روزی که سنت اگزوپری در آسمان ناپدید شد
زنی که آنتوان به همسری برگزیده بود، برخلاف خواسته شوهرش، به آنچه در چمدان کوچک دست نوشته‌هایش بود، پی می‌برد. زنی که وی به او تعلق خاطر و وابستگی داشت آنقدر قوی نبود که...

مرگ آنتوان دوسنت اگزوپری به روایت ژول روی

“قسم بخورید که تنها حقیقت را بازگو می‌کنید و بر این گواه دست خود را بالا ببرید...”

بیشتر بدانید : تمام آنچه می‌خواهید درباره خالق شازده كوچولو بدانید!

خیال پروری بی فایده است، هیچ شاعری قادر نیست آن را بطور کامل بازگو کند. در حافظه بعضی‌ها همه چیز در هم آمیخته و یا این که اصلاٌ چیزی به یاد نمی‌آورند:

سال‌ها از آن موضوع می‌گذرد و تابحال هیچکس در این باره چیزی ننوشته است:

دیگران جرات نمی‌کنند که در مقابل دوربین‌های تلویزیون و یا نگاه خبرنگاران، افسانه یی را که اجازه داده بودند به اثبات برسد، بزرگ شود و توسعه بیابد، مخدوش سازند. آنان چون مومنان به یک عقیده کهنه می‌کوشند معبدشان را زیر پوششی رنگین پنهان کنند.

در زمان ناپدید شدن سنت اگزوپری، تحقیق و تجسسی در مورد مرگ یک خلبان و یا عوامل پرواز به عمل نمی‌آمد. تاکنون هم هر اظهار نظری از سوی شاهدان شنیده شده گویی موضوعی را مخفی می‌کنند و فقط سعی دارند جسد قهرمانشان را در جامه شکوه و بزرگواری که شایسته او باشد بپوشانند.

کاپیتان گاووال که امروز درجه ژنرالی دارد خود را تا حدودی مسئول مرگ سنت اگزوپری می‌داند، بدون این که جرات اعتراف به آن را داشته باشد، چرا که در آخرین جلسه انتخاباب خلبانان پرواز شرکت نکرده، در حالی که حتی با حضور گاووال نیز سنت اگزوپری باز هم رفته بود، چرا که نام او در لیست خلبانان در حال آماده باش برای پرواز ثبت شده بود.

گاووال این را می‌دانست و جلسه انتخاب را لغو نکرد. با وجودی که در نیمه‌های شب یکی از خلبانان آمریکایی، از ارتش هوایی همسایه لایتنینگ، در 60 مایلی زمین مورد حمله واقع و نابود گشته بود.

اینجا یا جای دیگر، شکار آشکار خواهد شد، بدون اینکه از ما کاری ساخته باشد و حتی اگر گاووال تصمیم داشت مانع پرواز آنتوان شود، نمی‌توانست در مقابل خواهش‌ها و التماس‌های دوست خود مقاومت کند، ولی تمام این دلایل باعث نمی‌شوند گاووال خود را در قبال مرگ آنتوان مقصر نشناسد و در نتیجه تمام حقیقت را بازگو کند. منی که دوست گاووال هستم چگونه او را به گفتن حقایق وا دارم؟

زنی که آنتوان به همسری برگزیده بود، برخلاف خواسته شوهرش، به آنچه در چمدان کوچک دست نوشته‌هایش بود، پی می‌برد. زنی که وی به او تعلق خاطر و وابستگی داشت آنقدر قوی نبود که او را در زندگانی خود نگه دارد. هیچکدام از آنها نیز نمی‌دانند و نمی‌توانند همه چیز را بازگو کنند و در ضمن هیچ اعتباری بر این نیست که آنچه آنها باور دارند حقیقت باشد و باز هم سخت تر اگر خود ماجرا را بازگو کنند. چگونه میتوان انسانی را با این پرسش‌ها تحقیر کرد که آیا او واقعاً مردد بود یا چرا خود را به دست ناامیدی بزرگ سپرد؟ او را بزرگ می‌داریم چرا که او می‌دانست که چگونه خردی را عظمت و شکوه بخشد و ضعف‌ها و حقارت‌ها را تبدیل به اقتدار و بزرگواری کند.

