رمانها میتوانند خواننده را به گریه وا دارند یا به خنده، اما تعداد رمانهایی که با ذهن خواننده بازی کنند و به شکلی موجب دیوانگی خواننده شوند کم هستند.
سپس صدای لوییزا به زمزمهای بریده بریده تغییر میکند. او میگوید: "من زنتو میخوام. نه فقط بدنش، بلکه روحش را. " وقتی صحبت میکند سرش را به اطراف تکان میدهد، اول تند و به تدریج کندتر
وقتی لوییزا ماجرا را برای دوستان و خانوادهاش تعریف کرد، اکثرا آن را موضوع مهمی نمیدانستند. برخی گفتند که احتمالاً تاثیر زایمان سختی بوده که داشته است. لوییزا نیز پذیرفت که احتمالاً حق با آنها است
پس از سال ها که اثر تازه ای از بهرام بیضایی منتشر نشده بود، مدتی پیش و در غیابش فیلمنامه ای از او با عنوان «سفر به شب» توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان به چاپ رسید.
موسی كو تقی چی شد؟ فاخته را می گویی ؟ پیرمرد آب و دانه فاخته را می داد و نوازشش هم می كرد ، فاخته نر دیگر صدایش نكرد؟ الماس زمزمه كرد : دل من ، دل من، دل من
سال ها پیش که از زندگی تنها خانه ی پسر نرفتن ، شعرِ خواب در چشم ترم می شکند و حفظ کردن جدول تناوبی با رمز ِ " کسی که ژرمنه قلع و سربش رو داده " را می دانستم.
خورشید غروب كرد، ماه رنگ باخته ای بـه این پلاژ كوچك و از همه جا دور و پرت افتاده یك حالت خانوادگی و خودمانی داده بود. ناگهان صدای سـاز رقـص در كازینو بلند شد، مادلن دستش در دستم بود شروع كرد بخواندن یك آهنگ رقص آمریكائی.
قبل از اینکه حرفی بزنم موهایم را باز کردم و روی شانه أم ریختم مادرم گفته بود موهایت را که باز میکنی انگار چندسال بزرگتر میشوی...میخواستم وقتی از عشق تو میگویم بزرگ باشم.
همچون کودکان سیر، غشغشه می زنم؛ بالا می پرم، ماشین های کوکی را کف اتاق می سُرانم، با بادکنک بادالویی که در گوشه ای افتاده بازی می کنم و به دنبال حرکت های ساده لوحانه و ولگردانه اش، ولگردانه و ساده لوحانه می روم تا باز آن را از خویش برانم.