بیژن "عزیز كرده" پدر بود؛ با اینكه منیژه و برادرش دوقلو بودند و منیژه اول دنیا آمده بود؛ اما پدر وقتی شنیده بود: "قل دوم" پسر است؛ خیلی ذوق زده شده بود. به قول معروف....
مادر بزرگها و پدر بزرگها و خاله و عمه و عمو و دائی كه برای زایمان زنش؛ همه تو بیمارستان جمع شده بودند ذوق زده بودند و شاد نگاهش میكردند. بچه در آغوش زنش بود؛ به هم عمیق نگاه كردند و....
بعد همکه نمایش تمام شده پیراهنش را داده بالا و جای تیرها را نشان داده که برخی از تیرها تنش را زخم کرده. خندیدم، آرام و بیصدا، مثل تمام وقتهایی که...
یلـــدا شبی؛ هشت سال قبل به دنیا آمده بود؛ در برف و بوران؛ قابله كه او را به دنیا آورده بود؛ با دست به پشت كمرش زده بود و او به جای گریه چشم باز كرده بود و لبخند زده بود....
دختر اول حاج حسین آقای بزرگ؛ برنج فروش بزرگ بازاری بود؛ زیبا و قد بلند و كمی گوشت آلود؛ چیزی كه در آن دوران طرفدار فراوان داشت؛ با ابروهای قیطانی و پیوسته؛ كه وقتی پلك میزد....
لبته سال و ماهی یک بار اگر گذارش به رودخانه باریکهای میافتاد تنی به آب میزد؛ اما غیر از شب عروسیش یادش نبود حمام رفته باشد و کیسه کشیده باشد. این بود که تن به قضا داد و.....
عاقل ترین مرد دنیا سرش را که پر از موهای سفید بود تکان تکان داد و گفت: "و برای خودت دنبال یک راه میگردی و برای مردم سرزمینت دنبال یک راه دیگر. این کار اصلا خوب نیست.....
ممکن نیست بتوان گفت نخستین بار چگونه آن فکر به ذهنم رسید؛ اما همین که نطفهش بسته شد دیگر شب و روز دست از سرم بر نمیداشت. نه غرضی در کار بود و نه غیظی...
در پوست عاریتیاش شخصی شوخ در او بیدار میشد، اما در پوست حقیقیاش دیگر نمیشد گفت شخصی است. آنقدر خود را در دنیا غریبه میدیدید. روی صحنه همة مردم چشم به او داشتند، اما خارج از صحنه....
هیچ كس دردسر معرفی كردن او را به خود نمیدهد. هیچ كس با او صحبت نمیكند. هیچ كس از او برای سخنرانی عروسی دعوت نمیكند. او فقط پشت میز مینشیند، مثل یك بطری شیر خالی. در حالی كه...
گفتم ایبابا، خدا را خوش نمیآید. این بدبختها سال آزگار یكبار برایشان چنین پایی میافتد و شكمها را مدتی است صابون زدهاند كه كبابغاز بخورند و ساعتشماری میكنند. اگر از زیرش در بروم.....
داخل باغ پریده بود تا برای پیرمرد که دور تا دور صورت گرد و سرخش با هالهای موهای سفید کمپشت پوشیده شده بود، توضیح دهد که او خدای قادر مطلق سیارهای است که شاید....
به هر روی «مزاحم» یکی از معروفترین و محبوبترین قصههای بورخس به شمار میآید. از اهالی ادبیات گذشته، بسیاری شیفتگان سینما در ایران و به خصوص علاقمندان سینمای....
خب چه میشود گفت؟ اینجا دیگر حق با حسن آقا است. آدم طوطی میخرد که باش درد دل کند، باش حرف بزند و صبح و ظهر و شب سرش بشود، نه که میان بی بی یا حسین آقا و حسن آقا یا....
از هنگامی که گراکوس شکارچی بودم، و در جنگل سیاه زندگی میکردم و یک بز کوهی را دنبال کرده بودم که در پرتگاه افتادم، همیشه اینجا دراز کشیدهام. پیشآمد با نظم و ترتیب انجام گرفت. من در حال....
با وجود این، باید عرض کنم که آمارشان ابداَ درست نیست... زمانی که معشوقة کوچک من از روی پل عبور میکند، من در تمام این مدت هیچ یک از افرادی را که عبور میکنند به آنها گزارش نمیدهم. این دو دقیقه....
همهی مکالمات به مرور معطوف به اتفاقات مربوط به «زن فرانسوی» و مرد جواناش میشد. از پشت دخل، تفسیرهای یکسانی را بارها و بارها میشنیدم؛ آنچه نیلسن یک شب در ساحل دیده بود....
تو اون برج گندهه تو باغ سراج الملک نون و کباب با ماس خورديم با مش رسول. چرا مردم میگن بده؟ چرا هر وخت تقی منو میبينه سرکوفتم میده؟ مگه مش رسول منو چيکارم میکنه؟....
یك روز بزرگان شهر دیدند كه ضرورتی وجود ندارد كه همه چیز ممنوع باشد و جارچیها را روانة كوچه و بازار كردند تا به مردم اطلاع بدهند كه میتوانند هر كاری دلشان میخواهد بكنند....