این اولین سالی بود كه با پول تو جیبیهای خودش میخواست برای مادر هدیه بخرد؛ هرسال با هدیهای كه پدر برای مادر میخرید شریك بود و فرزندان دیگر؛ خودشان كادوی جداگانه میخریدند....
سعید» شاد بود که مرغکی را در تعلق دارد و آب و دانه اهدایی قبول دوست افتاده، از تیمار هایش راضی است و خلاصه حریف عشق او را پذیرفته. روزگار وصل چند صباحی به خیر و خوشی گذشت. تا اینکه...
بمن شیوه دزدیدن روح مردم را با چند دستور مختصراً آموخت و منهم اندکی بعد بکار پرداختم و تا امروز که دیگر توانائی بکار بردن آن صنعت را ندارم چهار بار بدزدی رفتم...
احمد آلاحمد پسر شمس آلاحمد با ذکر خاطرهای از پدرش میگوید: پدرم پشت پنجره ICU گریه کرد و خطاب به خانم دانشور گفت: سیمین جان! مرا حلال کن، من هم تو را حلال میکنم. ما هر دو عاشق جلال بودیم.
پیرمردی كه یك تاج كاغذی بر سر داشت لبخندی زد و گفت: بهبه، چه خوب... . شاهزاده نیم نگاهی به او كرد. او حرفش را ادامه نداد و ساكت شد. شاهزاده به طرف شاهزاده خانم خم شد و گفت: بابای منم شاه امریكاست.
هوشنگ مرادی کرمانی: بیشتر شخصیتهای ماندگار فقیر و یتیماند. «تام سایر»، «هاکلبری فین»، «ژان والژان»، «هری پاتر»، «جودی ابوت» و «مجید» چیزهای مشترک زیادی دارند؛ آنها تنها و فقیرند.
برای حرف زدن دربارهی این موضوع باید بررسی و کار کارشناسی صورت بگیرد. اما یکی از دلایلی که منجر به ماندگار نشدن شخصیتها شده است، شخصیت نبودن شخصیتهاست. شخصیتهای داستانهای ما ابعاد مختلف ندارند و بیشتر تیپ هستند تا کاراکتر
و لیلا تا چشم به هم زد، روز سفر ابراهیم فرارسید. نگران بود، اما به روی خودش نمیآورد. او از روز اول میدانست که ابراهیم مرد جاده و سفر است. باید با شرایط او میساخت...