شاهکارهای ادبی که صد سال پیش نادیده گرفته شدند
 صد سال پیش کتاب اولیس جمیز جویس و سرزمین هرز تی اس الیوت، شاهکارهایی بودند که مورد ستایش قرار گرفتند اما شهرت این دو اثر باعث شد کتاب‌های مهم دیگری در همان سال‌ ۱۹۲۲ چنان که باید به چشم نیایند

معرفی شاهکار‌های ادبی جهان

 در عصر کووید-۱۹ و تغییرات آب و هوایی، آسان است که بگوییم هیچ کس به اندازه‌ی ما سختی نکشیده است. اما ۱۰۰ سال پیش هم مردم همین فکر را در مورد خودشان می‌کردند. جنگ جهانی اول و همه‌گیری آنفولانزای اسپانیایی هر یک ده‌ها میلیون کشته داد و نظم اجتماعی در اروپا را از بین برد. حتی در سال‌های پیش از این رویداد‌های مخرب، جامعه‌ای که به صورت فزاینده با ورود ماشین‌ها، هواپیما‌ها و نخستین برنامه‌های رادیویی به سوی فناوری پیش می‌رفت به همان اندازه برای متولدین قرن نوزدهم انقلابی بود که اینترنت برای متولدین قرن بیستم.

واکنش هنرمندان و نویسندگان بازسازی آثارشان بود: راهی برای کنترل وقایع عجیب و غریب و غیرقابل کنترل یا صرفاً به تصویر کشیدن آن با صداقت بیشتر. اگر دنیا پر هرج و مرج و ناآرام باشد، باید استدلال کرد، در عالم موسیقی، هنر و نویسندگی هم همین اتفاق می‌افتد. دوره‌ی مدرنیسم که از اواخر قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم ادامه داشت موسیقی غیرتونالِ بِرگ و شونْبِرْگ و نقاشی‌های کوبیستی پیکاسو و براک را به ما داد.

واکنش به چالش‌ها و فرصت‌های اوایل قرن بیستم در ادبیاتْ «مدرنیسم» بود – ردِ داستان‌سراییِ خطیِ سنتی و استفاده از سبک‌های چالش‌برانگیزتر برای منعکس کردن دنیای جدید – و معمولاً سال سرنوشت‌سازِ این تغییر را سال ۱۹۲۲ می‌دانند. این سال زمان مناسبی برای پیشرفت‌های غیرمنتظره بود: آن سال میان دیگر رویداد‌های جهانی، سالِ انتصابِ جوزف استالین به عنوان دبیرکل حزب کمونیست در روسیه، نخستین درمان دیابت با استفاده از انسولین بود.

جیمز جویس و تی اس الیوت

از نظر ادبی، این سال از یک سو با رمان «اولیس» اثر جیمز جویس (که نخستین بار ۱۰۰ سال پیش چاپ شد) و از سوی دیگر با شعر طولانی «سرزمین هرز» از تی. اس. الیوت در خاطره‌ها نقش بست. این‌ها آثاری بودند که به لحاظ سبک و سطح و جاه‌طلبی نظیرشان قبلاً دیده نشده بود.

این دو کتاب وجوه مشترک زیادی داشتند. هر دو در باب موضوع کاملاً جدید بودند: یولیسیس زندگی مدرن مردم دوبلین را شرح می‌دهد و همه جا با آن‌ها می‌رود از جمله حمام و اتاق خواب. سرزمین هرز به منظره‌ی غم‌افزای اروپای پس از جنگ می‌پردازد:

انبوهی از مردم روی پل لندن روان بودند، آن انبوه
نمی‌دانستم مرگ نگرفته بود گریبان آن انبوه

هر دو اثر بر سبک‌های نوآورنه‌شان تاکید داشتند، شخصیت و هوش خارق‌العاده‌ی نویسنده در هر برگ اثر نمایان بود. رویکرد آن‌ها بریکلاژ بود، به بیان دیگر گردآوردن متون از اصوات و دیدگاه‌های گوناگون.