معبد او در جنگل و از دیدگان پنهان شده و حتی منهدم گشته تا بدانجا که دیگر آثاری از ردپای خدا را نمی‌توان یافت. او کجا دعا می‌خوانده؟ کدام پنجره را برای دیدن آسمان ترجیح می‌داده؟ دست او برای آخرین بار در کدام دستی قرار گرفته؟ آیا ممکن است این تصویر که با دقت بسیار از طریق شواهد و قراین، بازسازی شده در نهایت چهره ای ساختگی بیش نباشد؟

آنچه مسلم است سنت اگزوپری در انجام ماموریتی با هواپیمای لایتینگ p-38 در گذشته است. هیچکس نمی‌داند او چطور مرده است و تا زمانی که جسد او به دست نیاید هیچ آرامگاهی جز گستره زیبایی دریا، کوه و یا آسمان شایسته تابوت خالی چنین قهرمان یا خدایی نخواهد بود.

برای آنتوان همه چیز ساده است و افسانه یی که به زندگی او الصاق شده آنچه را که او شخصاً با دست‌های انسانی اش خلق کرده، از بین خواهد برد.

او همانند یک شوالیه صحرانشین زندگی کرد، رنج کشید و در عصر شارل دوگل و فیلیپ پتن درگذشت. ما نمی‌دانیم که او در آخرین لحظات زندگی اش به چه می‌اندیشیده و چه فریادی سر می‌داده، اگرچه آخرین نامه‌هایش را در اختیار داریم، اما با هر آنچه خاطره او را در ذهنمان مزین کنیم و بناهایی را به یادبودش بالا ببریم، باز تنها کتابها شخصیت‌هایی را که او آفریده باقی خواهد ماند. کولاک و بوران‌ها در خلال قرن‌ها گردنه‌ها و کوه‌های مرتفع را خواهند برید و سیلاب‌ها راهی به سوی او ترسیم خواهند کرد و این نویسنده بزرگ با آثارش خواهد زیست، به همانگونه که بود؛ مسلط بر آبها و دشتها، پیشی گرفته از دیگران در لمس اشعه خورشید و باقی مانده ای از نور وقتی تمام دره‌ها غرق در تاریکی شده اند. ستاره‌ها در بلندترین قله کوهها خود را از چهره او نمایان می‌سازند...

سنت اگزوپری در میان افراد خانواده بزرگش، گروه تجسسی 33/2، در تونس خوشحال است. فضای تونس همانند یک شهر دور افتاده و در عین حال شلوغی است که لذت حمام گرفتن در ساحل دریا و گرمای نمناک تابستان به آن تعادل می‌بخشد و دیگر هوای زهرآلود الجزایر استشمام نمی‌شود. جایی که ژنرال دوگل از دیدن وی امتناع می‌ورزد و زمانی که در می‌یباد که او گوشه گیری اجباری را برگزیده، پیغام می‌دهد به اگزوپری بگویید که همانجا بماند، او تنها به همین کار می‌آید که در گوشه‌یی بنشیند و ورق بازی کند...” او از این اتهام بدخواهانه زجر می‌کشد در حالی که فقط مصالحه و آشتی را در بین فرانسویان تبلیغ می‌کرد.

در ژانویه 1944 به دوستی می‌نویسد:

“من زندگیم را تلف می‌کنم، من هرگز چنین احساس خفت و بیهودگی نداشته ام و این وحشتناک و بی رحمانه است. در ضمن جرم من هنوز همان است که همواره بدان متهم بوده ام: من به آمریکایی‌ها ثابت کردم که ما می‌توانیم فرانسوی‌های اصیلی باشیم، ضد آلمان، ضد نازی و نیز رای ندادن به جناح گلیست‌ها برای دولت آینده فرانسه...”

در 30 ژوییه اضافه می‌کند:

“کلماتشان کلافه ام می‌کند، این ظاهرسازی و فریب‌هایشان عذابم می‌دهد، بحث و مشاجرات قلمی‌شان عذابم می‌دهد و از اثر و هدفشان چیزی نمی‌فهمم. هدف، زنده نگاه داشتن کتابخانه کارپانتراس برای حفظ میراث فرهنگی فرانسه است، برهنه با هواپیما گردش کردن است، به کودکان خواندن آموختن است، پذیرفتن این که در قالب یک نجار ساده کشته شدن است...”

