردم طبقات پایین اجتماع می جوشید، هر کاری از دستش برمی آمد می کرد که آدم ها را بالا بکشد. در غم و درد آدم ها شریک می شد. من حقیقتاً از این که با او خویشاوند و هم کلام بوده ام احساس افتخار می کنم. من خودم نقاشی خوانده ام و همیشه از اطلاعات ایشان در این زمینه لذت می برم.

سراپا شور زندگی بود و دلش می خواست از همه چیز سر در بیاورد. وقتی آقای آل احمد از دنیا رفت، خواهرم سیمین واقعاً شکست. آقای آل احمد انسان شریف و بزرگی بود. آقای آل احمد همه کس ما بود. خیلی دوست و رفیق داشت، یعنی اخلاقش طوری بود که با همه می جوشید. هر جا که فکر کنید دوست و آشنا داشت. همیشه هم سعی می کرد ذهن بقیه را روشن کند. در دوره ای که معلم بود، سر کلاس به قول مسئولین حرف های خارج از کلاس زیاد می زد و به همین دلیل همیشه در حال تذکر گرفتن و توبیخ شدن بود!


خیلی صمیمی بود. امکان نداشت کسی از ایشان کمک بخواهد و کمک نکند. همیشه سعی می کرد مشکلات خانوادگی را حل کند. وقتی هم می دید کسی مورد ظلم واقع شده است، دیگر دوست و آشنا سرش نمی شد و آدم ستمگر هر کسی که بود از تشر و توبیخ ایشان جان به در نمی برد.

ظاهراً خیلی هم به آموزش ِکودکان ونوجوانان علاقه داشت. اینگونه نیست؟

عاشق بچه ها بود. یک بار ما با پسر و دخترمان به شمال رفتیم. پسر و دختر و عروس باغچه بان و خانم و آقای خبره زاده هم بودند. آقای آل احمد زیر آفتاب تند نشسته و با حوصله برای بچه ها قلعه شنی درست کرده بود، طوری که پشتش تاول زده بود!

خانه بن بست ارض را هم با دست خودش ساخت. این مهارت ها را چگونه کسب کرده بود؟
آقای آل احمد از کار کردن ابا نداشت. هیچ وقت او را بیکار نمی دیدید. از بچگی کارهای سخت کرده و زحمت کشیده بود. هر کاری از دستش برمی آمد انجام می داد. انصافاً مرد به تمام معنی بود. بخش زیادی از خانه بن بست ارض را با دست خودش ساخت. عاشق نجاری و گلکاری بود. خیلی هم شوخ طبع بود. همیشه هم یک دفتر یادداشت همراهش بود و هر چه را که می دید می نوشت و لازم بود طراحی می کرد. نگاهش به همه چیز و همه کس عمیق و همراه با محبت بود.

با وجود علاقه ای که بین جلال آل احمد و سیمین دانشور توصیف می کنید، آنها هیچ وقت شبیه هم نشدند. چرا؟

همین طور است. برای این که هر دو شخصیت های محکمی داشتند و فردیت و تشخص خود را در مقابل هیچ کسی از دست نمی دادند. اتفاقاً همین باعث شده بود بتوانند بهترین مکمل و منتقد هم باشند و اشتباهات همدیگر را رفع کنند. همیشه اولین کسی که آثار آنها را می خواند، شریک زندگی شان بود. در دوره ای هم که خانم سیمین امریکا رفته بود که درس بخواند، آقای آل احمد مدام به خانه ما می آمد و می گفت: از شما بوی سیمین را می شنوم! بعد هم مرا به نمایشگاه های مختلف نقاشی می برد و حقیقتاً از وسعت اطلاعات و قدرت نقد او در زمینه نقاشی و مجسمه سازی لذت می بردم.

با وجود این که بخش اعظم زندگی و آثار آل احمد آمیخته به مسائل سیاسی روز است، خانم دانشور هیچ وقت سیاسی نبود. از نظر شما علت این امر چیست؟
چرا، تحلیل سیاسی داشت، اما هیچ وقت به گروه و دسته ای گرایش پیدا نکرد. در دوره ما هر تحصیلکرده و روشنفکری را که می دیدید به شکلی یا عضو حزب توده بود یا به آن گرایش داشت، اما خانم سیمین ابداً از سیاست خوشش نمی آمد و دنبال سیاست هم نبود. آقای آل احمد هم این موضوع را کاملاً پذیرفته بود و در این مورد بحثی بین آنها پیش نمی آمد. مشکل آن دو فقط بچه دار نشدن بود. سیمین خانم خیلی مادر بود و دلش برای بچه ها غش می رفت! گاهی می گفت بچه ای را بیاوریم و بزرگ کنیم، اما آقای آل احمد می گفت: نمی خواهم البته خود سیمین خانم هم همیشه می گفت: بزرگ کردن بچه دیگران مثل این است که کتابی را که کس دیگری نوشته است، بگویی خودم نوشته ام.
چاپ کتاب سنگی بر گوری، ظاهرا کدورتی را برای خانم دانشور به وجود آورد. شما در جریان این امر هستید؟

ظاهراً این کتاب جزو یادداشت های شخصی آقای آل احمد بود و ایشان نمی خواست تا زمان زنده بودن خانم سیمین چاپ شود و یا تصمیم داشت تغییراتی در آن بدهد و بعد چاپش کند، اما متأسفانه آقای شمس آل احمد این کتاب را در زمان نامناسبی چاپ کرد و واقعاً باعث رنجش سیمین خانم شد، طوری که سیمین خانم هرگز ایشان را نپذیرفت و عذرخواهی اش را هم قبول نکرد!

حرف هایی که آقای شمس درباره مقصر بودن سیمین در مرگ آل احمد زد، انصافاً بسیار آزاردهنده بود. سیمین خانم بسیار از این حرف ها رنجیده بود. او تا لحظه مرگ انگشتر خود و آقای آل احمد را از خود دور نکرد. کسی که شوهرش را دوست ندارد چه دلیلی دارد این همه سال انگشتر او را در دست خود نگه دارد؟

چگونه از خبر فوت جلال آل احمد باخبر شدید؟
شنیدم به شمال رفته اند و بعد یک روز به ما خبر دادند آقای آل احمد فوت کرده است. بدترین روز زندگی همه مان بود. از شنیدن خبر فوت ایشان به شدت یکه خوردم و تا مدتی حال خودم را نمی فهمیدم. خیلی حیف شد. بسیار انسان دوست داشتنی و شریفی بود. خانم سیمین خیلی اذیت شد. وقتی کسی مریض می شود، اطرافیان کمی خودشان را آماده می کنند، ولی آقای آل احمد اصلاً مریض نبود و انتظار چنین چیزی را نداشتیم. تشییع جنازه اش هم خیلی مفصل و باشکوه بود.
 
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع:.jamejamonline.ir

مطالب پیشنهادی:
 زنی مبارز، اما مخالف جنگ
ستاره هالیوود در ونیز: آنقدر شادم که بیشتر از این نمی‌شود!
فیلمی که تا صبح بچه ها در سینما به تماشای آن نشستند!
شبِ هرگز
محبوب ترین عروسک‌های سینمای ایران با صدای حمید جبلی