مکتب رئالیسم در ادبیات
عصر رئالیسم را عصر عرضه علم وفن دانستندو افسانه ها واسطوره ها ورویاها وخیالات گوناگون را به رئالیسم راه ندادندو عقیده داشتند آثارهنری ماندگار... 

رئالیسم در ادبیات چگونه شکل گرفت؟

وقتی در جامعه بورژوازی اروپا عمده ثروت در دست اقلیت ها افتاد، مردم فرانسه، پس از ناپلئون به فکر افتادند که نظام موجود را به هم بزنند و برای تقسیم عادلانه ثروت ها به دنبال راه حلی علمی و عملی می گشتند که بالاخره نظام جامعه اروپایی به خورده بورژوازی گرایش یافت و این نظام در ادبیات تاثیرگذاشت .

نویسندگان و شاعران زمانه در نوشتارهایشان آسیب های مادی و اجتماعی را با همه ریزه کاری ها و رازهایش به قلم کشیدند، عادت ها و آداب های بد و خوب اجتماعشان را عریان ساختند، همانند یک نقاش از جامعه خود تصویر دادند و تصویرهای واقعی را عینی و بیرونی نمادین کردند و قهرمانانشان را از میان عامه مردم از هر محل و محیطی گزینش کردند، از نوشتارهای رازناک و معماگونه پرهیز کردند، همانند یک تماشاگر در جامعه حضور یافتند ، نه پیش بینی کردند و نه قضاوت و نه احساسات خود را نشان دادند.

آنچه که واقعی بود نوشتند، با بازگویی بدبختی ها و پریشانی های مردم ، جامعه را متوجه مسئولیت هایش کردند، در این راستا مسائل و حوادث کوچک را بزرگ جلوه دادند، عصر رئالیسم را عصر عرضه علم و فن دانستند و افسانه ها واسطوره ها ورویاها و خیالات گوناگون را به رئالیسم راه ندادندو عقیده داشتند آثارهنری ماندگار با مشاهده نوشته می شود نه با خیال ، احساسات و هیجانات شخصی را باید نادیده گرفت، چون الهام و احساس زاییده یک هیجان ساختگی است و انسان را از مشاهده واقعیت ها دور می کند، این مشاهده است که تاثیرگذار است، حتی عشق نیز پدیده ای همانند سایر پدیده هاست، نویسنده و شاعر باید بال خیالش را ببندد و با بی طرفی فقط مشاهده کند و با دقت آنچه را که می بیند تشریح نماید . هرکس باید با مشاهدات اجتماعی که در آ ن زندگی می کند تاثیر بگیرد و بنویسد.

    بالزاک 1840 م که با کمدی انسانی نا آگاهانه جزو اولین رئالیست ها گردید می گوید: مردم یا زر می خواهند یا لذت ،عشق هوس است وحسادت چیزی بیهوده، دوست و آشنای آدم ها بانک واسکناسند.

    گستاوفلوبر در رمان مادام بواری می گوید: آدم ها عادی اند وحقیقت زنده پیر.

    شانفور می گوید: باید ظاهرافراد را مشاهده کرد و به عادت هایشان دقیق شد وشخصیت او را مطالعه وتحلیل کرد وهمانند یک تندنویس وضعیت او را از جهان مختلف به قلم کشید.

    دورانتی که مخالف شعر بود می گوید: آفریدن درخیال نیست درمشاهده است، باید هنر برای جامعه مفید باشد، باید به ظاهر و عادات مردم توجه داشت و در نشریه اش به شعر معاصرش تاخت، هوگورا غول ، موسه را دون ژوآن ، گوتیه را ساده لوح وبقیه شاعران را دلقک خواندواعتقاد داشت شاعران را باید اعدام کرد. وقتی هم که روزنامه اش را تعطیل کردند گفت رئالیسم مرد ولی باز هم زنده با درئالیسم.

    گی دوموپاسان 1887 می گوید: کشف وارائه آن چه درانسان معاصر است رئالیسم است.
    داستا یوسکی 1881 می گوید: باید با اندوه فردی مقابله کرد،باید با بورژوازی که جای اشرافیت را گرفته مبارزه کرد.
    گوستا وفلوبر 1850 نوشت : ادبیات باید شامل اهداف اخلاقی روشن باشد واز جریانات سیاسی واجتماعی یا مذهبی وتاریخی یا جغرافیایی مایه بگیرد.

    وقتی در هنر مشاهده رئالیست، دانستن برای نوشتن وتوانایی برای بیان زندگی وایجادهنری زنده وقابل لمس گردید، کم کم مکتب ناتورالیسم پاگرفت.
   
 
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع :روزنامه رسالت