بله؛‌ ماریو،‌ دروغگوی بزرگ و مرغوبی است. یك جادوگر خوش تیپ كه با دیدنش احساس می‌كنید در حق سینمای ‌هالیوود، اجحاف شده است...
 
ماریو بارگاس یوسا از آن نویسنده‌های ادبیات آمریكای لاتین است كه نباید در داستان‌هایش به دنبال رئالیسم جادویی باشید

جادوی زیبای دروغ‌هایش
" ... من متعلق به زمان خودم هستم؛ یك آدم قرن نوزدهمی ‌نیستم كه مثلا درباره تروخیو، جنگ داخلی برزیل و چیزهای دیگر نوشته ام. ممكن است موضوعاتی را انتخاب كنم كه در گذشته اتفاق افتاده باشند اما اصلا نگران نباشید. من با زمان پیش می‌روم". همه اینها را با خنده می‌گوید. اصلا انگار این مرد همیشه می‌خندد؛ با همان دهان بزرگ و دندان‌های تقریبا ردیف،‌ راست هم می‌گوید. نباید دركنار كلمه‌های ماریو بارگاس یوسا، ‌احساس نگرانی كنید. ماریوی سالخورده بلد است چطوری به شما دروغ بگوید كه ككتان هم نگزد و نفهمید از كجا خورده اید. بله؛‌ ماریو،‌ دروغگوی بزرگ و مرغوبی است. یك جادوگر خوش تیپ كه با دیدنش احساس می‌كنید در حق سینمای ‌هالیوود، اجحاف شده است. ماریوبارگاس یوسا، ‌فقط ستاره سینما بودن را تجربه نكرده است. اشكالی ندارد. خودش حواسش هست. جادوگر ادبیات لاتین باهوش تر از این حرفاست.
 
ماریو بلند بلند حرف می‌زند؛‌ درست مثل سخنران‌ها پشت تریبون. اصلا همان طوری هم نگاه می كند. زیاد می‌خندد؛‌ آن هم بلند بلند و با همه اینها كلمه‌هایی توی دست و بالش دارد كه اگر بخواهد – و البته به قول خودش حالا دیگر بتواند – خوب روی كاغذ‌های سفید تخسشان می‌كند. درست مثل سردمداران یك ارتش كه آرایش نظامی‌مهره‌های ریز و درشتش را مثل مهره‌های شطرنج خیلی خوب از بر است و خیلی حرفه ای شما را به جنگ با نوشته‌هایش فرا می‌خواند.

دروغگوی محقق
ماریو آن قدر هم اهل جنگ نیست ولی اهل دروغ چرا؛‌ هست. ماریو بارگاس یوسا از آن آدم‌هایی است كه برای داستان‌هایش تحقیق می‌كند. اصلا پژوهش را دوست دارد. از آن نویسنده‌هایی كه نمی‌توانند پشت میز بنشینند و یكهو یك شخصیت را روی كاغذ جان دهند و بعد هم ندانند این آدم از كجا آمده است. در اصل برای خواندن داستان‌های یوسا باید بدانید كه شخصیت‌های او از قوطی عطاری بیرون نجهیده اند و بالاخره جایی،‌ زمانی و آدمی ‌بوده است كه  او برای خلق این شخصیت از او وامی‌ گرفته باشد. اما یادتان باشد كه ماریو، دروغگوی بزرگی است كه می‌تواند نبوغ  داستان نویسی‌اش را با دقت زندگی نامه نویسی تلفیق كند و آب از آب تكان نخورد و شما هم مثل همیشه ككتان نگزد و نفهمید از كجا خورده اید. شاید باورتان نشود اما یوسا با سند و مدرك به شما دروغ می‌گوید؛ همین قدر تمیز و همین قدر متبحرانه. اصلا این مرد كارش این است كه خاطراتش را آشفته و فاسد كند و زمان را به بازی در میدان جنگش دعوت كند. برای همین هم ماریو معتقد است كه نوشتن؛‌ رذالت است و نویسنده؛ جادوگر.
 