رمان اولیس یا یولسیز که پس از ادیسه شکل گرفت لاتین و یونانی را در نثر خود آمیخت، اما از عادات توالت رفتن، خودارضایی و رابطه‌ی جنسی (موضوعاتی که در هر دو سوی اقیانوس اطلس قبیح انگاشته می‌شدند) سخن گفت. در سرزمین هرز تظاهر چندزبانه در کنار اشعار کودکانه و صدای صاحب یک میخانه قرار می‌گیرد.

هر دو کتاب دشوار هم هستند، اما سرشار از زبان ادبی زیبا و سنتی که هر کسی می‌تواند از آن لذت ببرد، از «غروب تابستان دنیا را در آغوش اسرارآمیز خود گرفته بود» از جویس گرفته تا «جریانی زیر آب/استخوان‌هایش را آرام و بی‌صدا برد» از الیوت. آن‌ها می‌دانستند چگونه خواننده را راضی کنند و در عین حال او را به چالش بکشند. این آگاهی و نه فقط تازگی سبک آن‌ها در آن دوران دلیل خوانش دوباره و دوباره‌ی آثارشان شد.

به واسطه‌ی کتاب‌هایی مانند اولیس و سرزمین هرز، سال ۱۹۲۲ ادراک مطالعه‌ی مردم را تغییر داد. نویسندگان بسیار دیگری بودند که در سال ۱۹۲۲ آثار نوآورانه، جسورانه و رضایت‌بخش خلق کردند، اما به اندازه‌ی جویس و الیوت مورد تحسین قرار نگرفتند، شاید به این خاطر که آثار آن‌ها در تازگی کمتر خودنمایی داشتند یا غرابت‌شان را زیر سطحی دوستانه پنهان کرده بودند. بیشتر این نویسندگان درباره‌ی یولیسیس یا حتی سرزمین هرز، حرف‌هایی برای گفتن داشتند.

هری سینکر لوئیس

هَری سینکلِر لوئیس/Harry Sinclair Lewis (۱۹۵۱-۱۸۸۵) نویسنده‌ی آمریکایی و نخستین برنده نوبل ادبیات از قاره‌ی آمریکا یکی از کسانی بود که اشتیاق اندکی به یولیسیس داشت و آن را «گراز سفید بزرگ» می‌نامید. رمان نوآورانه‌ی خودِ لوئیس در همان سال (۱۹۲۲) منتشر شد. رمان «Babbitt» نوآورانه بود نه از نظر سبک بلکه از نظر موضوع: جورج بَبیت، ضدقهرمانِ او که یک تاجر سنت‌گرای خودفریفته بود با خلایی دست و پنجه نرم می‌کرد که قادر به شناختن آن نبود، درنتیجه توان پر کردن این خلا را هم نداشت.

موضوع آن – مشکلِ فردی در شناسایی خود واقعی‌مان صرف‌نظر از نقش‌ها و تجربیاتی که به ما ارجاع داده می‌شود – کاملاً مدرن و بسیار بحث‌برانگیز بود. در هر صورت این کتاب یک موفقیت بزرگ برای نویسنده بود. ۲۵۰۰۰۰ نسخه از آن در چاپ اول فروش رفت و «Babbitt» را مَثَلی کرد برای نوع خاصی از چهره‌های تجاری کوته فکر و متعصب.

مواجهه‌ی رمان بابیت با بیمارگونگیِ حومه‌نشینی آنقدر قدرتمند به احساسات تلنگر می‌زند که خود جرقه‌ی یک ژانرِ کاملِ داستانی درباره‌ی بدبختی پنهان مردان موفق طبقه‌ی متوسط است. جانشینان او شامل «مردی با کت و شلوار فلانل خاکستری» اثر اِسلُون ویلسِن (۱۹۵۵)، «جاده‌ی انقلابی» اثر ریچارد یِیْتْس (۱۹۶۱)، «چیزی اتفاق افتاد» شاهکار مردم‌گریزی از جوزِف هِلِر (۱۹۷۴) و حتی «روانی آمریکایی» اثر هجوآمیز و عجیب و غریبی از برِت ایستِن اِلیس (۱۹۹۱) می‌شوند.

