در چین و خطن ولوله از هیبت ما بود
برخیز شتر بانا بر بند کجاوه کز شرق عیان گشت همی رایت کاوه از شاخ شجر برخواست آوای چکاوه وز طول سفر حسرت من گشت علاوه

برخیز شتربانا سروده ادیب الممالک فراهانی

برخیز شتر بانا بر بند کجاوه

کز شرق عیان گشت همی رایت کاوه

از شاخ شجر برخواست آوای چکاوه

وز طول سفر حسرت من گشت علاوه

بگذر بشتاب اندر از رود سماوه

در دیده ی من بنگر دریاچه ی ساوه

ماییم که از خاک بر افلاک رساندیم

خاک عرب از شرق به اقصا گذراندیم

دریای شمالی را بر شرق نشاندیم

وز بحر جنوبی به فلک گرد فشاندیم

در چین و ختن ولوله از هیبت ما بود

در مصر و عدن غلغه از شوکت ما بود

در آندلس و روم عیان قدرت ما بود

غرناطه و اشبیلیه در طاعت ما بود

بر خیز شتر بانا بربند کجاوه

کز شرق عیان گشت همی رایت کاوه

امروز گرفتار غم و محنت و رنجیم

در دام فرح باخته اندر شک و رنجیم *

با ناله و افسوس در این دیرستمکین *

چون زلف عروسان همه در چین و شکنجیم

هم سوخته کاشانه و هم باخته گنجیم

ماییم که در سوگ و طرب قافیه سنجیم

گفتیم به ویرانه هَزاریم به گلزار

افسوس که این مزرعه را آب گرفته

دهقان مصیبت زده را خواب گرفته

خون دل ما رنگ می ناب گرفته

وز سوزش تب پیکر ما تاب گرفته

رخساره هنرگونه ی مهتاب گرفته

چشمان خرد پرده ز خوناب گرفته

ثروت شده بی مایه و صحت شده بیمار

ابری شده بالا و گرفته است فضا را

وز دود و شرر تیره نمودست هوا را

آتش زده سکان زمین را و سما را

سوزانده به چرخ اختر و در خواب نیاکان

ای واسطه ی رحمت حق بهر خدا را

زین خاک بگردان ره طوفان بلا را

بشکاف زهم سینه ی این ابر شرربار

برخیز شتربانا بربند کجاوه

کز شرق عیان گشت همی رایت کاوه

همی رایت کاوه


شاعر: ادیب الممالک فراهانی

گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع: دفتر شعر ادیب الممالک فراهانی