خوانده و نخوانده
بورخس
همیشه انتظارش را برآورده كرده است. خودش می‌گوید وقتی بورخس را كشف كرده، مثل سیل او را از جا كنده و با خود برده است. اما دروغ می‌گوید. باید زبان طنز داستان‌هایش را لمس كنید تا دستتان بیاید كه به كار بردن هوشمندانه طنز را از سروانتس عزیزش گرفته است؛ "قطعا از دن كیشوت گرفته‌ام!" . مدت‌ها در دنیای الكساندر دوما و "سه تفنگدار" سیر كرده. نسل نفرین شده همینگوی، فیتز جرالد و ویلیام فالكنر را خورده است و شیفته "مادام بواری"‌ گوستاو فلوبر بوده و هست. بعد هم سارتر ، كامو و مالرو خوانده؛ ‌بله. مثل اینكه راست گفته زیباترین هدیه ای كه در زندگی اش گرفته، توانایی خواندن بوده؛  هدیه‌ای كه از 5 سالگی در دستش بوده.
 
ماریوی كوچك قبل از هر چیز یك كتابخوان حریص بوده است اما میان همه نویسندگان رنگ وارنگی كه خوانده و خورده، غیر از بورخس، نویسنده آمریكای لاتینی دیگر ی دیده نمی‌شود.
اصلا انگار نویسنده‌های آمریكای لاتین برای یوسا دورتر از این حرفا بوده اند. برای همین هم معتقد است كه "جنگ و صلح"‌ بهترین كتابی است كه در كل تاریخ ادبیات نوشته شده. البته نباید از او توقع داشته باشید كه راستش را بگوید اما از نظر خودش خیلی طبیعی است كه یك نویسنده از بیگانه تاثیر بگیرد؛‌ از كسی كه هم فرهنگی او نیست؛ اتفاقی كه برای ماریو بارگاس یوسا افتاده است.

با سلاح تخیل
اگرآن مدرسه نظامی ‌لعنتی نبود كه یوسا 2 سال تمام در آن تعلیمات نظامی ‌سفت و سخت ببیند و فضای دیكتاتوری اش را از نزدیك درك كند،‌ معلوم نبود یوسا چگونه می‌خواست برای خودش شهرت جهانی دست و پا كند؛‌ آن هم در آغاز دوره طلایی ادبیات آمریكای لاتین (Boom)؛ ‌دوره ای كه از دهه 50 و 60 قرن گذشته شروع می‌شود و نگاه جهان را به ینگه دنیا می‌دوزد؛ آن هم با نویسندگان گل درشتی مثل ماركز، فوئنتس و كورتاسار؛‌ همه مردان سبك رئالیسم جادویی كه خیلی‌ها آن را با "بوم" یكی می‌دانند. اما ماریو از آن دروغ گوهایی است كه عاشق واقعیتند؛ (درست مثل همه دروغ گوها) و هیچ وقت واقعیت را با جادو تركیب نمی‌كند. یوسا تخیل دارد اما تخیلش هم واقعی است؛ با اینكه معتقد است كه تخیل، سلاح واقعی ما انسان‌هاست و خیلی زیر پوستی با این سلاح در پس كلمه‌هایش هذیان گویی می‌كند. بله، ‌یوسا یك هذیان گوی حرفه ای است. بارها موضعش را تغییر داده و باكی ندارد از اینكه بگوید عاشق بورخسی است كه هیچ شباهتی به او ندارد و حاضر نیست مثل او بنویسد. حامی‌ك استرو بوده و حالا مدت‌هاست كه كاملا بی خیال شده و از آن طرف هم یكباره حمله آمریكا به عراق را نقض قوانین بین الملل خوانده است.
او شعر گفتن را فقط از راه حدس و باطن، نه عقل مقدور می‌داند ولی خودش به مناسبت شعر می‌گوید و بعد هم  با همان خنده اغوا كننده از همه خواهش می‌كند كه به كسی نگویند كه او شعر گفته است؛ "اشتباهات دوران جوانی...". ماریو تا دلتان بخواهد حرف‌ها و موضع‌های ضد و نقیض داشته و دارد. بالاخره هر كدام از ما راز‌ها و رمز‌های خودش را دارد. نه؟