ریونوسوکه آکوتاگاوا

در سوی دیگری از جهان، در ژاپن، ریونوسوکه آکوتاگاوا سال ۱۹۲۲ را با بازتعریف ادبیات به شیوه‌ی خودش آغاز کرد. در ماه ژانویه، داستان او «در بیشه‌ی بامبو» در شماره‌ی سال نو مجله‌ی ادبی شینچو/ Shinchō منتشر شد. امروزه این داستان بیشتر به عنوان منبع الهام فیلم راشومون/ Rashōmon به کارگردانی آکیرا کوروساوا شناخته می‌شود، اما داستان در نوع خود یک شاهکار باقی مانده است.

نوآوری آکوتاگاوا ترکیب قدیم و جدید در زمانی بود که ژاپن در حال بیرون آمدن از قرن‌ها انزواگرایی بود. او با استفاده از یک روایت منکسر قصه‌ای عامیانه از قرن دوازدهم را بازگو کرد و قتل مردی را از دیدگاه‌ها و شاهد‌های گوناگون روایت کرد که بسیاری از آن‌ها متقابلاً متناقض هستند.

این نوع روایت به شیوه‌ی محبوب داستان‌سرایی تبدیل شده است، چون خواننده را وادار می‌کند برای درک تصویر کلی درگیر شود، نه فقط در ادبیات (آتش کم‌فروغ رمانی از ولادیمیر ناباکوف، آنجا آنجا رمانی از تامی اُرِنج) بلکه در سینما: در فیلم‌هایی نظیر داستان عامه‌پسند (Pulp Fiction)، دختر گمشده (Gone Girl) یا آخرین دوئل (The Last Duel).

«در بیشه‌ی بامبو» این ایده را به چالش می‌کشد که به طور حتم به حقیقت می‌توان پی برد و مفهوم قدرت راوی را تضعیف می‌کند درست همان طور که جویس و الیوت این کار را با ساختار‌های آشفته و پر هرج و مرج خود انجام دادند. زندگی خودِ آکوتاگاوا هم با آشفتگی غریبه نبود: مادرش از بیماری روانی شدید در سال تولد او رنج می‌برد و تا زمان مرگش در طبقه‌ی بالا پنهان بود، پدرش بعد‌ها از خواهر همسرش صاحب فرزند دیگری شد.

در سال ۱۹۲۷، منزل خواهر آکوتاگاوا آتش گرفت. پس از آن شوهرش که مشکوک به ایجاد حریق عمدی بود خودکشی کرد. چند ماه بعد آکوتاگاوا نیز خودکشی کرد، مرگ او (به گفته‌ی مترجمش جِی رابین) «به عنوان نمادی از شکست مدرنیسم طبقه‌ی بورژوا در نظر گرفته شد».

ویرجینیا وولف

دور از حقیقت نیست اگر بگوییم گاهی‌اوقات به مدرنیسم، نه فقط در ژاپن، به عنوان ظاهرسازی طبقه‌ی متوسط نگاه می‌شد، مخصوصاً به خاطر تکبر برخی از هوادارن آن. مشهورترین آن‌ها ویرجینیا وولف بود که عقیده‌اش درباره‌ی یولیسیسِ جویس اگر خوش‌بینانه نگاه کنیم مختلط بود: او خودش را هم‌زمان «مات و متحیر، برانگیخته، مفتون و علاقمند» و «گیج، بی‌حوصله، دلخور و عصبانی و ناامید» یافت. درباره‌اش لطف هم داشت: در دفتر خاطرات خود نوشته است: «اثرِ مردی خودآموخته از طبقه‌ی کارگر و می‌دانیم که آن‌ها چقدر اندوه‌بار هستند». وولف در ادامه می‌افزاد: «یک نویسنده‌ی درجه‌ی یک، منظورم این است که آنقدر برای نویسندگی احترام قائل است که نمی‌تواند مکار و موحش باشد و شیرین‌کاری کند». 

در سال ۱۹۲۲ خودِ وولف با رمان «اتاق جِیکُب» سنت شکنی کرد. این رمان نخستین اثر تجربی و مرحله‌ی گذار از رمان‌های متعارفِ پیشین به معروف‌ترین آثارش مانند «خانم دالووی» (۱۹۲۵) و «به سوی فانوس دریایی» (۱۹۲۷) بود.

