داستان ادبی

بی اعتنا بودم. برای این که از دستش ندهم بی اعتنا بودم و سعی می‌کردم اظهار نظری نکنم که او را برنجاند و از من...

او که سعی می‌کرد دهانش را با دست بپوشاند تا جای دو دندان افتاده‌اش، درجلو دهان، دیده نشود، دوباره گفت: « چرند می‌گویید، چرند می‌گویید. مگر ما برای استفاده خودمان بچه...  داستان«جنگ» از لوئیجی پیراندللو (نمایشنامه نویس ایتالیایی) مسافرانی که شبانه با قطار سریع السیر رم را ترک کرده بودند ناگزیر شدند تا سپیده دم روز بعد، در ایستگاه کوچک فابریانو که خط آهن اصلی را به...

زنش که مرد، دخترش که ولش کرد، ماه منیر آمد به پرستاری وشد همه زندگی اش. این را بعدها فهمید. گفته بودند: «سرپیری خجالت دارد.» « عقدش کردی؟» این را دخترش گفته بود. پیرمرد بلند گفته بود...

آن وقت او خیلی ساده چند جمله‌ای را به زبان آورد و گفت: «مربوط به طبقه‌ی چهارمه...» من قلبم افتاد توی دهنم ما طبقه‌ی چهارم زندگی می‌کردیم و واحد روبه‌رویمان یک جوانک...

دیگر عفریت نبود بلکه پیرزن بیچاره ای بود که از سر مردگان مو می‌کند تا با آن کلاه گیس بسازد و آنرا بفروشد و لقمه نانی بدست آورد. تحقیر سراپای مرد را فرا گرفت...

زن رفته بود. تقصیر هیچ كدام‌مان نبود كه دیگر ندیدیمش، گرچه وقتی دیدم كه نیست فكر كردم كه شیرین به عمد نگذاشت. با ‌این همه هنوز می‌بینمش كه...

نانسی به‌عنوان یک زن همان تأثیری را بر او می‌گذاشت که در کودکی داشت. ظرف نیم ساعت احساساتی به سراغش آمده بود که از زمان مرگ همسرش...

کوزمایگورف کمربند چرمی‌اش را از کمر باز می‌کند، لحظه‌ای به جمعیت چشم می‌دوزد- شاید کسی شفاعت کند. آن‌گاه دست به کار می‌شود...

خدا گفت كه از این تنهایی به این بچه خیری می‌رسانیم. یعنی مقرر شد که تنهایی برای پدرم پر از خوبی شود. این طور بود که تنهایی پدرم با خودش بزرگ می‌شد. گاهی حتی...

لری ریس به طرف من برگشت و فنجانش را بلند کرد به سلامتی من: «به سلامتی پوئرتوریکوئنو یا پوئرتوریکوئنا رئیس جمهور ایالات متحده امریکا!» خندید، اما توی خنده‌اش...

حاتم تو مثل همیشه عجولی، می‌خواهی از همه چیز سردربیاوری، اما نمی‌خواهی، حاضر نیستی، كمی دندان روی جگر بگذاری...

سلما را یك روز توی كتابخانه دانشگاه دیدم، از دور. تازه اول سال بود و چهره‌ها همه ناآشنا، و این یكی، از دور، بدجور یعنی خوب‌جور تو چشم می‌زد... عجیب است...

لوکلزیوی شصت و هشت ساله، ۱۳ آوریل سال ۱۹۴۰ در نیس فرانسه بدنیا آمده و تا به امروز بیش از چهل کتاب نوشته است. پدرش جراحی انگلیسی بود و مادرش از نسلی از انگلیسی‌ها بود که در قرن هجدهم به «ایل موریس» مهاجرت کردند

سروتو (كه با ‏‏‏این اثر به شهرت رسید) جهان رازآلود و زندگی دلهره آور انسان را در جامعة ستمگر و خفقان آور بولیوی، توصیف‏ میكند. انسانهایی تنها، در جهانی دشمن خو، خشن و آدمیخوار...

حالا یک واقعه‌ی تاریخی دیگر پیش آمده بود که احتیاج به شناسنامه داشت و شناسنامه گم شده بود. اول فکر کرد شاید...

ارباب!... من... پسرم این هفته مرد. ـ هوم... از چه دردی مرد؟ یوآن تمام قسمت بالای پیكرش را به جانب مسافر برمی‌‌گرداند و جواب می‌دهد:...

پس دوست داری چه جور قصه‌ای بشنوی؟""یکی که یک کشتار دسته‌جمعی تویش باشد، خیلی هم رک مثل کارهای همینگوی، من از حاشیه رفتن بیزارم."...

بلبل بانگ برداشت :‌ " مرگ بهای گزافی یرای یك شاخه گل سرخ است و زندگی برای همه عزیز است . نشستن در جنگل سرسبز و خورشید را در ارابه...

بودی گفت: طفلك دختر ننه مرده! نگاه كن ببین چقدر دشمن و بدخواه داره. پاشو همه شان را بزنیم بكشیم دختره نفس راحتی بكشد...

زن گفت: «خدای من. مرا ترساندید. چیزی می‌خواهید؟»مرد به آرامی گفت: «گرسنه‌ام.»ولی مرد دیگر...