در الجزایر اشخاصی که با ظاهرسازی دروغین خود باعث شده اند سنت اگزوپری آنها را باور کند، او را با زیرکی ناامید می‌کنند در حالی که بایستی شب و روز به او یادآوری شود که در میان همه تنها اوست که به حقیقت آگاه است و معلوم نیست چه کسانی به او گوشزد می‌کنند که مخالفتش با ژنرال دوگل جرم بزرگتری را برایش رقم می‌زند...، در عوض او در تونس نزد همه عزیز است. سفیر فرانسه؛ ژنرال مست و همسرش او را به منزل خود دعوت کرده و توجه و محبت فراوان به او نشان می‌دهند.

آنتوان در حضور دوستانش در تونس خود را تسلیم شده اعلام می‌کند و این اعتقاد خود را بازگو می‌کند که زمان زیادی برای زندگی در پیش ندارد، چرا که حرفه یک خلبان، حرفه ای بسیار دشوار می‌شود و شکاری‌های ارتش هوایی آلمان برای بازگشت هواپیماها کمین کرده اند تا به آنها حمله کنند.

مسرشمیت‌ها مجهز به موشک‌هایی هستند که به آنها قدرت این را می‌دهد که در عرض یک دقیقه هدف خود را نابود کنند. او مادام به مست می‌گوید: “... روزی من دیگر برنمی‌گردم و شما دیگر مرا نخواهید دید...” بی آنکه در آهنگ صدایش هیچگونه تلخی و تاثری احساس شود. او همانند شازده کوچولیش اعلام می‌کند که به زودی ناپدید خواهد شد و به سیاره خود بازخواهد گشت و به تدریج سنت اگزوپری با شازده کوچولو، همانند می‌شود و این افسانه ساخته شده با روح و روان مبدل به واقعیتی ذاتی می‌گردد.

خانم ژنرال مست حیرتزده این حس قلبی مبهم و تاریک سنت اگزوپری را به اطلاع شوهرش می‌رساند. باور او بر حق است که باید کشور جلوی از دست رفتن مرد بزرگی چون او را بگیرد.

به این ترتیب ژنرال مست محرمانه با گووال مذاکره می‌کند و به اطلاع او می‌رساند که پایان جنگ نزدیک است و سنت اگزوپری باید زنده بماند. هر دو تاکید می‌کنند که او به اندازه کافی خدمت کرده است و دیگر جای او در این حرفه، نیست.

گاووال همچون مردانی است که سنت اگزوپری دوست می‌داشته، صادق و متواضع و از آنها به عنوان رفیقان پست هوایی خود یاد می‌کرده، او در فلسفه سررشته ای ندارد ولی با هواپیما و شغل خود کاملاً آشناست و در پست خلبانی خود به عنوان آقای جنگ شناخته می‌شود.

هنگامیکه آنتوان در سال 1939 به تجسس‌های پروازی 33/2 می‌رسد، گاووال تنها او را به اسم می‌شناخته بدون این که یک خط از نوشته‌های او را خوانده باشد. از آن پس او غرق در کتابهای سنت اگزوپری می‌شود و این روشنفکری را که می‌توانست به راحتی در منزل بماند و وارد عملیات نشود، مورد ستایش بسیار قرار می‌دهد و افتخار می‌کند که نقش مربی نویسنده زمین انسان‌ها را قبل از فرستادن وی برای ماموریت پوتز63 بر عهده دارد.

در این ارتش بی عاطفه، سنت اگزوپری بیشتر از تمام افساران به گاووال نزدیک می‌شود. چرا که گاووال حقیقتی مقدماتی را برای او مجسم می‌کند: “او چنان پرواز می‌کند که گویا زمینی را شخم می‌زند و با شناخت فطری که از زمین و آسمان و گاوآهنش دارد، همانند انسانی ساده با ترفندهای خاص خودش رفتار می‌کند.”

