زشتی کار آدم آنجا بود که در تخیلاتش زنی با ظاهری متفاوت از هوا را...
داستان زیر یک داستان از کتاب" تصویب شد" اثر حسین علائی نژاد می باشد.

داستان کوتاه: مجازات آدم

روزی آدم تصمیم گرفت تخیل را تجربه کند، تا اینجای ماجرا تصمیم سرنوشت سازی برای نسل های بعد گرفته بود. اما زشتی کار آدم از آنجا آغاز شد که وقتی غرق تخیل بود، زنی با ظاهری متفاوت از حوا را تجسم کرد. توی خیال ها و،  توهم هایش بود که بانگی از طرف خداوند او را به هوش آورد. خداوند به او فرمود:
"ای آدم، تو در تخیلت به همسرت خیانت کردی، حال باید مجازات شوی! مجازات تو این است که آن سنگ بزرگ را به بالای قله ی بلندترین کوه برسانی!"

آدم با حال زار به تخته سنگ بزرگ نگاه کرد و از خداوند بخشش خواست. خداوند فرمود:
"تنها کمک به تو این است که برای انجام این کار، هفت هزار سال به تو فرصت بدهم!"

آدم به فکر فرو رفت، دوباره جسارت به خرج داد و تخیلش را به کار گرفت. او دو هزار سال وقت صرف کرد و با کمک تیشه، تخته سنگ بزرگ را به قطعه های کوچکتر تبدیل کرد. و آن را هل داد. سنگ کمی جا به جا شد. دوباره تخیلش را به کار گرفت، فکر کرد و فکر کرد. این بار کمک حیوانات دو هزار سال آن سنگ بزرگ را بیشتر جا به جا کرد. در دو هزار سال بعدی با کمک مواد آتش زا ٰ به ویژه دینامیت، سنگ بزرگ را کوچکتر نمود. و آن را جا به جا کرد. سنگ حرکت کرد و با حرکتش گوشه های تیز و سختش خورد شد و تبدیل به یک سنگ گرد و مدور شد. آدم چندباره تخیلش را به کار گرفت. فکر کرد و فکر کرد. در یک هزار سال باقیمانده با کمک ماشین آلات ، سنگ گرد و مدور را به بالای کوه کشید. وقتی به بالای کوه رسید خداوند را صدا زد و گفت:
" خداوندا، به امر شما عمل کردم و آن سنگ بزرگ را به بالای بلند ترین قله کوه رساندم."

خداوند به آدم و آن سنگ نگاه کرد و گفت:
" ای آدم ، تو هفت هزار سال کار بیهوده کردی! به پشت سرت نگاه کن! من آن سنگ دیگر را گفته بودم!

نویسنده: حسین علائی نژاد


تهیه و تدوین: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