رسوایی‌های وحشتناك
از تجربه خوشش می‌آید؛ حتی بیشتر از كلمه‌هایی كه در بعضی از كتاب‌هایش مثل "سال‌های سگی"، ‌"مرگ در آند" و "جنگ آخرالزمان" توی سر خواننده می‌كوبد. می‌گوید برای یك نویسنده تجربه بد معنا ندارد و همه چیز (دقت كنید همه چیز) مفید و آموزنده است. اما باز هم دروغ می‌گوید چون اگر از تجربه نامزدی ریاست جمهوری اش در سال 1990 در پرو، اولین ازدواجش در 19 سالگی با زنی كه 18 سال از خودش بزرگتر بود،‌ و ماجرای طلاقش بپرسید، پاسخ خواهد داد: "وحشتناك!". حتی اگر از تجربه فیلمسازی اش از یكی از كتاب‌ها (پانتالیون و مهمانان) بپرسید،‌ حتما به شما خواهد گفت  كه "حتما باید از این رسوایی صحبت كنیم؟". اگر هم از ماجرای مشتی كه زیر چشم ماركز كاشت بپرسید،‌ احتمالا یك لبخند پت و پهن تحویلتان می‌دهد و محترمانه عذرخواهی می‌كند كه باید در جلسه مهمی ‌شركت كند كه همین الان یادش آمده و تمام؛‌ غافل از اینكه خودش گفته كه تجربه بد برای یك نویسنده معنی ندارد.
بله، ماریو بارگاس یوسا زیاد دروغ می‌گوید، واقعیت‌ها را با شیرینی با تخیل قاتی می‌كند،‌ و معجونی به خوردتان می‌دهد كه زیر لب بگویید: "عجب نویسنده قهاری است".
تقابل سنت و مدرنیته در داستان‌های یوسا به شكل چشمگیری دیده می‌شود. آن هم در داستان‌های تو در تویی كه مثل راهروهای باریك سر از فضاهای واقعی كه با تخیل نویسنده آمیخته شده‌اند،‌ در می‌آورند. قدرت و دستاویز‌های آن از دیگر مایه‌های داستان یوساست. به هر حال دنیای داستان‌های یوسا تلخ است ولی زبان طنزش،‌ همه چیز را روبراه خواهد كرد. دنیای او آمریكای لاتین نیست؛‌ او شهروند جهان است و برای همه می‌نویسد؛ از پشت همان كامپیوتری كه برایش یك دستگاه تایپ پیشرفته است؛ ‌همین.

من دیوانه داستان نویسی‌ام
• نوشته‌های بورخس بسیار دور از نوشته‌های من هستند و شیطان‌های من با شیطان‌های او كاملا غریبه اند. چه من داستان نویسی مسموم شده به تاریخ دیوانه ام.
• اگر یك تفنگ بالای سرم بگیرند و بگویند فقط یكی را انتخاب كن، حتما رمان را انتخاب می‌كنم.
• من وقتی می‌نویسم، خودم را تکثیر می‌كنم. دو نفر می‌شوم؛ هم نویسنده و هم خواننده؛‌ چون همیشه خودم را جای خواننده می‌گذارم تا بفهمم چه چیزی خوب است و چه چیزی بد؛‌ سعی می‌كنم خودم با دو چشم دیگر بخوانم.
• رمان یا تعبیری از زندگی است كه به آن دسترسی نداریم و آن را آرزو می‌كنیم یا تعبیری است از زاویه پست تر و مصیبت بارتر تجربه زندگی.
• من واقعا یك نویسنده انتقادی هستم من نسبت به هر چیزی كه در آن تعصب و محافظه كاری وجود داشته باشد، انتقاد می‌كنم.