از طرفی دیگر او از سنت اگزوپری چنان مراقبت می‌کند که مربی سوارکاری از شوالیه اش. او را برای ماموریت‌هایش آماده می‌گرداند، به او لباس می‌پوشاند، او را مجهز می‌کند، به او کمک می‌کند که پست‌های هوایی خود را جابه جا کند، موتورهای هواپیمایش را گرم می‌کند، فشار جعبه اکسیژنش را کنترل می‌کند، پست‌های رادیویی اش را امتحان می‌کند و تمام سفارشات لازم را به او یادآوری می‌کند و او را هنگام رفتن، همانند مادری که فرزندش را هنگام خطر کردن نظاره می‌کند، می‌نگرد. او همراه با “خلبان جنگی” دست به دست به نسل‌های آینده نیز منتقل می‌شود و همه می‌خواهند بدانند گاووال چه شخصیتی است که سنت اگزوپری از او اینطور نوشته است:

“ما نزدیک بود در اثر فهم بی پایه مان در فرانسه از بین برویم. گاووال هست، او عشق می‌ورزد، متنفر می‌شود، شاد می‌گردد، غر می‌زند، او شبکه ای از پیوندهای صمیمانه و تنگاتنگ به وجود می‌آورد.”

گاووال بعد از ماموریت 29 ژوئن که آنتوان با موتوری از کار افتاده از دره پو که امروز به عنوان گریزگاه پو شناخته می‌شود، باز می‌گردد، بسیار نگران و مضطرب است.

شبی در باستیا گاووال با دیدن نور چراغ از زیر اتاق آنتوان، وارد اتاقش می‌شود. دیروقت است او او برخلاف عادت همیشگی سرگرم نوشتن نیست. او با لباس رسمی ‌روی تخت خود دراز کشیده و سیگار می‌کشد، گاووال سعی دارد بفهمد که او با چه ترفندی با یک موتور از کار افتاده به زمین نشسته است.

آنتوان توضیحات مبهم و سردرگم می‌دهد و سعی می‌کند پنهان کند که بر فراز دره پو مورد حمله هواپیماهای شکاری قرار گرفته و این که از این حمله جان سالم به در برده معجزه یی ست. گاووال اعتراف می‌کند که چندین بار از برابر رگبار هواپیماهای شکاری عقب نشینی کرده و کوچکترین خرابی و کمبود اکسیژن می‌توانست آمبولی ریه در او ایجاد کرده و منجر به مرگ وی شود. آنتوان تحمل می‌کند تا حرفهای گاووال به پایان برسد، سپس به آرامی ‌پاسخ می‌دهد که حتی تصور بازماندن و ادامه ندادن را نمی‌تواند تحمل کند و در اخرین ماموریت جنگی به گاووال می‌گوید که در این ماموریت ناپدید خواهد شد و می‌افزاید این موضوع برایم خوشایند است. او به دوستش توصیه می‌کند که مانع از انجام ماموریت نشود. سرنوشت او چنین رقم خورده و خود او نیز دیگر تاب تحمل فجایع ملی و جهانی را ندارد. در همان شب، او با نگاه‌هایی پنهان از پشت دود سیگار در حالی که دستهای خود را زیر چانه اش قرار داده برای گاووال توضیح می‌دهد که چرا می‌جنگیده و چرا از مرگ بیمی ‌ندارد. سپس با چابکی از تخت برخاسته، خاکسترهای سیگارش را از لباس خود می‌زداید و چمدان کوچک حاوی دست نوشته‌هایش را بر می‌دارد، شماره رمز قفل آن را به گاووال نشان می‌دهد و آن را به او می‌سپرد و از او درخواست می‌کند که پس از مرگش چمدان را به دوستی که به وی معرفی کرده است برساند.

او می‌گوید: “من از تو یک خواهش دارم، بقیه را به عنوان یک لطف بزرگ از تو تقاضا می‌کنم. تو نمی‌توانی...” اینجا از گفتن باز می‌ماند و روی خود را از او بر می‌گرداند. او نمی‌تواند این حرف خود را ادامه دهد.”...تو نمی‌توانی تقاضای مرا رد کنی...” چرا که دارد می‌گرید. این وضعیت غم انگیز گاووال را سخت متاثر می‌کند و اشک‌های او نیز بی اختیار سرازیر می‌شوند. سپس چمدان را بر می‌دارد و بدون این که به درستی معنی آنچه را که رخ داده بود بداند، آن جا را ترک می‌کند.