راستش را بخواهید نه تنها شیرین‌کاری‌های این آثار ملایم‌تر از یولیسیس بود بلکه تجربیاتی خالی از اشتباه بود. از نخستین برگ، وقتی شخصیتی می‌پرسد: «اون پسر کوچولوی مزاحم کجاست؟ نمی‌بینمش» تا به انتها جایی که مادر جیِکُب و دوستش متعلقات او را جستجو می‌کنند، غیاب جیکُب در کتاب بیش از حضورش است. خواننده بر خلاف عادت به جای تعامل بیشتر با کاراکتر عنوانِ اثر با بیش از ۲۰۰ کاراکتر و ارتباطِ گذرایِ آن‌ها و برداشت‌هایشان از زندگی جیکُب آشنا می‌شود. وولف با انجام این کار مسیر را برای دیدگاه‌های چندگانه هموار می‌کند همان کاری که الیوت با سرزمین هرز و آکوتاگاوا با «در بیشه‌ی بامبو» کرد.

الیوت که از دوستان وولف بود اتاق جیکب را «یک موفقیت چشمگیر» نامید و وولف که چاپخانه‌ی The Hogarth Press را به همراه همسرش لئونارد اداره می‌کرد در اوایل سال ۱۹۲۲ در دفتر خاطراتش اشاره کرده است که الیوت «چهل صفحه شعر سروده است که قرار است ما آن را در پاییز چاپ کنیم». وولف نخستین ناشر مستقل سرزمین هرز بود (گرچه اطمینان نداشت اجزاء شعر چگونه به هم مرتبط شده‌اند) و این خود نمونه‌ای از نقش او به عنوان رابط اصلی در محافل نوگرا بود.

می سینکلر

شخصی که به اندازه‌ی وولف مشهور نبود، اما همسنگ او با اهمیت بود مِی سینکلِر (May Sinclair) بود که الیوت او را تحسین می‌کرد.

در سال ۱۹۲۲، سینکلِر منتقد، شاعر و فیلسوف و البته نویسنده «مرگ و زندگی هَرییِت فرین» را منتشر کرد، رمان کوتاهی که به زیبایی، اما بی‌رحمانه زندگی تلف شده‌ی شخصیت عنوان اثر را به تصویر می‌کشد. رمانی است نوآورانه، اما دشوار نیست.

صحنه‌هایی از زندگی هرییِت را به صورت قطعات مجزا ضبط می‌کند. چند سال پس از این که بالاخره به زنان در انگلستان حق رای داده شد، زندگی هَرییِت نشان داد که زندگی زنان به واسطه‌ی انتظارات جامعه از آن‌ها برای «رفتار موقرانه و زیبا» محدود باقی مانده است: «ماه‌ها گذشت، سال‌ها گذشت، هر سال اندکی سریع‌تر از سال قبل گذشت و هَرییِت ۳۹ سال داشت.»

سبک نویسندگی سینکلِر نمایانگر جنبش «زن جدید» پس از پایان قرن بود و نقش‌های سنتی زنان در خانواده و اقتصاد را زیر سوال می‌برد. رمان سال ۱۹۱۰ او به نام «خالقان: یک کمدی» (The Creators: A Comedy) افزون بر این که در خصوص تمایلات جنسی زنانه رک بود، نخستین رمانی بود که نویسندگی را به عنوان یک شغل محتمل برای یک زن به تصویر کشید. با این حال این خطر وجود دارد که از سینکلِر نه به خاطر آثارش بلکه بخاطر گفته‌هایش درباره‌ی دیگران یاد کنند.

کاتین مَنسفیلد

عزم راسخِ تبدیل شدن به یکی از زنان جدید، محرکِ آخرین فرد از نوابغ نادیده گرفته شده‌ی سال ۱۹۲۲ بود، یعنی کاترین مَنسفیلد. او در سال ۱۹۰۳ از زادگاهش در نوزیلند به لندن نقل مکان کرد و از طریق نیروی محضِ شخصیت و استعداد به رابط اصلی در دنیای ادبیات تبدیل شد. او با جیمز جویس در پاریس چای می‌نوشید، دوستی بلندمدت متزلزلی با ویرجینیا وولف داشت. از دید زندگی‌نامه‌نویس، مَنسفیلد، سل گرفت که او را در سال‌های پایانی عمر به ستوه آورد و در نهایت در سال ۱۹۲۳ جان او را در سن ۳۴ سالگی گرفت. پس از درگذشت مَنسفیلد، وولف در دفتر خاطرات خود نوشت: «وقتی شروع به نوشتن کردم، به نظرم هیچ فایده‌ای نداشت. کاترین نبود که نوشته‌های مرا بخواند. رقیبم کاترین دیگر نبود.»

