بانوی خانه که روبراه نباشد، کسل باشد، بیمار باشد، خانه نباشد: مهتابیهای روی سقف وز وز میکنند. خوششان نمیآید تو روشنشان کنی! نه فقط مهتابی که انگار در این خانه هیچ چیز با تو آشتی نیست.
در خانه ای ساحلی نزدیک دریا به دنیا آمدند. بچه های سالمی بودند و به سرعت رشد کردند. کنار هم می خوابیدند و با صدای موج های بلند در گوش های کوچکشان به خواب می رفتند. بزرگتر که شدند، تا دورها، تا آنجا که آب دریا سرد و زلال می شد، شنا می کردند.