ماموریت‌ های خلبان بر فراز آلپ آغاز می‌شود. خلبانان بعد از انجام کشیک‌های شبانه با ترتیب حق تقدم پرواز خود آشنا هستند. خلبانی که از ماموریتی باز می‌گردد و یا خلبانی که به قصد دیدار اقوام یا گرفتن مرخصی، حضور نداشته باشد، در انتهای صف قرار می‌گیرد. سنت اگزوپری در 26 ژوئیه پس از بازگشت از ماموریت در ردیف 13ام یعنی آخرین شماره ترتیب قرار می‌گیرد. در اسکادران هوایی 13 خلبان حرفه‌یی حضور دارند. کاپیتان گاووال و خود سنت اگزوپری، کاپیتان للو، سینگلر و دیگران.

خلبانان در دوره انتظار مامورتی، دور هم جمع می‌شوند و شب‌های خود را به آواز و خنده و شوخی می‌گذرانند و بالاخره لحظه تنهایی آنتوان که قبل از خواب با آن روبرو می‌شود فرا می‌رسد. او در این لحظات معمولاً نامه می‌نویسد و یا صفحه‌یی به دست نوشته دژ اضافه می‌کند فردای آن شب آن را به گنجینه اسرارش که همان چمدان حاوی دست نوشته‌هایش است و حالا دیگر در اتاق گاووال محفوظ شده، می‌افزاید.

30 ژوییه آخرین شبی است که سنت اگزوپری در کنار آدم‌هاست. هنوز چند روزی از زمانی که سنت اگزوپری مرگ خود را به آقا و خانم ژنرال مست اعلام داشته نگذشته است، در این شب او منطقاً در ردیف شماره 7 یا 8 لیست پرسنل آماده باش قرار گرفته و نهایتاً اگر بعضی خلبانان بیمار باشند در ردیف 5 و 6، ولی همچنان از ردیف اول دور می‌ماند، مگر این که خلبانان دیگر هم غایب باشند. هیچکس بخاطر نمی‌آورد و پس از گذشت چندین دهه خاطره‌ها مختل شده است. منطقاً اگر ترتیب عملیات پرواز رعایت می‌شد و وضع هوا مناسب پیش بینی می‌شد او می‌توانست فردای آن روز تا دیروقت بخوابد و سپس طبق عادت همیشگی با پیژاما در شهر پرسه بزند و یا در میان صخره‌ها حمام بگیرد. آنتوان طبق دستورات رسیده فردای آن شب، در 31 ژوییه پرواز خواهد کرد...

آنچه که ترتیب این دوره را به هم می‌زند ساده است. کاپیتان للو، فرمانده عملیات، خلبانانش را اختصاصاً به بخش‌های مختلف منتقل کرده است. بویژه در کناره راست و کناره چپ ساحل رون نام سنت اگزوپری در ردیف اول فهرست اسامی ‌خلبانان قرار دارد که کوچکترین گله و شکایتی از این موضوع ندارد. او به این تکه از زمین که در آن متولد شده و همچنین به جاده‌یی که او را از اگی دور نگه نمی‌دارد، علاقه خاصی دارد. نباید در انتخاب سنت اگزوپری دنبال لطف و عنایتی خاص و یا وساطت گشت، ضمن اینکه خشونت و دقت ذهنی کاپیتان لِلو هرگونه تصویری از این نوع را نفی می‌کند. للو بخوبی می‌داند که برای جلوگیری از تسلیم شدن در برابر تقاضا و خواهش سنت اگزوپری برای پرواز، سعی شده او از انجام هرگونه ماموریت اضافی منع شود و در مورد پیشی گرفتن او از خلبان شماره 5 هرگز کوچکترین یادداشتی به دست للو نرسیده وگرنه خلبان سنت اگزوپری قبل از ششمین شماره، موفق به انجام ماموریت نمی‌شد. او برای ماموریت می‌بایست از هوانوردی با دستگاه‌هایی که حساسیت و پیچیدگی آن مستلزم قدرت جسمانی بسیار جوان و تازه نفس باشد، صرفنظر کند و به پرواز جنگی تن دهد که در آن صورت چرخ دنده یی در کل دستگاه غول پیکری می‌شد که شب و روز شهرها، کارخانه‌ها، ابزار ارتباطی و دوربین‌های نظامی ‌رایش سوم را مورد هدف و حمله قرار می‌داد.