منسفیلد در دیدگاه‌های خود نسبت به نویسندگان دیگر انعطاف‌ناپذیر بود هم مدرنیست‌ها و هم سنت‌گراها. احساس می‌کرد داستان‌های ادوارد مورگان فورستر فاقد ماهیت است. «او هیچ‌وقت فراتر از گرم کردن قوری نمی‌رود. او مهارت نادری در این کار دارد. این قوری را لمس کن. آیا به طرز زیبایی داغ نشده؟ بله، اما درون آن خبری از چای نیست.» و گفته شده که نقد او درباره‌ی رمان شب و روز (۱۹۱۹) اثر وولف انگیزه‌ای برای تجربه‌ی «اتاق جِیکُب» و آثار بعدی او بود.

هنر نویسندگی منسفیلد به بهترین شکل در «مهمانی باغ و داستان‌های دیگر» نمایان است که به عنوان آخرین اثر وی در طول عمرش در سال ۱۹۲۲ منتشر شد. داستان‌ها (او هرگز رمان ننوشت) روان، سرزنده و خنده‌آور هستند، طرح داستان‌ها باز است و ریزه‌کاری ظریفی دارد: کاراکتر‌ها با اطلاعات جزئی از پیشینه معرفی می‌شوند و به خواننده اجازه‌ی یافتن جزئیات داده می‌شود.

داستان‌سرایی تغییر زاویه‌ی دید دارد و منسفیلد در این مورد گفته است که می‌خواهد «بر شدت به اصطلاح چیز‌های کوچک بیافزاید تا همه چیز به واقع چشمگیر و معنادار شود». داستان آغازین «در خلیج» علاوه بر مدرن بودن سبک، بسیار درخور و مناسب است. وقتی یک کاراکتر به ترس بازگشتن به دفتر فکر می‌کند: «من مثل حشره‌ای هستم که با میل خودش به داخل یک اتاق پرواز کرده. به سرعت بال میزنم و می‌خورم به دیوار‌ها و پنجره‌ها، تلپی می‌خورم به سقف، هر کاری که بگی رو زمین خدا انجام میدم جز اینکه تو فضای باز پرواز کنم.»

داستان‌ها و کتاب‌های این نویسندگان از سال ۱۹۲۲: منسفیلد، سینکلر، وولف، لوئیس و آکوتاگاوا – تازگی و درخشش‌شان را به اندازه‌ی الیوت و جویس نشان ندادند.

(الیوت با تمجید نامحسوسی درباره‌ی سبک نویسندگی منسفیلد گفته: «بسیار خوب به حداقل مطلب پرداخته است – چیزی که من باور دارم زنانه نامیده می‌شود»). اما آن‌ها به همان اندازه عکس‌العمل‌های مهمی به سال‌های پرآشوب بودند و ما همچنان به وضوح شاهد تاثیر آن‌ها بر نوشته‌های امروزی چه از لحاظ سبک و چه از لحاظ موضوع هستیم.

رهروان این سبک همیشه اینقدر بی‌پروا نبودند. واهمه‌ی منسفیلد این بود که «من مدت زیادی سر زبان‌ها نخواهم بود. آن‌ها متوجه میشوند و منزجر خواهند شد، آن وقت در نومیدی لرزه به جانشان می‌افتد.»

ویرجینیا وولف نزدیک به پایان ۱۹۲۲ روز کریسمس برای دوستش جرالد برنان نوشت و درباره‌ی نگرانی‌اش از اینکه نسل نویسندگان دوره‌ی او فقط پله‌ای برای نسل‌های بعدی خواهند بود گفت: «با تو موافقم که ما قرار نیست به جایی برسیم. قطعات، پاراگراف‌ها شاید یک برگ از ما به یاد بماند نه بیشتر.»، اما ۱۰۰ سال بعد از این یادداشت‌ها آن طور که ما امروزه می‌بینیم وولف کاملاً در اشتباه بود. 

 

گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع: BBC