دوستم قدبلندتر اما لاغرتر از من است. گاهی وقتها میآید و با هم مینشینیم پشت میز بار. همیشه جا براش نگه میدارم، اما آدم همیشه هم نمیتواند جا نگه دارد. با آدمهایی که جای دوستم را میگیرند...
تكه تراش خورده چوب كریكت كه تویش سوراخ هایی حفر شده بود تا سرعتش بیشتر شود. اعتراض كردم كه «بی خیال، این درست نیست. فقط یه پیرهنه دیگه!». گفت: «خم شو! نذار دوباره بگم»....
ـ زن، باید خوشگل باشد ولی مرد، اگر هم خوش تیپ نبود غمی نیست؛ چیزی که ارزش او را بالا میبرد، شعور و تحصیلات اوست. والا قیافه ی خوش را بگذار در کوزه و آبش را بخور!....
آكاردئونی؛ همیشه به این پنجره نگاه میكرد و میدانست كه این پرده كنار میرود و این زن؛ این مادر بزرگ؛ این مادر؛ پیدایش میشود. به همان وسط های آواز كه میرسید مادر پیدایش میشد....
چه كه باشی از عشق و عاشقی بی خبـری! عشق در آن سن یعنی مادر؛ دیگر حد آخرش پدر!. حالا كه فكرش را میكنم؛ میبینم اصلا عشق و عاشقی در كارشان نبود كه هیچ.....
تقریباً یک خانواده است، به استثنای رئیس آن. زنی جاافتاده، کلفَت، یک دختر بالغ، پسر شیرخوار، دو دخترک قد و نیم قد. دختر بزرگ با بیمیلی و انگار که در رویا....
به چشمانش نگاه كردم؛ رنگ چشمان مادرم بود. قهوه ای پر رنگ. رپوش و مقنعه مرتب و منظمی به تن داشت با سیستم كارمندی. با كفشهای پاشنه بلندی كه پوشیده بود....
اما همانطور که رسم اینگونه قراردادهاست، آنها که پولدارتر بودند و ثروتمندتر و تهیدستها عموماً فقیرتر میشدند. عده ای هم آنقدر ثروتمند شدند که دیگر برای ثروتمند ماندن....
بیژن "عزیز كرده" پدر بود؛ با اینكه منیژه و برادرش دوقلو بودند و منیژه اول دنیا آمده بود؛ اما پدر وقتی شنیده بود: "قل دوم" پسر است؛ خیلی ذوق زده شده بود. به قول معروف....