یادتون میاد اولین باری که دلتون نمیخواست تموم بشه کِی و کجا بود؟
نمیخواستم هیچکدوم این روزها تموم بشن، اما شدند...

از روزهای شیرین و فراموش نشدنی

یادتون میاد اولین باری که دلتون نمیخواست تموم بشه کِی و کجا بود؟
من اولین بار این حس رو تو یه تولد موقعی که خیلی کوچیک بودم تجربه کردم؛حاضر بودم تموم دندونهای شیری لقُ نیمه لقم رو بدم،
ولی اون شب
اون تولد
اون احساسِ خوب تموم نشه
اما همه اش تموم شد.

یا اون روزی که با بابابزرگ رفته بودیم خرید؛
بابابزرگ همیشه کلاه شاپو میذاشت!خیلی بهش میومد!همیشه تو ذهنم با همون کلاه یادش میارم!
حاضربودم همه دوستای کوچه قدیمیمون رو از دست بدم،ولی اون روز خرید با بابابزرگ تموم نشه دست های خشک وبزرگش ازم جدا نشه،
اما اون روز تموم شد.

آخرین اردوی دبستان سه نفری بالای ساختمون اون اردوگاه که پشتش آبی دریا بود و دریا
تو بغل هم بودیم و نهایت سعیمون رو می‌کردیم که تو لبخندزدن نفرِ اول باشیم تا عکاس عکس بگیره و عکس رو نگه داریم تا اونجایی از زندگی که موهامون دیگه مشکی،خرمایی و بور نباشه...
حاضر بودم سه بار عرض اون دریا رو شنا کنم،
ولی اون روز
اون اردو
اون لبخند
اون فشارِ دستِ عکاس روی شاتر تموم نشه
اما اون روزم تموم شد.

اون روزی که باید اسمش رو میذاشتیم روز جهانی تخته نرد،بس که بازی می‌کردیم و سیر نمی‌شدیم!همون روزی که وقتی تو حرکتت تموم میشد و نوبت تاس ریختن حریف بود وِلو می‌شدی به سمت عقب،سمت عقبی که تا چشم کار می‌کرد بغلِ من بود و بغلِ من...
و من حاضر به هر کاری بودم
که اون لحظه
اون روز
اون بغل برام تموم نشه
اما اون روز هم بالاخره تموم شد...
.
نمیخواستم هیچکدوم این روزها تموم بشن
اما شدند...
روزهای خوب می‌گذرند مثل روزهای بد!
هیچی ازشون باقی نمیمونه
جز چند تا خاطره و چند تا عکس.
از یک جایی به بعد سرعت گذر روزها میشه مثل گذرِ یک دقیقه...
گذرِ ماه میشه عین گذشتن یک ساعت ناقابل!
و بالآخره یک روزی می‌رسه که سرعت گذر سالها برامون میشه به اندازه پُر کردن یک لیوان آب از آب‌ریزِ یخچال و سرکشیدنش...
.
اولین روزِ بهار یعنی کم شدن یک سالِ دیگه از فرصت آدمها...
فرصت برای لذت بردن
بیشتر رقصیدن
سر رفتن از روی خنده
اشک ریختن از روی شوق
هق هق کردن از روی موعد دلتنگی
فرصت برای مسافرت‌هایی که چشم به راه ما هستند
برای آشنایی های کوچک و بزرگ جدید
برای دویدن تو راه های نرفته به نظر ترسناک و یا هیجان انگیز
فرصت برای بغل های طولانی و دست دور گردن انداختنهای وقت بی وقت...
فرصت برای بهتر زندگی کردن
دربدترین شرایط ممکن...
فرصت برای آوردن جفت شیش بعد از تاس مزخرف قبلی

بهار یعنی یک سال فرصتِ کمتر...
میدانی نفس کشیدن با زندگی کردن فرق دارد
کمی زندگی کنیم...
فقط همین.

 سال نو مبارک
.
پویان اوحدی

 

تهیه و تدوین: گروه فرهنگ و هنر
نویسنده: پویان اوحدی
اختصاصی سیمرغ