خلبان سنت اگزوپری با تقلب از دنیا نمی‌رود، او مرگ خود را انتخاب می‌کند. لیست اسامی ‌خلبانان برای انجام ماموریت پرواز، در محوطه و سالن غذاخوری اعلام شده است و سنت اگزوپری همانند دیگران می‌داند که هوا مساعد است و او می‌بایست فردای آن روز پرواز کند و همانند یک شاگرد مدرسه به دقت بسیار خود را آماده ماموریتش می‌کند.

در آن شبی که همقطار آنتوان مورد حمله واقع می‌شود او نمی‌تواند به مرگ وی نیندیشد. او اصل قربانی شدن بدون اعتراض و بدون شادی را پذیرفته است.

گاووال می‌افزاید: ما سخت در اشتباه بودیم که ناشیانه تصور می‌کردیم که آنتوان از افتخار و عطوفت اشباع شده، اشتباهی بزرگ بود، چرا که این افتخار چون جواهری به لباس‌های او دوخته شده بود، بدون آنکه خود اطلاعی از آن داشته باشد و حقیقتاً او دارای این جواهر بود و ما بوضوح درخشش آن را می‌دیدیم. همگی ما غیر از خود او شهرتی که از این طریق نصیب وی می‌شود، اهمیتی نمی‌دادیم، او بیشتر در قبال رفتار تحقیرآمیز ژنرال دوگل نسبت به خودش حساس است و قلبش جریحه دار شده و همگی ما نیز از آن رنج می‌بریم چرا که رهبر فرانسه آزاد قبول نمی‌کند که حتی یکبار زحمت دیدار با خلبانان فرانسوی را به خود بدهد که هر شب همراه با بمب افکن‌های سنگین R.A.F از بریتانیای بزرگ می‌رفتند. می‌بایست از این خلبانان که در این نبرد جان‌های خود را فدا می‌کردند و مایه افتخار همگان بودند، قدردانی می‌شد، در حالیکه آنها در طول این مدت کمترین پیغام محبت آمیز و کوچکترین توجه شخصی از جانب رهبر وقت فرانسه دریافت نمی‌کنند. وضعیت سنت اگزوپری از همه اسفناک تر است، اطرافیان پیشوای فرانسه آزاد، مانع از انتشار و پخش کتاب‌های “خلبان جنگی” و “نامه‌یی به یک گروگان” می‌شوند.

سنت اگزوپری در آخرین شب زندگیش دو نامه می‌نویسد که همچون پیغامی‌ که پس از بظاهر پس از مرگ مولف چاپ شده باشد به دست گیرنده‌هایش خواهد رسید و آن‌ها را به فرمانده اسکادران متفقین می‌سپارد. در یکی از آن‌ها می‌نویسد: “...من چهار بار به درگاه مرگ رسیده‌ام و این مسئله بطرز گیج کننده ای برایم بی تفاوت است...” به طرز گیج کننده ای بی تفاوت؟! این تنها در صورتی امکان پذیر است که کسی را دوست نداشته باشید و یا هیچکس شما را دوست نداشته باشد و یا اینطور بپندارید.

باید اعتراف کرد که در این دوره از زندگی اش، که از زادگاه، چشم انداز او را تا بدان حد تیره کرده که به خود قبولانده که شب تار همه چیز را دربر خواهد گرفت، سنت اگزوپری خود را توسط کسانی که سرنوشت ملی را دردست دارند محکوم می‌پندارد. او خودکشی نخواهد کرد، چراکه یک خلبان خود را سربه نیست نمی‌کند، ولی آیا چنانچه توسط شکاری‌ها غافلگیر گشت، هیچ اقدامی ‌برای جلوگیری از مرگ نخواهد کرد؟ عجب شوخی مسخره‌ای! این نیز امکان ندارد و هرگز چنین چیزی دیده نشده است. او چون هر خلبان دیگری در این موقعیت مانور خواهد داد و سعی در نجات خود خواهد داشت. او زمانی که بر فراز قتلگاه خود پرواز می‌کند، دلزده از تنهایی با خیانت‌های مردان بزرگ آشنا می‌شود. سایه، آسمان او را تصرف می‌کند.