گذران روز جناب یوسا
زندگی ورای خط قرمز‌ها
در 28 مارس سال 1936 بود كه آركیپای پرو تولد نوزادی را به خود دید كه سال‌ها بعد قرار بود همپای نویسنده‌هایی چون بورخس، ‌ماركز  و فوئنتس،‌ ادبیات آمریكای لاتین را متحول كند. تنها فرزند پدر و مادرش بود و زندگی مشترك كه پدر و مادرش فقط تا 5 ماه بعد از تولدش ادامه پیدا كرد. از آن به بعد تا 10 سال همراه مادرش در بولیوی زندگی كرد؛‌ همان دوره بود كه پدر بزرگش مقام دولتی‌ای را بدست آورد و این منجر به بازگشت مجدد یوسا و مادرش به سرزمینشان در سال 1946 شد.
یوسا در 14 سالگی به خواسته پدرش به مدرسه نظام فرستاده شد و این شروع راهی بود كه ایده اولین رمانش را به ذهنش انداخت. او در رشته‌های هنرهای آزاد دانشگاه لیما (پایتخت پرو) فارغ التحصیل شد و بعد از آن از دانشگاه مادرید در رشته ادبیات درجه دكترا گرفت. در 19 سالگی با خولیا اوركیدی ازدواج كرد. یوسا در رمان "عمه خولیا و میرزا بنویس" از شخصیت همسرش –خولیا- الهام گرفته است. عمر این ازدواج تا سال 1964 بیشتر طول نكشید؛‌ یك سال بعد با پاتریشیا ازدواج كرد كه تا به امروز دوام داشته و 3 فرزند را برای یوسا به جای گذاشته.
یوسا زندگی حرفه ای‌اش را از 15 سالگی با روزنامه نگاری شروع كرده بود، ‌او به عنوان خبرنگار جنایی روزنامه لاكرونیا،‌ گزارش‌های از دنیای تبهكاران شهر لیما می‌گرفت. یوسا سال‌ها در پاریس، لندن و مادرید زندگی می‌كرد و كارهای مختلفی مثل مترجمی‌،‌ روزنامه نگاری و استادی زبان می‌كرد.
در سال 1994 – بعد از آنكه برنده جایزه ادبی سروانتس شد- به تابعیت اسپانیا درآمد. او تا به امروز هم روزنامه نگاری را كنار نگذاشته و ستون نویس ثابت روزنامه ال پاییس اسپانیاست. به قول خودش "اگر به خط قرمزها اعتقاد داشت، فقط درباره اتفاقاتی می‌نوشت كه درخانواده اش می‌گذرد".
یوسا حتی پا را از حوزه نویسندگی هم فراتر گذاشته بود و در سال 1990  كاندیدای ریاست جمهوری پرو شد. مدت‌ها بعد از اینكه در انتخابات از رقیبش – فوجی موری- شكست خورد، به این نتیجه رسید كه یك سیاستمدار نیست. "من یك نویسنده‌ام، ‌فهمیدم كه به عنوان یك نویسنده و روشنفكر تنها باید در بحث‌های مردمی ‌مشاركت كنم و نه در سطوح پیشرفته سیاسی".
آقای نویسنده 72 ساله امسال به كنگو رفته تا تحقیقاتی را برای رمان جدیدش انجام دهد.
 
كتابخانه جناب یوسا
یوسا در چند خط
اینها فقط چند تا از خواندنی ترین كتاب‌های یوسا است كه به فارسی ترجمه شده است. عبدالله كوثری بیشترین سهم را در ترجمه یوسا در ایران داشته است.
گفت و گو در كاتدرال
كل داستان گپ و گفت 2 نفر در چایخانه ای (!) در پرو است،‌ با یك روایت بسیار پیچیده؛ 2 نفر كه به قدركافی چای نوشیده و زده اند تو خط تعریف خاطرات. خاطراتشان هم درباره آدم‌های اطرافشان است. آدم‌هایی شبیه خودشان كه دائم الچای هستند.

جنگ آخرالزمان
داستان یك تراژدی كامل است. "جنگ آخرالزمان"‌ ، حكایت مصیبت برزیلی‌ها در آشوب‌های داخلی سال‌های 1996 و 1997 است. مطرودین و حاشیه نشینان و جان به لب رسیده‌های شهر،‌ یكی را به عنوان رهبر انتخاب كرده و شورش می‌كنند.
سوربز
داستان درباره دوران دیكتاتور بزرگ دومینیكن تروخو است. داستان مثل موم در دستان یوساست. او داستانش را از یك مهمانی كباب كردن بز نگون بخت شروع می‌كند و تا جایی كه می‌تواند آدم‌های حاضر در مهمانی را به جان هم می‌اندازد. "سوربز" شاهكار است و از آن كتاب‌هایی است كه شما را هم شیفته یوسا می‌كند.
سال‌های سگی
اگر به یوسا آلوده شده باشید باید تحمل كنید؛ او آدم روایت‌های گیج كننده است. تغییر لحن، راوی،‌ زاویه دید و تغییر مكان و زمان بیداد می‌كند. كتاب، ‌روایت یك جوره دوره سربازی در یك دبیرستان نظامی ‌است و حكایت قد علم كردن دانش آموزان در برابر قوانین سفت و سخت آنجا.
   
       
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: مجله همشهری جوان/ شماره 194
 بازنشر اختصاصی سیمرغ