عاشقانه های قلبی کیکاووس یاکیده برای بانو + دکلمه با صدای خودش
راستی اگر جایی بانو را دیدی نشانش را به من بگو و مرا ببخش که تا پایان عمر به تو حسادت خواهم کرد که اینبار تو اول بانو را دیده ای

چشم خسته بسته می شود, قلب خسته می ایستد!

 های بانو
شوخی نکن
چشم خسته بسته میشود
قلب خسته می ایستد!
زنبیل پیرزنی را بردم که هیچ نمیشناختمش!
گفت:به خانم سلام برسان.
با تو صمیمی بود که میگفت:خانم؟  بانو؟
بعد از ان دیگر با زنبیل ندیدمش!
بوی رفتن میدهی
در را باز میگذارم
وقتی برو که گنجشکها و ستاره ها خوابند!
کسی را میشناسی که شیشه ی شکسته ی پنجره ای را بند بزند؟
پیش از آن که بروی؟
پیش از آن که بشکند؟
میترسم از سگ همسایه
دنبالم میکند…یکی از همین قفس من برایش بساز
تا آدم شود…!
های بانو
بانو…بانو…بانو…بانو جان
فقط همین!!!
های بانو
از ظهر تا غروب طول کشید
دشتی را شخم زدم تا دفنش کردم
بد عادت شده بود
گاهی جلوتر از من راه میرفت تا به تو برسد
سایه ام را میگویم بانو!
که خواب دیده بود تو به دیدارش امده ای…!
هر شب که میخواهم بخوابم
میگویم:صبح که امدی با شاخه ای گل سرخ
وانمود میکنم هیچ دلتنگ نبوده ام….
صبح که بیدار میشوم
میگویم:شب با چمدانی بزرگ می اید و دیگر نمیرود!
کشتی های عاشق سوت میکشند….مردان عاشق آه
طعمشان یکیست…
های بانو
خواب دیدم در کوچه ها
رازهایم را میفروشند…لبخند میخرند
راست است که میگویند لبخند در خواب شگون ندارد؟
پا برهنه تا کجا دویده ای که این همه گل شکفته است؟
من و تیر چراغ برق دردمان یکیست!
شب که میشود
سرمان تاریک…دلمان پر نور
صبح که میشود
سرمان سنگین…دلمان خاموش!
پیچک نگاهم، دزدانه تا پشت پنجره ی اتاق تو بالا امده!
به کجا خیره شده ای؟
باران که بگیرد
تمام پنجره پر از پیچک خواهد بود!
پای رفتنم را پیش تو گذاشته ام
یادت هست؟ که نروم!
حال
تو رفته ای با پای من؟
یا پای من رفته است با تو؟
نگران نباش…پاچه هایم را بالا زده ام
تا فرق میان رعیت و عاشق معلوم نشود!
باران که میبارد
تمام کوچه های شهر پر از فریاد من است که میگویم:
من تنها نیستم
تنها منتظرم
تنها
اینبار هم که تاول پاهایم خشک شود دوباره عاشقت میشوم!
دوباره راه می افتم…دوباره گم میشوم!
کاش مانند کودکی از سقف اتاق مادر بزرگ دوچرخه ای چکه میکرد!
تا باقی عمر را همچون کودکی، پشت ان سپری کنم!
سراغ تو را گرفتم
خندیدند
نمیدانند روی تمام دندانهایشان نام تو حک شده است
که میخندند!
لولای شکسته ی در را عوض میکنم
در را باز میکنم…میگویم:بانو! خوش آمدی
اگر نبودی در را میبندم…دوباره باز میکنم
درشکه ای میخواهم سیاه که یاد تو را با خود ببرد
یا نه…نه..یاد تو باشد…مرا با خود ببرد
هر که را از دور میبینم گلویم خشک میشود
میترسم نکند اینبار اشتباه نگرفته باشم
بانو
من به دنبال تو می ایم
تو هم از من بگریز…بگذار دیرتر بمیرم!
حواسم را پرت نکن
باید صدویکی صدویکی نامت را بگویم تا تو بیایی!
بانو۸۷ بانو۸۸ بانو…
های بانو!
گفتم:۸۷ یا ۷۸ ؟
های بانو
بانو…بانو…بانو…بانو جان؟
بگذریم…
راستی اگر جایی بانو را دیدی نشانش را به من بگو
و مرا ببخش که تا پایان عمر به تو حسادت خواهم کرد
که اینبار تو اول بانو را دیده ای…


کیکاووس یاکیده

 

بیشتر بدانید : عاشقانه‌ های حمید مصدق: تو اگر باز كنی پنجره را...

بیشتر بدانید : شاعر قدرتمند عاشقانه‏هاى شعر عرب+ نمونه شعر

بیشتر بدانید : اشعار عاشقانه فریدون مشیری، شاعری که بی ریا عشق را می ستاید

بیشتر بدانید : شعرهای عاشقانه؛ به کمی غزال وحشی، به شما نیازمندم

 

گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع: aparat.com