در این روز، یکی از خلبانان سابق گروه 33/2 بدون اینکه متوجه باشد، در ارتباط با مرگ یک همقطار جمله کوتاهی از کونراد را تکرار می‌کند: “.. او یکی از ما بود..” که عقیده او را بر اینکه سرنوشت مشترک غم‌انگیزی در پیش روی همگی‌شان است، تأیید می‌کند.

با این وجود، در آن شب سنت اگزوپری از قرارگاه خارج می‌شود و هیچ‌کس به یاد نمی‌آورد چه کسی وی را همراهی کرده است. او می‌بایست به باستیا نزد عده‌ای از ستایشگران گمنامش دعوت شده باشد. بعد از نیمه‌شب هنگامی‌ که کاپیتان سیگله و للو از شهر بازمی‌گردند، اتاق آنتوان خالی است. سیگله خوشحال می‌شود و به لِلو می‌گوید: “... اگر او اینجا نباشد پس من به‌جای او خواهم رفت...” خلبانان وقتی به حرفه خود عشق بورزند، از این حقه‌ها برای هم ‌سوار می‌کنند. به محض اینکه مأموریتی تعیین می‌شود، همه منتظرند که چنانچه به‌نحوی آن مأموریت رها شود، میدان را دردست خود گیرند. یک جنجال واقعی...

بنابراین چنانچه صبح روز بعد، سنت اگزوپری خواب بماند، سیگله با چشمانی آبی که در زیر پیشانی بلند و موهای کاهی رنگش، از تصور خشم کودکانه سنت اگزوپری برق می‌زند، در آسمان خواهد بود.

در این ساعت کاپیتان کانت از اوینیون، به کشیک دریاچه گارد پیغام می‌فرستد که یک هواپیمای متفقین در بالای ساحل کورس، مورد هدف دشمن قرار گرفته و منفجر شده است. مأموری که خبر را دریافت می‌کند با دقت بسیار تاریخ خبر را 31 ژوییه 1944 ثبت می‌کند و چهار سال بعد هنگامی‌که انتشارات گالیمار فعالیت خود را آغاز می‌کند، تصور می‌شود که او در محل سقوط به ستوان مردیت همقطار آنتوان مربوط می‌گردد چراکه دو هواپیمای ارتش متفق نمی‌توانند همزمان در فاصله بسیار نزدیک به ساحل کورس که مملو از اسپیت فایر و گشت‌های هوایی مِسِرشمیت‌ها مورد حمله واقع شده باشند.

کاپیتان گاووال فرمانده اسکادران و کاپیتان للو فرمانده عملیات در صبح روز 31 ژوییه به‌عنوان دو شاهد باید در محل حاضر می‌بودند. کاپیتان للو وظیفه تأیید مأموریت و تعیین ساعت پرواز و شماره هواپیما را که 223 مشخص گردیده برعهده داشت. هیچ‌کدام از این دو شاهد هنوز از خواب بیدار نشده‌اند. ساعت 7 صبح هنگامی‌که سیگله مشغول صرف صبحانه است، آنتوان به‌طور ناگهانی در مقابل او ظاهر می‌شود و با نگاه تهدیدآمیز و غضبناکی به او می‌گوید: “... که می‌خواستی اونو از من کش بری؟! ای پست فطرت...”

سیگله هنوز این خاطره را به یاد می‌آورد، او لبخندی می‌زند و دیگر پافشاری نمی‌کند و به اتاق خود برمی‌گردد که بخوابد. تنها با خود می‌گوید که در این شب او به اندازه کافی نخوابیده است. سرگرد دوریز، معاون کاپیتان للو که در حال استراحت به سر میبرد..


بیشتر بدانید : شازده کوچولو در کنار خالق خود/ عکس

بیشتر بدانید : 10 کتاب از سنت اگزوپری که باید بخوانید!

بیشتر بدانید : 10 کتاب آنتوان دو سنت اگزوپری که باید بخوانید!

بیشتر بدانید : آخرین عكس‌های «سنت اگزوپری» پیدا شد

 

گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture